بسمالله الرحمن الرحیم
#بحر_طویل
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
گِرِهای سخت زد و بُغچهی خود را برداشت
دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت
روستاییی فقیریست ولی باوَر داشت
شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت
چوب دستی به کفِ دست و قدم بر سرِ صحرا زده و پشتِ سرش کاسهی آبی به زمین ریخت زنی پیر و به او گفت که مادر بِرِسان از من اُفتاده سلامم به امامم وَ بگو قُوَتِ پا نیست بیایم به حضورت ، به شفا خانهی نورَت ، بُرو فرزند گِرِه زن پرِ این پارچه را کُنجِ ضریحش به امیدی که گُشایَد گرهها را
دلِ ما را
راه طولانی و پر خار و خَس اما میرفت
در هوایِ حرم حضرت آقا میرفت
زخمی و خسته و با تاولِ پاها میرفت
تا خراسان نه بگو خانهیِ زهرا میرفت
غرق در خویش قدم میزد و گاهی به لب آهی و گَهی روضهی جانکاهی و اشکی و لبش خشک چو میشُد کفِ آبی و همان حال سلامی به فدایِ لب عطشانِ حسین ابن علی گفته و میرفت به صحرا
گَرچه رنجِ سفر و راه بیابان را دید
عاقبت تشنهای آرامش باران را دید
چشمش از فاصلهای قبلهی ایران را دید
برقِ گلدستهی سلطان خراسان را دید
گرچه شب بود ولی با قدمِ عشق دوید و
به درِ معبدِ گُم کرده رسید و
سرِ خود را به رویِ خاک نهاد
آه که با حال غریبانه و با سجدهی شُکرانه چهها گفت
سنگ فرش از مژهاش خیس کسی نیست
پس از اِذن دخول آمد و در پای ضریح آب شد و سفرهی دل باز شد و... گفت : ببین پایِ من از آبله سوزان و تنم خسته و رنجورِ بیابان و نه جانی و توانی و رسیدم به امیدم که سلامی برسانم به تو از مادر پیرم به خدا هیچ نداریم ولی عشق تو داریم و فقط عشق تو مولا
ساده حرف از خود و از مادر و از کویَش زد
حرفها با حرمِ ضامن آهویش زد
ناگهان زخم کسی بر دلِ دلجویش زد
خادمی آمد و با پای به پهلویش زد
گفت بر خیز و بُرو که مُژههایم خستهاند
نیمه شب آمد و درهای حرم را بستهاند
سخت آزُرده زِ جا خواست و نالید که این است پذیرایی تو ؟
خوانِ تماشایی تو ؟ شِکوه به تو میبرم آزُردهام از خادمِت آزرده ببین قلبِ گدا را
رفت بیرونِ حرم دلِ پُر غم ، خادم از آنجا سر بالینِ خودش آمد و تا رفت به خواب آه که انوار خدا دید ، سراپا همه شد غرق نماشا
دید خادم که حرم نغمهی هوهو دارد
ازدحامی است و هر گوشه هیاهو دارد
و رضا آمده و چشم به این سو دارد
ولی ای وای چرا دست به پهلو دارد
گفت خاکَم به سر آقا چه شده ای نَفَسِ حضرت زهرا چه شده؟
حضرت از آن سوی اَتابَش زد و فرمود که امشب زدهای ضربه به پهلوی من آزُردیَم و از نفس انداختیَم آه که امشب نه به مهمانِ رضا زائرِ دلخستهی ما بلکه جسارت به خودم کردهای برخیز مهمانِ مرا پیشِ من آور و بگویش که رضا قبلِ سفر کردنِ تو پیش تر از نیتِ تو منتظرت بوده به هر لحظه به هر اشک و قدم همسفرت بوده بیا وقتِ کَرَمهاست ، نه این مرقدِ من خانهی زهراست بیا ای دل تنها بیا
مستجاب است دعا قبل دعا ، نشنیده
گوش این طایفه آوایِ گدا نشنیده
ما هم امشب سرِ خود پیش شما آوردیم
و دل خویش به ایوانِ طلا آوردیم
یک کبوتر به شبستانِ رضا آوردیم
رد مَکُن پیشِ خدا نامِ تو را آوردیم
همهی سر خوشی ماست ، همه دلخوشی ماست که در پیش شما در دل خویش بگوییم و بجوییم دل گمشدهی خویش همه اهل خرابات شمائیم دهاتی شمائیم خوشا آنکه چنین ساده
به گلدستهی تان ، گنبدتان خیره نظر می کند و هر مژه تر میکند و نام تو را میبرد آقا :
آخ که یادش میره هرکی تو دلش غم داره
که نگاه تو هوای دلِ مارَم داره
آقا جون راه درازی اومدم تا که بگم
دل آوارهی ما یه کربلا کم داره
خوش بحال اونیکه کار و بارش دستِ توِ
خوشی و زندگی و اعتبارش دست توِ
آقا جون تو سَرمهَ وقتی رسیدم پائینِ پای شما ، وقتِ تماشای شما روضه بخونم براتون تا که کمی کم کنم از غصه هاتون روضهیِ وقتی که نفس میزدی و چشم به راه پسرت بودی و از تشنگی آقا نَفَسَت چشمِ تَرَت بال و پرت سوخت ولی یادِ لب غنچهی شش ماههی جدت جگرت سوخت و از یادِ رباب و دل ارباب دل محتضرت سوخت
دیدنت در همهی راه مهیا شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است
دیدنت سخت ولی سختتر از آن این است
باز هم حرمله سر گرمِ تماشا شده است
حجمِ تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجرهات جا شده است
نیزه داری که تو را میبرد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
علی یعنی بهشتی با بهار و باغ و بارانش
علی یعنی زمین با عطر گلهای فراوانش
علی یعنی تبسمهای شرقیِ هَزارانش
علی یعنی جهان در گوشهای در خاکِ ایوانش
علی یعنی علی ، یعنی به قربانش به قربانش
علیٌ حُبُه جُنَّه قسیم النار یعنی او
امام الانس و الجِنه هزاران بار یعنی او
وصیُ المُصطفی تکرار در تکرار یعنی او
فقط شیر خدا کرار در کرار یعنی او
چه گویم شرحِ آنکه تا قیامت نیست پایانش
ببینید این مطهر در مطهر در مطهر را
تمام دلخوشیِ خانهی موسی بن جعفر را
علی یعنی تپش یعنی نفَس زهرایِ اطهر را
علی یعنی رضا یعنی جگر حتی پیمبر را
علی یعنی مدینه مکه قربانِ خراسانش
دوباره رو به ایوانت امیناللههای ما
سلاماللههای ما نگاه و آههای ما
به درهای حرم خورده گره گَر راههای ما
سرِ سال است دورِ تو بگردد ماههای ما
خداوندا سلامش کن یک ایران است و سلطانش
پشیمان میشود هرکس ننوشد جامِ سلطانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
بگردان جام چشمت را که عالم را بگردانی
سلیمانی شود مردی که پیشت کرد دربانی
فدای جذبهی چشمی که سلطان شد سلیمانش
چنان نوری...که خود را اینهمه پروانه گم کرده
که هر زائر که میبینی دل دیوانه گم کرده
چُنان مجذوب اینجایَم که مستی خانه گم کرده
کنارِ آب سقاخانهات پیمانه گم کرده
شنیدم از نجف این را فدای صحن و ایوانش
هنوز عطر تو از شبهای نیشابور میآید
هنوز از این ضریحِ نقره بارِ خوشهی انگور میآید
هنوز از کفشهای زائرانت نور میآید
هنوز آن روستایی از مسیرِ دور میآید
دوباره پابرهنه ساده آمد پیش جانانش
تو عیدی رو بسوی تو نماز عید میخوانیم
زیارتنامه را در خانهی خورشید میخوانیم
تو را ما با قنوت عشق با امید میخوانیم
خیال ماست راحت تا که بی تردید میخوانیم
که پیش از عرض حاجت ، حاجتم را داده دستانش
همیشه دیدهام اینجا مریضی که شفایش دید
زنی بر روی سجاده براتِ کربلایش دید
کنار بچهای معلول ، مردی گریههایش دید
هنوز اشکش به چشمش که... پسر را روی پایش دید
من و دارالشفایی که نگفته نه به مهمانش
بیا اُردیبهشتی کن تو این اسفند ماهی را
کبوتر کن کبوتر کن کلاغِ روسیاهی را
قبول از ما کن امشب این نمازِ اشتباهی را
کمی خرجِ دل ما کن نگاه گاه گاهی را
نگاهی نه به من بر مادرم بر دست لرزانش
تویی تنها که میفهمی سلام آخریها را
تویی که دوست میداری دعای آذریها را
کنار کفشداریها مقام پادریها را
بجان مادرت تحویل گیر این مادریها را
فقط دستم به دامانت فقط دستم به دامانش
شبِ جمعه حرم بودم کمی در پشتِ در خواندم
نشد در کربلا اما در اینجا از جگر خواندم
شنیدم مادرت رفته که از داغِ پسر خواندم
دوخط از روضهی اکبر کنارت مختصر خواندم
چه بد سرنیزهها کرده پریشانش پریشانش
فقط شمشیر میآمد فقط تکبیر میآمد
به بالا نیزه میرفت و به پایین تیر میآمد
به رویِ اِرباً اربایی صدایی پیر میآمد
خدایا عمه از خیمه اگر که دیر میآمد
پدرجان داده بود از غم همانجا با علی جانش
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
یا علی ابن موسی الرضا
به رویِ سیمهایِ برق است و
در نگاهش عجیب غم دارد
خوب پیداست این کلاغِ سیاه
چقدر حسرتِ حرم دارد
خیره مانده به گنبد و میگفت
کاش مادر زِ باغ میآمد
چه قشنگ است این حرم ای کاش
با هزاران کلاغ میآمد
گفته بودند موقعِ رفتن
مَرو جایی که حسرتش با ماست
تو سیاهی غریبهای زشتی
نه ! حرم لانهیِ کبوترهاست
هرچه گفتند که نرو او گفت:
رنگِ بالاتر از سیاهی نیست
دستِ من نیست میبَرد شوقش
میروم تا امام راهی نیست
فکر میکرد اگر حرم بِرسد
دورِ خود چند آشنا بیند
هِی از آن دور خیره شد شاید
