هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃
🌷تربیت فرزند 😇
توسط دکتر سعید عزیزی جلسه دوم قسمت دوم.
#سخنان_بسیار_زیبای👌👌👌
#دکتر_سعید_عزیزی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
2.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*برای بی حجابیها کسی تعجب نمیکنه.*
*ولی برای رو بنده من، تعجب میکنند.*
چرا کسی از بی حیایی تو جامعه تعجب نمی کند؟
*همسر شهید مدافع حرم *
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
3.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥روز امام رضا علیهالسلام*
*✍امام رضا علیهالسلام:کمال دین، پذیرفتن ولایت ما و برائت جستن از دشمن ماست.*
*❣️دلم پر می زند تا مشهد امروز*
*سلام آقای خوبم،یا رضا جان...*
*💚چهارشنبه های-امام-رضایی*
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
نوحه: تسبیحات حضرت زهرا، صلی الله علیک یا فاطمه
با صدای: حاج مهدی رسولی در حضور رهبر معظم انقلاب
ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها😭😭
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✅ برای اموات فاتحه کبیره بخونید
یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت میرود.
آیت الله بهجت به ایشان میفرماید:
چرا فاتحهی کبیره نمیخوانید؟
شیخ مهدی میپرسد، فاتحهی کبیره چیست؟
آیت الله بهجت میفرماید:
– سوره حمد یک مرتبه
– چهار قل هر کدام یک مرتبه (سورههای توحید، کافرون، ناس و فلق)
– سوره قدر هفت مرتبه
– آیت الکرسی سه مرتبه
سپس آیت الله بهجت میفرماید:
هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش میشود و هم گنجی است برای میت.
شیخ مهدی فقیهی میگوید:
به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحهی کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.
شب عمهام خواب پدر و مادرم را میبیند که خمرهای از طلا و جواهرات در مقابلشان است.
عمهام از من پرسید چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟
گفتم: فاتحهی کبیره را خواندم.
مشخص شد روزی که من فاتحهی کبیره را برای پدر و مادرم خواندهام، رحمت واسعهای از طرف خداوند شامل حالشان شده است. در ضمن به برکت خواندن فاتحهی کبیره، گشایشی نیز در زندگیام مشاهده کردم.
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌹 کانال شهید جاوید الاثر #شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدتورجی_زاده
#شهیدمحسن_حججی
💖 ان شاءالله این کانال قصد.دارد
سه نفر را به قید قرعه به سفر مشهد روانه کند
تاریخ قرعه کشی 1400/10/3
💖به هر نفر #مبلغ_یک_ملیون تومن
کمک هزینه سفر مشهدداده می شه 👏👏👏
امام رضایی ها وارد کانال زیر شوید
شاید یکی از اون سه نفر شماباشید 😍🏃♂ 👌👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
زودتر تا پست برداشته نشده 👆👆👆
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
زهرا شدی که نام علی را علم کنی
پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی:)
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
____________________
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌هرکی میخواد برکت در زندگیش، ببینه...
این شاه کلید رو از دست ندین💯
فوق زیبا 👌
زحمت نشرش با شما😉
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
خـدایا...
از تو میخواهمـ✋🏻
چادر مرا آنچنان با
چادر خاڪے جدهے ساداتــ🍃
پیوند زنے ڪھ
اگر جان از تنم رود
چادر از سرم نرود...👌🏻
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
مـٰاڪآخنَـدآریم..
بـدانفـخرفرۅشیـم!
امـۅآݪْنَـدآریم..
ڪہبـرفقـربپۅشیـم!
دآریـمگرآنمایہٺریـنثرۅٺعـاݪْم
یڪرهبـر
ۅاورآبہجھآنۍنَفُروشیـم.
ســلامـــتـی
و طـول عـمـر رهـبـــر عـزیـزمــان
صــلــوات...♥️
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124