فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در وصـف پـدر و مـــادر🌸
🌺🍃#مـادرم شبنم گلبرگ حیات
🌸🍃#پــدرم عطر گل یاس بقاست
🌺🍃#مـادرم وسعت دریای گذشت
🌸🍃#پــدرم ساحل زیبای لقاست
🌺🍃#مـادرم آئینه حجب و حیا
🌸🍃#پــدرم جلوه ایمان و رضاست
🌺🍃#مـادرم سنگ صبور دل ماست
🌸🍃#پــدرم در همه حال کارگشاست
🌺🍃#مـادرم شهر امیداست و هنر
🌸🍃#پــدرم حاکم پیمان و وفاست
🌺🍃#مـادرم باغ خزان دیده دهر
🌸🍃#پــدرم برسرما مرغ هماست
🌺🍃#مـادرم موی سپید کرده زحزن
🌸🍃#پــدرم نقش همه خاطره هاست
🌺🍃#مـادرم کوه وقار است و کمال
🌸🍃#پــدرم چشمه جوشان عطاست
•••🌹❄️JOiN👇🏻
❤️
❥♡ @maadar1 ♡❥
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#لطفا_با_عشق_خوانده_شود
وقتی بچه بودیم، #مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: #مادر
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مُرد ، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر بود.
مادرم عادت داشت کارهای روزانهش را یادداشت کند.
و من از سر شیطنت، سعی میکردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهاییاش او را بخندانم.
مثلا اگر در لیست تلفنهایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش مینوشتم: ناپلئون
میشد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را میدیدیم میگفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم.
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم:
#مسكّن_برای_دردم.
کنارش #مادر نوشته بود: #دردت_به_جانم
عجب دردی بود جان #مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...😔
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
•••🌹❄️JOiN👇🏻
❤️
❥♡ @maadar1 ♡❥
معنی حسرت رو وقتی فهمیدم
که برای شاد کردن #مادرم
به جای هدیه خریدن
فاتحه خوندم😔😔💔💔
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود
جز خودش...!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از
چیزهای حیف...!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد
که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم.
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها
را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها
حَظ کنیم و از حسرت نداشتن
آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ
حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد
و با دستهای ظریف و سفیدش آنها را جلوی
چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای
آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را
جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش،
حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت
و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که
وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را
ندانست! قدر خودش را ندانست و جانش را
برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...
.
•••🌹❄️JOiN👇🏻
❤️
❥♡ @maadar1 ♡❥