مـــــهم نیـــــس چنـــــدسالتـــــه
هـــــرجا مـــــادرت دســـــتت رو ول کـــــنه
گـــــم می شـــــی..
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
AmirAli - Ye Chizi Begam.mp3
9.25M
#جدید
یه چیزی بگم - امیرعلی
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
Toro Doost Daram-Babak Jahanbakhsh@MuSic1Onlin.mp3
7.69M
تو رو دوست دارم - بابک جهانبخش
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
در داروخانه
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبراست...
انسانیت هست كه به یادگار می ماند...
🍃🌸🌸🍃
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
📕حکایت پندآموز
ﺭﻭﺯی ﻣﺮﺩی ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮفی ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ "ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ" ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ "ﺍﻧﮕﻮﺭ" تبسمی ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ "ﺧﻮﺷﺤﺎلی" ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ.
"ﺍﺻﺤﺎﺏ" ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳک ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ
ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭفی ﻧﻜﺮﺩ...
ﺁﻥ "ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ" ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ.
یکی ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ "ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮیک" ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ!!!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭقتی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ "ﺗﻠﺦ" ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ یکی ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ تلخی واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ "ﺍﻓﺴﺮﺩگی" ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ...
" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "
*✅ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ نشکنیم...*
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
🖊
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
همه بی معنا بود . .
👤 فریدون مشیری
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
#تلنگر
حرفهايي كه ميزنيم، دست دارند !
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند !
حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !
پاهای بزرگی كه گاهی
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند !
حرف هايي كه ميزنيم ، چشم دارند !
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !
بیائیم امروز مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا
✅سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
#تلنگر
حرفهايي كه ميزنيم، دست دارند !
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند !
حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !
پاهای بزرگی كه گاهی
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند !
حرف هايي كه ميزنيم ، چشم دارند !
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !
بیائیم امروز مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا
✅سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
روزی روزگاری دروغ به حقیقت گفت:«میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.آن دو باهم به کنار ساحل رفتند،
وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد.دروغ حیله گر لباس های اورا پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است،
اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
#حکایت....
💞پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماهها بود که از او خبری نداشتند. زن دعا میکرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء خانوادهاش نان میپخت و همیشه یک نان اضافه هم میپخت و پشت پنجره میگذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا میگذشت نان را بر دارد.
هر روز مردی گوژپشت از آنجا میگذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند، میگفت: «کار پلیدی که بکنید با شما میماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز میگردد.»
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز که زن از گفتههای مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود. بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: «این چه کاری است که میکنم؟»
بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرفهای معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیرزن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره، پشت در ایستاده بود. او گرسنه، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه میکرد، گفت: «مادر اگر این معجزه نشده بود نمیتوانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش میرفتم. ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به سراغم آمد. از او لقمهای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم. امروز آن را به تو میدهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری.»
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
مَــامَـــان خاطره هايـــت
هنــوز گاه و بیگاه می آیـــند ...!
می دانـــــــم ....
رســـیدنی در کار نیســـت ...!
امّـــا تا دنـــیا دنیاســـت ....
خلـــوتِ مـَـــرا ...
غَــرق در شـــور می کـــــنند ...
.😔✌️
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
مامان از بهار سراغت را گرفتم ...
نشانى ، از پاييز بمن داد ...!
می دانــم اگـــر ...
گرمیِ دستانت نباشــد ....
سرمایِ خَــــزان ....
مَــرا از پا در مــــی آورد .....!!
اَمان از گذر فصلها 😔
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
مامان چه میدانی از دل تنگم .گاهی به خدایم التماس میکنم فقط خوابت را ببینم میفهمی خوابت را ..
🥀😔✌️
💍👑 #ایده_های_همسرداری 👑💍
@Haamsardari
هدایت شده از غـََ۪۪ٜ۪ٜؔٛٚؔؔٛٚؔمــڪـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡دﮦ حـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲سـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲یــᬼـ̲ـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲ن
🔞شوهرم میگه یه شب پیشم نباشی خوابم نمیبره🙈
🚫میگم چیشده تازه یادت افتاده #زنم_داری😊😒
♨️میگه قبلا انقدر #تو_دل_برو نبودی آخه الان دوست دارم یه لقمه چپت کنم 😅
🔥خبر نداره تازگی اینجا عضوشدم که انقدر بلا شدم😁😁👇
http://eitaa.com/joinchat/2497380368Cdd38d3d03f
🔰پیش به سوی #شیطون_بلاشدن☺️☝️
يكي از جان كندنهايي كه،
آدمها دچارش ميشوند....
همين پنجشنبه هاست
اصلاً اسم پنجشنبه كه مي آيد...
ياد رفتگان مي افتيم ناخودآگاه
چه آنها كه از دنيايمان رفته اند....
و چه آنها كه از زندگي مان رفته اند....
اما يادشان بيخيالمان نميشود...
فقط بايد فاتحه شان را خواند و بس...
به_یادشون_باشیم❤️🌹
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
معلم میگفت این .... جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کنید!
ولی نمیدانست بعضی از جاهای خالی هرگز پر نمیشوند..
آخر هفته است،
جاهای خالی بسیاری پر نمیشوند
مثل پدر ومادرانه اسمانی😔
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
دلم برای روزهایی تنگ است که میدانم باز نخواهند گشت…
برای مادرم که دیگر حضورش را احساس نخواهم کرد…
به راستی که چه زود دیر میشود..
آخ پنج شنبه ای دیگر آمد و من باز دلم عجیب گرفته😔
در این پنجشنبه فاتحه ای نثار همه ی پدران و مادران آسمانی کنیم روحشان شاد و یادشان گرامی🌹
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫
تا که رفتی از کنارم پدر ناگهان #باران گرفت
ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت
🌈☃☔️ @Madars 🌟💫
🌈☃☔️ @Fazsangein 🌟💫