۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨⚕️توصيه محققان برتر ایران 🇮🇷براي درمان ریشه ای سفیدی مو 👨🦲
نكته جالبشم اينه که ما براي اثبات این روش اول خودشون رو مورد آزمايش 🧪قرار دادند و بعد نتيجه رو داخل صدا و سيما عنوان كردند📰
☘️ 🌴 🌱 🍀 🌴 ☘️ 🌱 🍀
👨⚕️ميتونيد مشاوره رايگان تلفني 🤳 هم بگيريد با ارسال عدد 4 به سامانه 10006189
ضمنا برای کسایی که تا دوازدهم بهمن پیامک ارسال کنند یک سوپرایز بسیار بسیاااار ویژه داریم 🙈😳😇
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_58 #ماهورآ سرمو چرخوندم سمت پایگاه و با
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_59
#ماهورآ
_مامان من ناهار نمیخوام برای من نکشید نماز بخونم اقا امیر حیدر میاد دنبالم بریم حلقه ها رو بخریم
_به به مبارکه آجی ماهورا بسلامتی
رفتم پشت پرده تا نماز بخونم و جواب امیرحسین رو ندادم مامان پرسید
_چرا ناهار نخوری مادر پس میوفتی که
قامت بسته بودم دیگه نمیتونستم جوابی بدم مارال به جام گفت
_خب مامان حتما میرن رستوران دیگه
بعد هم با حسرت ساختگی ادامه داد
_یکی نیست مارو ببره بیرون
دیگه توجه نکردم به حرفاشون و تمرکز کردم روی نمازم، کمی تند تر از همیشه خوندم و بعد از نماز صلواتی فرستادم و تند تند سجاده رو جمع کردم رفتم بیرون چادرمو نپوشیده بودم که گوشیم زنگ خورد دیگه شماره ی رندش برام اشنا بود جواب ندادم چادرمو پوشیدم بعد از خداحافظی رفتم بیرون
امیرحیدر از ماشین پیاده شده بود و تکیه زد بود در ماشینش نگاهش به در خونه بود
با لبهایی که خنده ازش میبارید راحتتر از چند ساعت پیش سلام کردم
_سلام ببخشید منتظر موندی
پکر بنظر میرسید خشک جواب سلامم رو داد ته دلم خالی شد نکنه اتفاقی افتاده باشه
نشستیم توی ماشین در حینی که کمربندم رو میبستم پرسیدم
_اتفاقی افتاده؟
سعی کرد بخنده ولی موفق نبود
_چه اتفاقی مثلا؟
نگفت نه، نگفت نه تا دروغ نگفته باشه فقط پرسید تا برسه به جواب سوالم
_پکر بنظر میرسید
فرمون رو چرخوند دستشو برد سمت پخش ماشین کمی صداشو برد بالاتر
_یکم ذهنم درگیر شده
نگران شدم
_به چی؟
عینک آفتابیشو کشوند روی چشماش این یعنی فرار از اینکه من حالاتش رو بفهمم
_میشه نپرسید؟
_چرا نباید بپرسم؟
_چون باعث ناراحتیتون میشه
حالا دیگه مطمین شدم به من مربوط میشه دیگه مطمئن شدم غیاث یا شبنم و شراره خرابکاری کردن آب دهانمو پشت سرهم قورت دادم و تلخیشو به جون خریدم
_باعث ناراحتیم باشه بهتر از اینه که شمارو با این قیافه ببینم
اخمی کرد و کلافه نگاه ازم گرفت
_قضیه ای اون روز تو اتاق مازیار به من گفتین به گوش مادرم هم رسیده؟ چیزی گفتین شما؟
کمی فکر کردم و با گیجی و استرس پرسیدم
_کدوم .. موضوع؟
شنیدم که زیر لب استغفار کرد
_همینکه گفتین شما .. د خت ... دختر ...
فهمیدم چیو میگفت، دروغی که سرهم کرده بودم تا دست به سرش کنم دروغی میخواستم باعث دوری امیرحیدر بشه ولی نزدیکتر شد استخاره اش خوب اومده بود ولی باعث شرمندگی من شد سرمو انداختم پایین
_نه من چیزی نگفتم
_پس از کجا شک کرده و یه لنگه پا میگن آزمایش ...
یازهرا چه آزمایشی؟ اینکه من باید ثابت میکردم دخترم ؟ تاوان دروغی رو باید پس میدادم که نسنجیده به زبون آووردم ولی اونا نمیدونستن که چجوری چنین درخواستی کردن؟
_اینکه من شنیدم از شما و پذیرفتم، دلیل نمیشه اونا هم بپذیرند هرچند نظر خودم و توسلم به حضرت زهرا برام با اهمیت تره ولی مادرمه چجوری قانعش کنم که نیاز به چنین برنامه هایی نیست
ته دلم داشتن رخت میشستن رخت میشستن رخت میشستن انقدر تلخ شد که زد به گلوم و اسید معده ام اومد بالا سرعت ماشین که کم شد درو باز کردم فهمید میخوام بالا بیارم زد روی ترمز و ماشین با صدای بدی متوقف شد
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
۱۳ بهمن ۱۳۹۹