eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
34هزار ویدیو
1.7هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 آیا هنوز مسئولین نمی خواهند پاسخ دهند⁉️ #️⃣ هشتگ و در صفحه مسئولین قوای کشور
🗓️ 15 آذر سالروز شهادت سرتیپ خلبان احمد كشوری (1359 ش) 🔅 راه شهیدان را ادامه دهید که آن‌ها نظاره‌گر شمایند. () ┈••••✾•🌺🌹🌺•✾•••┈┈• 📅 17 آذر سالروز شهادت شهید شاهرخ ضرغام، حر انقلاب اسلامی (1359 ش) 🔅 گنده لات شرق تهران. ندای انقلاب امام، او را از گذشته ننگین خود پشیمان کرد و در جمع فداییان اسلام آسمانی شد. کتاب شاهرخ، زندگینامه و خاطرات اوست. ┈••••✾•🌺🌹🌺•✾•••┈┈• 🌐 @Mabaheeth
مباحث
🔍 📖 برشی از 💭 مرتب میگفت: من نمیدونم، باید هر طور شده، کله پاچه پیدا کنی. گفتم آخه، آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمیشه: چه برسه به کله پاچه. بالاخره به کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقّر شاهرخ و نیروهایش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند؛ اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد. خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد؟ اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد... شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری رو بگیریم میکشیم و میخوریم! مترجم هم خیلی تعجب کرده بود؛ اما سریع ترجمه کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه میکردند. من و چند نفر دیگه از دور نگاه میکردیم و میخندیدیم. 🍲 شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت.بعد هم زبان کله را در آورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر میکنید شوخی میکنم؟ این چیه؟ جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله میکردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست، زبان، میفهمید؟ زبان. زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش. من و بچه های دیگه مرده بودیم از خنده، برای همین رفتیم پشت سنگر. شاهرخ میخواست به زور، زبان را به خورده آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آنرا خورد و بعد رفته بود سراغ چشم کله و حسابی آنها را ترسانده بود. ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا خوردن. آخر شب دیدم تنها در گوشه ای نشسته. رفتم و کنارش نشستم، بعد پرسیدم: آقا شاهرخ یک سوال دارم؟ گفت: بپرس. گفتم: این کله پاچه،ترسوندن عراقی ها،آزاد کردنشون،برای چی این کارها رو کردی؟شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن از ما نمیترسه، میدونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش، اسرای عراقی فرستادیم عقب، جالب این بود که نیرو های دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند. بعد هم اونارو آزاد کردند. ما باید ترسی تو دله دشمن می انداخیم. اونها نباید جرأت حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه! 🌐 @Mabaheeth
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 به مناسبت ولادت (سلام‌الله‌علیها) 💐 روز پرستار بر پرستاران پر تلاش کشور عزیزمان مبارک باد. 🌐 @Mabaheeth
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا