از گم شدن که دو سال در تلاش بودم اربعین خودمو گم کنم گم نشد ولی نزدیک بود یجا گیر بیفتم😬🤦🏻♀️😂 مامانم میرفت میومد میگفت فلان پسر رو فلان هیکل گرفتن معلوم نیس کجا میبرن چی سرشون میاد باز من.. 😂
آره چیزی گم نکردم خودمم گم نشدم دنبال گم شده های خیلی ها گشتم کمکشون فقط ولی خودم یه انگشتر اربعین دو سال پیش از حرم گرفتم یکی بهم کادو سنگ حرم امام حسین داد همونجا تربت بهم دادن برگشتم سنگ حرم ابالفضل گیرم اومد عید، اربعین سال قبل تربت کلی گیرم اومد عیدش عطر حرم امام حسین و حضرت اباالفضل و قاب فرش امام رضا گیرم اومد تمام امیدم امسال اربعین بود که نطلبیدو یه سری مشکلاتم برام پیش اومد فقط هر روز حرم حضرت معصومه زائر های آقا رو میبینم یا از زیارت برگشتن یا دارن میرن و حسرتشو میخورم💔😔
#چالش
من برای اولین بار در سن 17 سالگی و دربهمن 1402قسمت شد رفتیم کربلا با پدر و مادرم دقیقا شب تولدم توی بین الحرمین نشسته بود که ی دفعه ی آقا بهم یک کارت مهمانسرای حرم امام حسین علیه السلام و عطر و یک خاک تربت که گفتن روز عاشورا اگر خاک رو کمی از گوشه اش بکنی قرمز میشه هدیه دادن بهم و واقعانم همینطور بود 😭😭
و ما همون شب با پدذ و مادر مهمان سرسفره امام حسین علیه السلام بودیم
#چالش
#یااباعبدالله
ما تازه عقد کرده بودیم
نامزد بودیم دا
قرار شد خانواده ی ما و عمم اینا و نامزدم و مامانش بریم مشهد ولی یهو قسمت شد و برا کربلا ثبت نام کردیم😍
بابام هنوز ۳۵سالشه ها اما از اون مرد قدیمی هاست
اجازه نمیداد منو نامزدم تو اتوبوس کنار هم بشینیم🫥😂😂
حالا با کلی اصرار کنار هم نشستیم
اما هنوز نامزدم از این اخلاق پدرم خبر نداشت
حالا گذشت و گذشت ما رسیدیم کربلا
رفتیم هتل
به هر خانواده یه اتاق دادن
بعد نامزدم میگفت تو بیا تو اتاق ما سه نفری باهم باشیم
اونا هم هرکدوم تو اتاق خودشون
منم خجالت میکشیدم بگم بابام اجازه نمیده
بعد که اخلاق بابا رو گفتم و فهمید
و سر اون ماجرا کلی دعوا و بحث و این چیزا پیش اومد
از اول تا آخر سفر نامزدم قهر کرد و با ما هیچ جا نیومد 🫥😂😂😂
حالا جوکی شده برا همه😂
#چالش
پارسال دقیقا ۲ خرداد بعضیا عازم کربلا شدن و ما نشدیم
دلم شکست
امسال دقیقا آقا مارو شب عید غدیر مهمون خودش کرد و ما کربلا بودیم
دوروز بود از سفر برگشتیم تو جاده بودیم ماشین با تریلی برخورد میکنه میچرخه و من با صورت رفتم تو شیشه و اون لحضه فقط گفتیم یاحسین
که ماشین چرخید با سیمان برخورد کرد و از پرت شدن ماشین به دره رو گرفت
#چالش