لااقل یک کلاغ را بیند
باخودش گفت اینهمه پرواز
اینهمه عشق اتفاقی نیست
پس چرا رو سفیدها جمعند
پس چرا آنطرف کلاغی نیست
طاقتش نیست گرچه بردارد
ازحرم چشمهای خیسش را
ولی انگار قسمتش این است
که وداعی کند انیسش را
عزم کرده به باغ برگردد
در پرش طاقت پریدن نیست
خواست تاکه دل کنَد اما
در دلش تاب دل بریدن نیست
همه آری کبوترند آنجا
رویِ گنبد طلایِ آقایش
خواست از راهِ خویش برگردد
آمد اما صدای آقایش
خستهای تشنهای عزیز منی
چشم بر راهِ دیدنت بودم
چند روزی است بین راهی و
به امید رسیدنت بودم
هرکجا که نشستی از پرواز
سر نهادی به روی دامانم
بال و پَرهای خاکیِ خود را
بتکان رویِ فرشِ ایوانم
چشم بر راه مانده بودم تا
بِرسی ...آب و دانهات با من
هرکجا از حرم که میخواهی
بنشین آشیانهات با من
هرچه اینجا سیاهتر بهتر
زودتر رو سپید برگردد
نه ، محال است زائرم یکبار
از حرم نااُمید برگردد
جز درِ خانهام کجا داری
بهتر از گنبدم کجا بروی
دوست دارم کبوترم باشی
دوست داری به کربلا بروی؟
چند روز میهمان آقا بود
او کبوتر شد و رها میرفت
لطفِ این خانه شاملاش شده بود
داشت او هم به کربلا میرفت....
* * *
جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت اما نه
التماسش نمود او فرمود
زحمتت دادهایم حالا نه...
گفت خارم ، وَ خار میدانم
پیش گُل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینهی این
رو سیاهی که بویِ بد دارد
حرفهای غلام آتش بود
از جگر بود بر جگر میزد
روی پای حسین چشمش بود
داشت از شوق بال و پر میزد
اندکی بعد غرقِ خونش بود
رویِ شن سر گذاشت چشمش بست
هیچ کس را صدا نزد از شرم
انتظاری نداشت چشمش بست
ناگهان بویِ سیب را فهمید
گفت وقتی شهادتینش را
باورش نیست اینکه میبیند
بر رُخِ خود رُخِ حسیناش را
سر او روی دامن است اما
زخمهای دلش نمک خورده
بوسهای زد به چهرهاش ارباب
بوسهای با لبی تَرَک خورده...
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسمالله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبت از شاهِ خراسان گفتیم
مشهدش آمده سلطانِ نجف را دیدیم
علت این است اگر ذکرِ علی میگوییم
ما در این خاک ، خراسانِ نجف را دیدیم
هرچه دادند به ما لطفِ علی بود علی
بر سرِ خوان رضا خوانِ نجف را دیدیم
بی سبب نیست در ایوانِ طلا میچرخیم
ما در ایوانِ تو ایوانِ نجف را دیدیم
ما رسیدیم که بر مَرمرتان رو بکشیم
یک علی گو که پس از نامِ شما هو بکشیم
با خودش جامِ تو مستانه شدن هم دارد
بردنِ نام تو دیوانه شدن هم دارد
دلِ ما کاش شود کاسهی سقاخانه
سنگ ظرفیتِ پیمانه شدن هم دارد
هر کبوتر که نشسته است دگر باز نَگشت
صحنِ تو خاصیتِ لانه شدن هم دارد
جایِ آئینه و کاشی به خودت غرقم کن
لطفِ تو از همه بیگانه شدن هم دارد
زائرانِ تو همه عینِ زیارت نامهاند
کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد
وقتِ نقاره شده از تو خبر میگویند
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر میگویند
یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود
عُمرِ ما کاش فقط پیشِ رضا سر بشود
بگذارید همین دفعه طوافش بکنم
طاقتم نیست که هنگامهی محشر بشود
دامنش پُر شد و با دستِ پُر از اینجا رفت
پیش از آن لحظه که چشمانِ گدا تر بشود
به لبم نام جواد است و کَرَم میبارد
وای اگر وقتِ دعا نوبتِ مادر بشود
آمدنهای مرا ضرب در سه بکنید
چه شود دیدنِ تو چند برابر بشود
مرگ میچسبد اگر در نظرم میآیی
جای هربار سه دفعه به سرم میآیی
بارم اُفتاد زمین تا که شوم بارِ شما
بیشتر ساخت مرا عشق گرفتارِ شما
میبَرَد تا ابد از یاد پریدنها را
هر کبوتر که نشیند لبِ دیوارِ شما
کنج شش گوشه زدم بوسه به یاد حرمت
بوسهای در عوضِ آنهمه زوارِ شما
کربلا هم چقدر حسرت خادمهایی
که بیایند هرازگاه به دیدارِ شما
چارهی اینهمه بیچاره فقط چار علیست
چارده تَن همه دیدیم در این چارِ شما
شامِ میلاد تو هر چند زِ مشهد دورم
چشم بر راهم و سلمانیِ نیشابورم
