تمام شد...
بابا‌ها امشب علی اصغر‌هایشان را به خانه می‌برند و تحویل مادر‌ها می‌دهند، صحیح و سالم...
سقا‌ها و علمدار‌ها امشب برمیگردند خانه‌هایشان که مادر‌ها و خواهر‌ها دورِ قد و بالایشان بگردند...
زینب می‌ماند و ...
۲۶ تیر ۱۴۰۳
۲۷ تیر ۱۴۰۳
این روزها سکوت تند تند حرفم را قطع میکند. خون مثل سابق در رگ‌هایم نمیجوشد. نگاهم را مدام از آیینه میدزدم، نامم را هم دیگر بر دیوار عرق کرده نمی‌نویسم .
-کتاب و تو چه میدانی درد یعنی چه؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
۲۷ تیر ۱۴۰۳
۳۱ تیر ۱۴۰۳
یک بار به او گفته بودم من با تمام مغزم تو رو دوست دارم. تقصیر من بود که درک نمیکرد قلب اعتبار سر را دزدیده و منشأ احساسات وحشی و سودایی در واقع سیستم پیچیده ی اعصاب مغز است و من به این دلیل از نام بردن از قلب به عنوان انبار تمام احساساتم اجتناب کردم چون قلب چیزی نیست جز تلمبه و تصفیه کننده ای خیس و خونین؟ تقصیر من است که مردم قادر
نیستند نماد را در نهایت به واقعیت بدل نکنند؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
۳۱ تیر ۱۴۰۳
۱ مرداد ۱۴۰۳
دلم یخ بسته میلرزم نمیگیری تو در دستت
تن دستان سردم را ، خودم "ها" میکنم هر شب
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
۱ مرداد ۱۴۰۳
چون نمیتوانستم چیز دیگری جز آنچه هستم باشم به نظرم آمد که راه من راه پنهان بودن است باید آن چه هستم آن را پنهان کنم و هرگز در پی ورود به دنیایی که به آن تعلق ندارم نباشم. در نتیجه از راه سکوت به پنهان شدنم رسیدم.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
۲ مرداد ۱۴۰۳
۲ مرداد ۱۴۰۳
۳ مرداد ۱۴۰۳