من یه سال پیش که رفته بودم بعد از زیارت امام حسین مادر بزرگم سمت راست رفت و من سمت چپ و ما اینجا هم دیگر رو گم کردیم بعد من با دوستم ومامانش رفتیم بین الحرمین نماز و دعا و... بعد زیارت حضرت ابالفضل از قضا وقتی میخواستیم برگردیم موکب من کفش نداشتم و کفشم دست مادر بزرگم بود🤦🏻♀️ بعد دوستم ومامان نمی دونستن از کدوم بر باید بریم موکب و من تعریف از خود نباشه حفظیات خوبی دارم من اون ها رو بردم موکب ما رفتیم پیش مادر بزرگم بعد مادر بزرگم من رو گرفته بود بغل گریه می کرد اصلا فیلم هندی بعد دیدیم مامانم نیس گفتن رفته دنبال تو😁آقا ما پاشدیم بریم دنبال مامانم گفتا تروخدا نمی خواد تو جایی بری مامانت خودش میاد
ببخشید طولانی شد حلال کنید🍃
#چالش
بهترین حس امسالم این بود که من سه سال هست که به لطف خدا اربعین کربلام هر دو سال پیش که رفتم نجف حرم امام علی قسمت زنونه رو بستن امسالم رفتم گفتن در بستست نمیشه رفت داخل من همونجا جلو در نشستم و گریه کردم و تو دلم گفتم یا حضرت علی این رسم مهمون نوازی نیست سه ساله منو تو حرمت راه نمیدی همین که اینو گفتم یه آقایی اومد بهم گفت خانوم او سمت در خانوما هارو باز کردن گفتم بهتون بگم شاید بخواید برید یعنی نمیدونید من چه حالی داشتم تو اون لحظه ترکیب حس خجالت و خوشحالی خجالت از اینکه از آقا گلگی کردم خوشحالی از اینکه آقا امسال ناامیدم نکرد🥲🥹
#چالش
ما همدیگه رو تو پیاده روی گم کردیم ، ینی من و مامانم با هم بودیم ، بابامو ابجیم و خوانر برادر دوقلوم هم با هم🥲 چون دوقلوها ۲ سالشون بود خیلی بیشتر نگران بودیم نکنه بابامونو اذیت کنن عصبانی بشه ، خلاصه ما رفابم تا عمود ۳۰۰ و نمیدونستیم کدوم عمود پدر و گم کردیم ، پدر هم مثل اینکه برگشته بودن عقب و رفته بودن عمود ۱۷۰🤦🏻♀️ دیگه ساعت ۳ نصف شب بود من و مامانم یه یه ساعتی نشستیم رو صندلی ، که ببینیم پدر پیداش میشه یا نه , فقط خدا خدا میکردیم اونا همدیگه رو گم نکنن که بدبختیم🥲 انقد به امام حسین ، حضرت ابوالفضل قسم دادیم هیچی جپابگو نبود ، همینطوری که رو صندلی نشسته بودیم یه تازه عروس دوماد اومدن از موکب کناریمون سیب زمینی سرخ کرده بگیرن دیدن مامانم گریه میکنه ، اومدن پیشمون گفتن چی شده؟
گفتیم همو گم کردیم ، خلاصه اقاعه برامون استخاره گرفت ، مامانم نیت کرد که برگردیم عقب ،استخارن خوب اومد ، برگشتیم عقبو بابامو پیدا کردیم 🥲 ولی اون موقع که ما همو گم کردیم ساعت ۱۲ شب بود و اون موقع که پیدا کردیم ساعت ۶ صبح بود و دیگه داشتن صبحونه میدادن:/ ما هم انقددد خستههه بودیم ، خستههه راه ، اصلا استراحت نکرده بودیم🥲🤤 ولی الان دلم برا همه اون خستگیا پرکشیده ، با اینکه هنوز دو روز نیست از کربلا برگشتم خونه🥲💔
#چالش
۱ ساعت نیم اینا پیش کفشداری منتظر خانوادم بودم که بیان
و حالم بد شد چون خادما نمیزاشتن بشینم
گرمازده هم شده بودم فشارم افتاده بود حالم خیلی بد بود داشتم غش میکردم تنها هم بودم
و فقط از حال بد گریه میکردم
که خواهرم بعد چند. ساعت آمد