باز در نیمهی شب چشمِ کسی بینا شد
کودکی گم شده در خوابِ خوشش پیدا شد
مادری آرزویش بچهیِ زیبایی بود
گفت جبریل به گوشش گرههایت وا شد
دستِ لرزانِ زنی پیر کمی بالا رفت
از شهیدش خبر آمد چقدر غوغا شد
باز در پیشِ ضریحِ تو مریضی اُفتاد
زیرِ لب گفت رضا گفت رضا تا پا شد
خادمی آینه کاریِ حرم را تا دید
گفت با بغض حسن گریه کُنَش زهرا شد
لطفِ آقاست اگر مستِ امام حسنیم
"ما حسینی شدهی دستِ امام حسنیم"
من اویسم نَفَست از قَرَن آورد مرا
تا تراشیده شوم از یَمن آورد مرا
مادرم بارِ نخستی که مرا با خود داشت
تا ضریحت برسم سینهزن آورد مرا
حاجت کرببلا داشت ، به ما بخشیدی
به هوایِ حرمِ بی کفن آورد مرا
شانهام اُنس گرفته است به درهایِ حرم
در کنار خودش آقای من آورد مرا
در گوهرشاد دلم رفت به بینالحرمین
باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا
وای از پیرهنش ، پیرهنش را بُردند
حیف انگشتر و سنگِ یمنش را بُردند
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسمالله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
حرفِ من حرف دلای بی کَسه
یه امام رضا دارم واسم بَسه
میدونم صدام به آقام میرسه
یه امام رضا دارم واسم بسه
من همون کبوترم که جا نداشت
لونه حتی رویِ شاخهها نداشت
هیچ نگاهی آب و دونم نمیداد
مثل هر غریبه آشنا نداشت
حالا اما عمریه رو گنبدام
بچه ی محله ی امام رضام
دنیا بی صحن و رواقش قفسه
یه امام رضا دارم برام بسه
حرف دل من حرف دلای بی کسه
یه امام رضا دارم برام بسه
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسمالله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
شب بود و شور بود و سلامِ فرشتهها
از عرش تا به فرش ، قیامِ فرشتهها
بارانِ شوق بود و امامِ فرشتهها
شب بود و گرمِ سجده تمامِ فرشتهها
قلبِ فرشتهها پُرِ عطرِ خدا شده
امشب خدا اسیرِ نگاهِ رضا شده
موجِ کَرَم به اوجِ تَلاطُم رسیده است
ناز و نماز و شوق و تَبَسم رسیده است
داوودِ عاشقی به تَرَنُّم رسیده است
کعبه کجاست؟ قبلهی هفتم رسیده است
گویی خدا تمامیِ خود را کشیده است
پیش از ازل که رویِ رضا را کشیده است
موسیٰ گدایِ خانهیِ موسایِ مرتضیٰ ست
عیسیٰ دخیلِ جلوهیِ سینایِ مرتضیٰ ست
امشب شبِ تبسّمِ زهرای مرتضیٰ ست
آئینهی شُکوه سراپایِ مرتضیٰ ست
گیرم بهشت مستِ مِیِ حوضِ کوثر است
فوّارههایِ صحن رضا دیدنیتر است
هر پنجهای که شانهیِ گیسو نمیشود
هر قبلهای که گوشهی اَبرو نمیشود
هر جذبهای که عکس هُوَالهو نمیشود
هر دلبری که ضامنِ آهو نمیشود
پا مینَهَد به بالِ مَلَک هرکه یاد اوست
تا جبرئیل خادمِ بابُالجواد اوست
زلفی گشوده و دلِ شیدا نمانده است
در ازدحام ، جای تماشا نمانده است
مجنون که هیچ ، رونقِ لیلا نمانده است
سر را بریدهاند ، زلیخا نمانده است
باغ بهشت کاشی گلدستههای اوست
عباس دل سپردهی دارالشفای اوست
در بِرکهها تَمَوُّجِ دریاییاش ببین
در آسمان شُکوهِ اَهوراییاش ببین
در قلبِ طوس سفرهی زهراییاش ببین
خانه به خانه سایهی آقاییاش ببین
خورشید اگر نگاه به ایوان طلا کند
باید غبار گردد و کارش رها کند
نقّاره میزنند مسیحی شفا گرفت
نقّاره میزنند خلیلی عطا گرفت
نقّاره میزنند کلیمی بها گرفت
یوسف دوباره سُرمه زِ پایین پا گرفت
با دستهای لطف تو آزاد میشویم
وقتی دخیل پنجره فولاد میشویم
با گوشهچشم ، تا که نگاهی به ما کنی
کارِ هزار معجزه و کیمیا کنی
مشکل بهانه است که ما را صدا کنی
تا کاسههایِ خالیِ ما را طلا کنی
جز گوشههای صحن تو آقا کجا روم
کِی با کبوتران حرم کربلا روم؟
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسمالله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
امشب که خدا با تو نمایان شده آقا
انگار دلم تازه مسلمان شده آقا
از یاد بَرَد نامِ بهشتِ اَبَدی را
هرکس که دِلَش اهلِ خراسان شده آقا
هرکس كه رسیده است به جایی و مقامی
از خاکِ درِ خانهیِ سلطان شده آقا
باید بنویسند كه گنجینهیِ عرشیم
