eitaa logo
مـٍٍٜٜٜٜٜۘۘـٍٜۘـٍٍٜٓٓـٍٍٍٜ٘ٗـٍٍٍٍٜ٘ٗ٘ٗـٍٍٍٍٍٍٜ٘ٗ٘ٗ٘ٗـٍٍٍٍٜ٘ٗ٘ٗـٍٍٍٜ٘ٗـٍٍٜٓٓـٍٜۘـٍٍٜٜٜٜٜۘۘادر♡ مادر
3.8هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
20.5هزار ویدیو
218 فایل
خدایا ❤مهر مــــادر، ســـایه پدر💙 را از ما مگیر! 🔮دعاهای معجزه گر🔮 👉eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 📿فضیلت صلوات📿 👉eitaa.com/joinchat/656015393Ccee3ec7089 💓میم مثل مـادر💓 تابستان1397 ⛔کپی مطالب بدون لینک حرام⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌹 تبلیغ موقت دعاهای معجزه گر
‌ ☕️ بگو متولد چه ماهی هستی تا بگم بهترین گیاه دارویی برای سلامتیت تو هر فصلی چیه : 🫖 فروردین اردیبهشت خرداد 🫖 تیر مرداد شهریور 🫖 مهر آبان آذر 🫖 دی بهمن اسفند 👆 چه ترکیبای گیاهی خفنی پیشنهاد میده👌 ‌
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیدوارم که در سال 2025🎊 خداوند 12 ماه خوشبختی🍬 52 هفته شادی🎊 365 روز موفقیت🍬 8760 ساعت سلامتی🎊 52600 دقیقه خوش شانسی🍬 3153600 ثانیه لذت برای شما به ارمغان بیارد🍬 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➖➖➖👑➖➖➖ ❤️ 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖ •••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌❤️ ❥♡ @maadar1 ♡❥
میخوای کادو ببری ولی نمیدونی چی ببری😢 لوازم چوبی شیک خونه و آشپزخونه اگر میخوای بدو بیا😍 🎀 🌸 🌻 ⚡️ میخوای یه آشپزخونه و با کلاس داشته باشی😍😍 اینجوری همه از خونه زندگیت تعریف میکنن 👑😍 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3791520516Cd0216be4c9
هدایت شده از 🌹 تبلیغ موقت دعاهای معجزه گر
✨اینجا فقط مخصوص خانمهای خوش سلیقه هست😍🥰 ❌داشتن این کانال از واجباته 🛍 با کلی رضایت مشتری ☺️ 💯مطمئن باش از اینجا دست خالی بیرون نمیری https://eitaa.com/joinchat/3791520516Cd0216be4c9 🔥شیکترین و منصفانه ترین کانال در ایتا 🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهد مشکلاتِ شما را حل کند. این مسئولیتِ اوست. کارِ شما نیست. کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید. آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید. خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست. او محدود به قوانینِ طبیعت نیست. در زندگی دفعتاً متوجه می‌شویم که خداوند کارهایی در زندگی‌مان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبوده‌ایم. ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️ 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖ •••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌❤️ ❥♡ @maadar1 ♡❥
+ زهرا خیلی به این روان نویس ها نیاز دارم اما هر چی می‌گردم تو بازار پیدا نمی‌کنم 😓 - تودولیست دار هست ؟ + اره بابا ! ! معمولی که همه جا هست 🤔 - یه کانال هست تو ایتا خیلی معروفه تو صنف خودش اولین و بزرگترینه ! ! ! هر چیز نایابی رو که کف بازار پیدا نمی‌کنی از اینجا میتونی بخری 🥰 چیز هایی برای اولین بار میبینی که کرک و پرت میریزه 😳 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d
هدایت شده از 🌹 تبلیغ موقت دعاهای معجزه گر
اگ از این جامدادی جادار میخوای 😍☝️ اگ روان نویس دفترچه دار میخوای اگ خودکار پاک کن دار میخوای هر چیزی که کف بازار نمیتونی پیدا کنی اینجا به راحتی در دسترسه 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d بزرگترین کانال فانتزی ایتاعه😇
🍃☔️🍃💫🍃☔️🍃💫🍃 پیشکش به دلِ دریایی همه ی پدرهایی که جامانده ی نسل مردهایِ مردِ قدیمند... برای پدرم ❤️ حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛ از آن ها که با بریدن نافشان توی گوششان خوانده بودند مرد گریه نمی کند، زیاد نمی خندد، علاقه اش را علنی نمی کند و پدربزرگ من، حسابی مرد بود! از تبریز که کندیم و آمدیم هریس، پیرمرد هفته ای چندبار زنگ میزد به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید، با همان صدای بم و نفس سنگینش می گفت هوای اینجا ابر است، برف است، گرفته است، خوب نیست اصلا! از آب و هوای هریس چه خبر؟ و تا بابا جواب می‌داد شکر خدا اینجا هوایش خوب است، انگار خیال پیرمرد راحت می‌شد. نفس سنگینش را سنگین تر از ریه های خسته اش می‌داد بیرون و به عادت همیشه اش بی خداحافظی تماس را قطع می‌کرد و من می ماندم و سوال های بی جوابم! به چه کار پیرمرد می آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود، مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟! اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود بابا می گفت خیالت راحت حاجی، اینجا امن است و امان است و آفتاب؟! زمان گذشت و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت، رفتن او از یک طرف و اتفاق های بد پشت سرش از یک طرف و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود. اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛ گمان نمی‌کردم حتی بتوانم به سحر برسانمش! دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد و دیدن اسم بابا روی صفحه اش یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم که خیر است این وقتِ شب انشالله! تا تماس را برقرار کردم و گفتم سلام، صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف تر از همیشه پیچید توی گوشم " سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! " جواب منفیم را که شنید انگار چروک صدایش صاف تر شد " دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه، جونِ مردم شوخی بردار نیست... خب بابا؟! " نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من! تنها گفتم به روی چشم و همان چشم گفتن بی رمقم قانعش کرد انگار... بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی تر من، دوباره به حرف آمد... " جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی، از حال و هوای تبریز چه خبر؟! " نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم: " هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! " صدای نفس آسوده اش را که شنیدم یاد حاج بابا افتادم و گزارش های هواشناسی که از بابا می گرفت؛ یادم افتاد طرف های حاج بابا همیشه باران بود و ابر و دلتنگی، یادم افتاد هریس هر چارفصلش آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی. یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است و جامانده ی نسل مردان قدیم... بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست، اما تماس را که قطع کردم، افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم: من هم دوستت دارم بابا... من هم بارانم... من هم دلتنگم... خیلی دلتنگ تر از آسمان ابری هریس! ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️ 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖ •••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌❤️ ❥♡ @maadar1 ♡❥
خودتو خوب کن ، هدیه دستبند طلا ببر 😍🥇 اَبَردوا یه پودر منحصر به فرده که یک سم زدایی طبیعی تو بدنه و سیستم ایمنیِ بدن رو تقویت میکنه👌 تا الان 70 بیماری با ابردوا درمان شد ! 🌱🥡 ترکیبات ابردوا کاملا گیاهیه 🥡🌱 100 گرم از این پودر رو امتحان کن 👇 https://eitaa.com/joinchat/2690974064C9bfb349624 گزارش های عجیب از ابردوا 👆
هدایت شده از 🌹 تبلیغ موقت دعاهای معجزه گر
دوپینگ چیست ⁉️ کافیه چند گرم از این پودر رو بدی بالا تا تاثیرشو تو بدنت ببینی 😀👇 https://eitaa.com/joinchat/2690974064C9bfb349624
وقتی بچه بودیم، یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت. مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم. وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم. مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد. مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مُرد ، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش. مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر بود. مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را یادداشت کند. و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم. مثلا اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..! هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم. یک روز شدیدا مریض بودم به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: . کنارش نوشته بود: عجب دردی بود جان را گرفت و دیگر نخندیدم ...😔 ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️ 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖ •••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌❤️ ❥♡ @maadar1 ♡❥
😳☝️باورتون میشه؟ آقای اصغری (مخترع اَبَردَوا) ، داره به کسایی که عضو کانالش هستن طلا هدیه میده😐 هر بیماری ای داری اینجا بگو ، مشاوره رایگان بگیر با قرعه‌کشی طلا😐👇 جشنواره اش داره تموم میشه زود برو☹️👇 https://eitaa.com/joinchat/3582460605C6f7643a330 همین الان میتونی هرسوالی داری مستقیم از خودش بپرسی☝️