و رفت کفشداری تا کفش هاش رو بگیره
که خادم کفشداری بدون هیچ حرفی یه پلاستیک مشکی داد به خواهرم از بین اون همه جمعیت فقط و فقط داد به خواهرم
بازش کردیم دیدیم توش غذا و میوه و آبمیوه و کلی خوراکی
و منم فشارم افتاده بود اونارو خوردم حالم خوب خوب شد 🙂
ثابت شد بهم امام حسین هواسش هست :)))
#چالش🥲
ما که رفتیم به کاظمین
بعد نماز که کنار هم جمع شدیم
دیدیم کفشای بابامو برداشتن و کفشاش نیستش😂
کفشای بابامم دمپایی قرمز بود
چون با اونا راحته همیشه از اونا میخره
یکم که رفتیم جلو دوتا پسر داشتن می رفتن و کفشای بابام که اندازش نبود رو پوشیده بود
ما رفتیم جلو به زبون خودمون و با اشاره میگفتیم این کفشها مال ماست
اونی که پوشیده بود مارو نگاه میکرد و لبخند میزد اون یکی هم با صدای بلند میخندید و به عربی نمیدونیم چی میگفت 😂😂😂 فقط اشتری ها شو میفهمیدیم
بعدش دیگه بابام گفت اشکال نداره بیاین بریم😂😂😂
#چالش
قضیه ما اینجوریه که با فامیل رفته بودیم کربلا قبل دو راهی جاده دنبال موکب بودیم برای استراحت .
یه موکب که پیدا کردیم به پسرعموم گفتیم به بابام بگه وایستن همینجا که استراحت کنیم .
و پسرعموم یادش رفت بگه و پدرم همینجوری راهو ادامه داده بودن و ماهم هیچی نفهمیدیم .
شب شد و از موکب که اومدیم بیرون فهمیدیم پدرم نیستن .
اون موقع جاده اصلی خیلی خطرناک بود و معمولا همه از جاده طریق العلما میرفتن .
هرچی زنگ زدیم بهشون جواب ندادن و خواهر کوچیکم که سه سالش بود اینقدر تو راه گریه میکرد که همه زوار ازمون میپرسیدن چیشده و ما تا بهشون میگفتیم اونام پا به پای خواهر م گریه میکردن
خلاصه بلاخره پدرم جواب دادن و فهمیدیم از جاده اصلی رفتن و خداروشکر فهمیدن و برگشتن پیش ما اما خب اون لحظات خیلی سخت گذشت بهمون..
#چالش
خاطره بانمک بگم
برا اولین بار ک رفتم کربلا
نزدیک حرم شدیم خانواده همه به هم میگفتن وای گنبدو ببینید وای اون گنبده امام حسینِ
منم چون اولین بار بود چشمامو بستم تا گنبدو از دور نبینم خواستم از نزدیک ببینم
هیچی دیگ با هزار سلام و صلوات و گریه چشمامو باز کردم با ی اپارتمان بزرگ رو به رو شدم و خورد تو ذوقم
(نگو چشمام ک بسته بوده پیچیدیم تو ی کوچه)😂
#چالش
من چهار سالم بود که اقا طلبیدن.
همون یه بارهم لایق دونستن،و من اون سال کربلامو از اقا ابالفضل گرفتم،ما قم زندگی میکردیم و مادرم میگه نزدیک اربعین تو حرم بی بی معصومه خیلی یهویی من شروع کردم به خوندن و هی میگفتم کربلا میخوام ابالفضل..
و چیز زیادی یادم نمیاد ولی ایوون طلای بابا علی رو فراموش نمیکنم.
#چالش
https://eitaa.com/Maarej_255/2547
والا ماهم دوسال پیش که رفتیم چیزی جا گذاشتیم
بهمون گبتن یعنی دوباره میری
ولی هنوزم که هنوزه بعد دوسال نرفتیم
#چالش