در سینهی ماعشقِ تو پنهان شده آقا
فهمیدهام از هِیمَنهیِ نورِ حضورت
با دیدنِ تو فاطمه خندان شده آقا
من را بِبَر از خانه به میخانه ، تَرَم کن
دستی سرِ گیسو زده دیوانه ترم کن
لبخند بزن تا که ببینند رضا را
آیاتِ جَمالی و جَلالیِ خدا را
لبخند بزن تا که بِبینَند حُسینی
تا با تو حَسَن جِلوه کُنَد اَرض و سَما را
لبخند بزن تا همه در کیشِ تو آیند
تا شهر حُسینیه کُنَد صومِعهها را
باید كه شبِ آمدنت باز بگویند
تقوایِ تو را ، زُهدِ تو را ، شوقِ دعا را
بوی تو زِ پیراهنِ یوسف گذری كرد
بخشید به چشمِ ترِ یعقوب شفا را
ای آب و هوای دل من با حرمت گرم
ای نازِ نفسهای خداوند دَمَت گرم
شیرین تر از این شیوهی غارتگریات نیست
فریاد که دِلخواه تَر از دلبریات نیست
یک عمر هلاکِ تو و این جذبهی عشقیم
خاکِ تو سَرَم باد که چون سَروَریات نیست
حتما به علی رفتهای اینقدر شگفتی
کَس نیست ، گرفتارِ دَمِ حیدریات نیست
ای معجزهی دامنِ زهرا زِ نگاهت
پیداست دِلی همچو دلِ مادریات نیست
هنگام حدیث است بخوان سلسلةالعشق
تا خلق نویسند : تكی ، دیگریات نیست
من آمدهام سُجده کنم اوج بگیرم
گفتند که جانبخش تر از پادَریات نیست
صد شکر خدا صحنِ گوهرشاد به ما داد
ما بی کَس و او پنجره فولاد به ما داد
سوگند سَرِ کعبه به دامانِ تو باشد
صد چِله دلِ قبله چراغان تو باشد
من بچهی آهویم و دنبالِ تو هستم
آقا به دلم حق بده حیرانِ تو باشد
این خِطه اگر سبز و بلند است و خدایی
اصلا نه عجیب است که ایرانِ تو باشد
جبریل اگر بال و پَرش سایهی عرش است
بر رویِ سَرَش سایهیِ ایوانِ تو باشد
بیچاره بهشت است که هر شامِ تولد
حیرانِ چراغانِ خیابانِ تو باشد
امشب سرِ سال است بده خرجی ما را
ای شاه براتِ بقیع و کرببلا را
ما درد نهانی و تو آن لطف عیانی
ما کمتر از اینیم و تو بالاتر از آنی
بدجور گِره خورده به گیسوی شماییم
ما را زِ سَرَت وا نکنی زود نَرانی
بر فرشِ حرم گرد و غباریم و نشستیم
ما را نَتِکانی ، نَتِکانی ، نَتِکانی
ما نیز سفارش شدهی فاطمه هستیم
خواهی بِکُش اما درِ دیگر نَکِشانی
ما را به نفسهای تو بخشیده خداوند
ما را به سرِ سفره ی غیری نَنشانی
گیسوی من از غصهیتان پیر شد آقا
كو كرببلا و نجفم ، دیر شد آقا
حسن لطفی #یاشبیر
@Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
قسم به دیدهی یعقوب و بوی پیرهنی
قسم به شوق اویس و به جذبهای یمنی
قسم به برقِ دو چشمی حسینی و حسنی
"قسم به وعدهی شیرینِ مَن یَمُت یَرَنی
که ایستاده بمیرم به احترام علی
علی امام من است و منم غلام علی"
فقط علیست که باید خود انتخاب کند
مرا بنا کند او یا مرا خراب کند
"به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند"
علیست نعرهی طوفانیام خدا را شُکر
رسید امامِ خراسانیام خدا را شُکر
مرا کشاند قراری هزار شُکر آقا
مرا رساند قطاری هزار شُکر آقا
رسیدهام پِیِ کاری هزار شُکر آقا
دوباره این حرم آری هزار شُکر آقا
رسیدهام بتکانی مرا زِ غیرِ رضا
رسیده که شوم عاقبت به خیرِ رضا
در این شلوغیِ زائر یک آشنا کافیست
در این هجومِ ملائک همین دعا کافیست
برای این همه غم یک رضا رضا کافیست
برای اذن دخولم سلامِ ما کافیست
که السلامُ علی : یابنَ فاطمه آقا
که یا امام رضا یابن فاطمه آقا
میانِ آینهکاری و شمسه کاریها
میان این همه خادم میان زاریها
کنارِ زمزمهها در جوارِ قاریها
رسیدهام پس از این ثانیه شماریها
میان اینهمه گیرم که آخری باشم
چه میشود که برایِ تو"حِمیَری "باشم
اگر نبود درِ این حرم پناه نبود
برای شانهی ما هیچ تکیهگاه نبود
اگر نبود علی کعبه قبلهگاه نبود
اگر نبود رضا دل که روبراه نبود
هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت
اگر نبود رضا این گدا کجا را داشت
رسیدهام برسانی مرا به میقاتت
مرا بِبَر ملکوتت بِبَر ملاقاتت
بِبَر کنار خدا تا ظهورِ آیاتت
مرا شراب کن از مستیِ مناجاتت
"پَرَستشی که مدام است مِی پرستیِ ماست
شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست"*
شبی که اهلِ حرم شد دلم در آن شبِ سرد
شبی که از روی ویلچر بلند شد آن مرد
شبی که از سرطانش خلاص شد بی درد
شبی که دخترکی لال تا زبان وا کرد
به گریه گفت پدر نامِ مادرش بُردی؟
چرا شکایتِ آقا به خواهرش بردی؟**
شبی که باز برای گدایی آمده بود
دوباره پیش تو آن روستایی آمده بود
شبی که بعد دو ماه از جدایی آمده بود
که رفت مشهدی و کربلایی آمده بود
رسید و گفت که سر زیر دِین آوردم
سلامی از حرمین حسین آوردم
اگر زِ گرمیِ ما دشتِ سیستان گرم است
اگر خلیج و خزر یا که سیرجان گرم است
که پشت خاکم از این خاکِ آستان گرم است
هزار شُکر تو هستی که پشتمان گرم است
چه غم که سید ما سیدی خراسانیست
و این فلات پُر از قاسمِ سلیمانیست
بگو به بانگِ مگس این عقابِ الوند است
که این دیار پر از قلهی دماوند است
رضاست آنکه بر این خاک سایه افکندهاست
بگو به آلِ سعود و یهود بازنده است
بگو به دشمنِ ایران مکن خیالِ دگر
قرار ما همه تا بیست و چار سالِ دگر
حسن لطفی #یاشبیر
*صائب
**اشاره به داستانی از شفای دخترکی
حضرت فرموده بودند پدرت شکایت مرا به خواهرم نبرد.
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم
احترام خادمانِ محترم را بازهم
بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصلهاست
احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم
چشم خود را بستم و دیدم که با نقارهها
در دلم کوبیدن بابالکرم را بازهم
چشم خود را بستم و دیدم که قبلِ آمدن
میکشیدی بر گناهانم قلم را بازهم
چشم خود را بستم و دیدم شبی با ویلچر
میبرم آهسته سمتت مادرم را بازهم
از کریمان"خانی"اش در گوشیام آواز خواند
قلب من میخواند با او " آمدم " را باز هم
چشم خود را بستم و دیدم که دادی زودتر
حاجت آنکه نمیآید حرم را بازهم
چشم خود را بستم و دیدم خودت برداشتی
بی صدا از شانههایش بارِ غم را باز هم
چشم خود را بستم و خواندم میان صحن تو
زیر لبها شعرهای محتشم را بازهم
بازکردم چشم را دیدم به دستم دادهای
تو برات کربلایی پشت هم را بازهم
آنقدر دادی مکرر در مکرر دَمبهدَم
تا بگویم تا قیامت "بازهم" را بازهم
هرکسی هرجا که باشد پَر به مشهد میکشد
یاااااا علی موسی الرضااااا را تا که با مَد میکشد
بسکه مشتاقاند دلها بر خراسانِ رضا
سیل شد دلها و شد امروز مهمان رضا
شستنِ دلهای ما هیچ است وقتی دیدهایم
آب هم تطهیر میشد زیر باران رضا
این حرم بسیار دیده سالها و قرنها
سیلِ اشک زائران و سیلِ احسان رضا
اولیا جمعاند شبها در حرم فهمیدهاند
فاطمه هرشب میآید در شبستان رضا
باید از دُرّ نجف میساختند این قبله را
من نجف را دیدهام در پیش ایوان رضا
در حرم بودم در و دیوار میگفتند علی
هِی گریبان میدرم با هر علیجانِ رضا
ما از این آقا خدا تنها خدا را خواستیم
مابقی را خواستیم از زیردستانِ رضا
کوزهام سیرابِ آب سرد سقاخانهام
بی نیاز از دست میکائیلم از نان رضا
اقتداری هست اگر با ما فقط الطاف اوست
چارده قرن است نام ماست ایران رضا
وقت جان دادن خدایا کاش با این جان دهم
ای به قربان حسین و ای به قربان رضا
در شلوغی یاد چشمان غریبت سوختیم
ما همه یک عمر با یابنالشبیبت سوختیم
حسن لطفی #یاشبیر
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
بارها گفتم به خود دیدی که قسمت میشود
دیدنش نزدیکتر ساعتبهساعت میشود
بعدِ نیشابور قلبم پُر حرارت میشود
عاقبت از دستِ من این کوپه راحت میشود
عشق وقتیکه تو باشی بینهایت میشود
یک نفر قبل از خودم در من تصرف کرده است
عشق را در شوق پیچیده، تعارف کرده است
وسعتِ روحِ مرا غرقِ تشرف کرده است
تا حرم را دیدهام، قلبم توقف کرده است
باز هم اذنِ ورودی که عنایت میشود
یک طرف صوتِ تلاوتهای قاریها و من
یک طرف مداح و آوای قناریها و من
صحن در صحن است حال بی قراریها و من
تا ضریحت مست از لحظه شماریها و من
یاعلی میگویم اینجا و قیامت میشود
مثل این آئینهها خود را شکستم، آمدم
پیش این فوارهها قدری نشستم، آمدم
تا ضریحت راه را از حفظ هستم، آمدم
رو به سویت چشمهایم را که بستم، آمدم
آمدم که آمدنهایت اجابت میشود
من به دنبالِ توأم فیروزهکاریها که نه
غرق در نام رضایم، خوشنگاریها که نه
دست خالی میروم، از کفشداریها که نه
میکَنم دل از همه، از این نداریها که نه
صدهزاران حج نصیب یک زیارت میشود
هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است
بالْ بالِ بچهها مثل کبوتر دیدنی است
دُورْ دورِ دختران بر گِرد مادر دیدنی است
سُرسُرهبازیِ طفلان روی مَرمَر دیدنی است
چشم با این دیدنیها غرق حیرت میشود
جبرئیل آمد حرم، یک شب شفایش را گرفت
رفت میکائیل و اسرافیل جایش را گرفت
مرد کوری بود دیدم چشمهایش را گرفت
خادمی از دستِ معلولی عصایش را گرفت
ناز ما را کم بکش، دارد که عادت میشود
بارها گفتم بده، اینبار میگویم بگیر
آنچه میدانی از آن بسیار میگویم بگیر
این مَنیّت را از این دیوار میگویم بگیر
هرچه شد بر قامتم سربار، میگویم بگیر
عاشقیِ ما، تو را اسباب زحمت میشود
با کبوترهای تو هروقت قاطی میشوم
مثل این فواره غرقِ بی ثباتی میشوم
محوِ اوصاف تو و الطاف ذاتی میشوم
باز امشب خیره بر مردی دهاتی میشوم
هرکه اینجا میرسد حتما که دعوت میشود
با خودش چادر نمازِ پیرزن آورده است
جانماز و عطر و تسبیح و کفن آورده است
روی انگشتش عقیقی از یمن آورده است
خرده پولی نذر آقا از وطن آورده است
آسمان از دیدنش غرقِ حسادت میشود
میکشد سوغاتیاش را بر ضریحت پیرمرد
میزند بوسه همینجا بر ضریحت پیرمرد
آمده در بین صفها بر ضریحت پیرمرد
یک کفن آورد، اما بر ضریحت پیر مرد...
قبل آنیکه کِشَد، سرخ از خجالت میشود
گریهاش اُفتاد یادِ جسم عریانِ حسین
از خجالت آب شد پیرِ پریشانِ حسین
زیرِ ایوانت دلش رفته به ایوانِ حسین
ای به قربانت رضا و ای به قربانِ حسین
اشکهامان مرهم صدها جراحت میشود
حسن لطفی #یاشبیر
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
علی یعنی بهشتی با بهار و باغ و بارانش
علی یعنی زمین با عطر گلهای فراوانش
علی یعنی تبسمهای شرقیِ هَزارانش
علی یعنی جهان در گوشهای در خاکِ ایوانش
علی یعنی علی ، یعنی به قربانش به قربانش
علیٌ حُبُه جُنَّه قسیم النار یعنی او
امام الانس و الجِنه هزاران بار یعنی او
وصیُ المُصطفی تکرار در تکرار یعنی او
فقط شیر خدا کرار در کرار یعنی او
چه گویم شرحِ آنکه تا قیامت نیست پایانش
ببینید این مطهر در مطهر در مطهر را
تمام دلخوشیِ خانهی موسی بن جعفر را
علی یعنی تپش یعنی نفَس زهرایِ اطهر را
علی یعنی رضا یعنی جگر حتی پیمبر را
علی یعنی مدینه مکه قربانِ خراسانش
دوباره رو به ایوانت امیناللههای ما
سلاماللههای ما نگاه و آههای ما
به درهای حرم خورده گره گَر راههای ما
سرِ سال است دورِ تو بگردد ماههای ما
خداوندا سلامش کن یک ایران است و سلطانش
پشیمان میشود هرکس ننوشد جامِ سلطانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
بگردان جام چشمت را که عالم را بگردانی
سلیمانی شود مردی که پیشت کرد دربانی
فدای جذبهی چشمی که سلطان شد سلیمانش
چنان نوری...که خود را اینهمه پروانه گم کرده
که هر زائر که میبینی دل دیوانه گم کرده
چُنان مجذوب اینجایَم که مستی خانه گم کرده
کنارِ آب سقاخانهات پیمانه گم کرده
شنیدم از نجف این را فدای صحن و ایوانش
هنوز عطر تو از شبهای نیشابور میآید
هنوز از این ضریحِ نقره بارِ خوشهی انگور میآید
هنوز از کفشهای زائرانت نور میآید
هنوز آن روستایی از مسیرِ دور میآید
دوباره پابرهنه ساده آمد پیش جانانش
تو عیدی رو بسوی تو نماز عید میخوانیم
زیارتنامه را در خانهی خورشید میخوانیم
تو را ما با قنوت عشق با امید میخوانیم
خیال ماست راحت تا که بی تردید میخوانیم
که پیش از عرض حاجت ، حاجتم را داده دستانش
همیشه دیدهام اینجا مریضی که شفایش دید
زنی بر روی سجاده براتِ کربلایش دید
کنار بچهای معلول ، مردی گریههایش دید
هنوز اشکش به چشمش که... پسر را روی پایش دید
من و دارالشفایی که نگفته نه به مهمانش
بیا اُردیبهشتی کن تو این اسفند ماهی را
کبوتر کن کبوتر کن کلاغِ روسیاهی را
قبول از ما کن امشب این نمازِ اشتباهی را
کمی خرجِ دل ما کن نگاه گاه گاهی را
نگاهی نه به من بر مادرم بر دست لرزانش
تویی تنها که میفهمی سلام آخریها را
تویی که دوست میداری دعای آذریها را
کنار کفشداریها مقام پادریها را
بجان مادرت تحویل گیر این مادریها را
فقط دستم به دامانت فقط دستم به دامانش
شبِ جمعه حرم بودم کمی در پشتِ در خواندم
نشد در کربلا اما در اینجا از جگر خواندم
شنیدم مادرت رفته که از داغِ پسر خواندم
دوخط از روضهی اکبر کنارت مختصر خواندم
چه بد سرنیزهها کرده پریشانش پریشانش
فقط شمشیر میآمد فقط تکبیر میآمد
به بالا نیزه میرفت و به پایین تیر میآمد
به رویِ اِرباً اربایی صدایی پیر میآمد
خدایا عمه از خیمه اگر که دیر میآمد
پدرجان داده بود از غم همانجا با علی جانش
حسن لطفی #یاشبیر
https://eitaa.com/Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_حضرت_علیابنموسیالرضا_علیهالسلام
این قلبِ بیاراده فقط با علی بود
تا انتهای جاده فقط با علی بود
از دست پختِ فاطمه یک عمر میبَرد
هرکس که صاف و ساده فقط با علی بود
تاریخ گفته است به اهل فرارها
آنکس که ایستاده فقط با علی بود
اشکال منکران علی جای دیگر است
آری حلال زاده فقط باعلی بود
مستیم از هوای نجف هرچه باد باد
وقتی که باد و باده فقط با علی بود
هستیم در نجف همه مهمان فاطمه
ای جان ما فدای رضا جان فاطمه
زلفش به اختیار پریشانیام نوشت
چشمش امیدوار مسلمانیم نوشت
میخواستم شبی بروم جای دیگری
یک عمر سرگذشت پشیمانیام نوشت
گفتم کی آمدم به در خانهاش؟..ازل
شب تا به صبح قصهی طولانیام نوشت
دیدند بی کسیم و نداریم هیچ کس
دستم خدا گرفت و خراسانیام نوشت
گفتم علی، فمن یمت یرنی را به نامهام
زهرا برای لحظهی پایانیام نوشت
گیرم گره شدیم خراسانِ ما که هست
ایوان طلای حضرت سلطان ما که هست
در عمر خویش تجربه کردم به سالها
جایی که مشهد است چه جای ملالها
گیرم بلا ببارد و غم آورد چه غم
با تو شدیم ما هم از آن بیخیالها
اشک و شفا و درد و دل است و مکاشفه
این صحنها پُر است از این حس و حالها
باید تو را میان دلم جستجو کنم
تو در دل منی، نه در این قیل و قالها
گفتم به سوی مکه روم یا به سوی توس
حافظ رسید و بُرد تفعل به فالها
"ای دل، غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اله باش"
یک تکه دل برای کبوتر شدن بس است
یک بال تا مقرب این در شدن بس است
هرجا رویم صحبت لطف تو میبریم
زائر شدن برای پیمبر شدن بس است
فیروزهها به سنگ حرم غبطه میخورند
در پای زائران تو مرمر شدن بس است
بین شلوغی حرم آرام میروم
حتی در این مسابقه آخر شدن بس است
گفتم وصیتی به من ای کیمیا فروش
گفتی برای تا به ابد زر شدن بس است
"آیینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کن خانه سپس میهمان طلب"
چشمان جبرئیل به حیرت نشسته است
یک گوشه با کتابِ زیارت نشسته است
بالا سرت هزار قیامت به پا شده است
پایین پا به خاک، قیامت نشسته است
گریان، میان صحن تو حتی شرورِ شهر
آنکه رسیده بود تهِ خط نشسته است
دیروز رو به گنبد تو روی سیم برق
دیدم که یک کلاغ به حسرت نشسته است
امروز دیدمش که روی گنبد طلات
بین کبوتران حریمت نشسته است
تقصیر لطف تو ست که سربار آمدیم
هربار آمدیم طلبکار آمدیم
حالش خراب و حال مرا هم خراب کرد
طفل مریض داشت... دو چشمش پُر آب کرد
تا که دخیل پنجره فولاد شد، غمش
فولاد آب دیده آن را مذاب کرد
زد آنقدر به این در و آن در خودش شکست
از بس طبیب دختر او را جواب کرد
دختر شفا گرفت در این صحن و روضهخوان
گفت از یتیمی و جگرم را کباب کرد
"در شام شامِ دختر تو تا زیانه بود
عمه تمامِ خرج سفر را حساب کرد"
از خواب میپرم که مبادا مرا زند
نامحرمی که خنده به حال رُباب کرد
میخواستم برای لبان تو جان دهم
زجر آمد و دعای مرا مستجاب کرد
عمه بگو که نیزه ی مهمان من کجاست
پا درد دارم آه عموجان من کجاست
(حسن لطفی ۴۰۴/۰۲/۱۷)
#یاشبیر
https://eitaa.com/Maddahankhomein