eitaa logo
شیدائی
64 دنبال‌کننده
21هزار عکس
11.8هزار ویدیو
243 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  کتابیتا
🔰🔰 ✂️ برشی از کتاب شکست یهود در عاشورا 1⃣بخش اول 📌همه ماجراهای کربلا بیانگر مدیریت امام حسین(علیه‌السلام) در خصوص جریان عاشوراست تا با افشا کردن چهره واقعی آن‌ها به شکستن سد عظیم این عملیات روانی توسط بنی امیه و عقبه‌های خارجی آنان(یهود) اقدام نمایند که توأم با تبلیغات گسترده ایشان برای نابودی و هدم کامل اسلام آن را تدارک دیده بودند. 📌علاوه بر مسئله آب، امام(علیه‌السلام) برای به نهایت رساندن تاثیر حرکت، در شب عاشورا و پس از آن که عمر سعد تصمیم به شروع حمله به امام(علیه‌السلام) و یاران ایشان گرفت و به سپاهیان خود خطاب کرد: که ای لشگر خدا سوار شوید، و بشارتتان باد! و آن گاه به طرف سپاه امام(علیه‌السلام) حرکت کرد، امام(علیه‌السلام) به جناب عباس(علیه‌السلام) فرمودند: ای عباس، ای برادرم، جانم فدایت! سوار شو و با آنان ملاقات کن و بپرس که در چه حال‌اند و چه شده است و برای چه آمده‌اند؟ 📌پس از آنکه حضرت(علیه‌السلام) متوجه شدند که آنان قصد حمله دارند، مجدداً به جناب عباس(علیه‌السلام) فرمودند: به سوی آنان باز گردد و اگر توانستی، امشب آن‌ها را بازگردان تا امشب برای پروردگارمان نماز بخوانیم و او را بخوانیم و از وی آمرزش بخواهیم که او خود می‌داند که من، نمازگزاردن برای او، تلاوت کتابش دعا و آمرزش خواهی فراوان را دوست دارم. 📌سپس هم امام(علیه‌السلام) با یاران خود به گفتگو نشستند و پس از آنکه از وفاداری آنان که باقی مانده بودند، اطمینان حاصل نمودند، جایگاه ایشان در بهشت به آن‌ها نشان دادند و به آن‌ها فرمودند که بقیه شب را به عبادت مشغول شوند. البته مهلت گرفتن امام(علیه‌السلام) هم برای آن است که حضرت(علیه‌السلام) می‌خواستند از لحظه لحظه زمان در کربلا استفاده کنند و به اثرگذاری بر سپاه دشمن و آیندگان ادامه دهند. 📌 فقط با ذکر منبع مجاز است 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
هدایت شده از  کتابیتا
🔰🔰 ✂️برشی از کتاب حاج قاسم ✍نویسنده : علی اکبر مزدآبادی 1⃣ بخش اول 📌من قاسم سلیمانی فرمانده «سپاه هفتم صاحب الزمان(عج)» کرمان هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای «قنات ملک» از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دو فرزند یکی پسر و یکی دختر، می‌باشم.           📌قبل از انقلاب در «سازمان آب» کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.        📌با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه‌های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهه‌های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم.            📌در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هرکاری می‌دانستم، اما در اولین حمله‌ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. 📌یادم می‌آید که پس از این حمله، شب‌ها وارد مواضع عراقی‌ها می‌شدیم. دوستی داشتم به نام «حمید چریک» که بعداً به شهادت رسید. 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
هدایت شده از  کتابیتا
🔰🔰 ✂️برشی از کتاب حرکت ✍نویسنده : استاد علی صفایی حائری 📌حقوق اسلامی بر این بینش استوار است که در هستی ، قَدر و اندازه هایی وجود دارد ، نظام و روابطی وجود دارد و این « اقدار » ، حدودی را به وجود می آورند و این « حدود » ، حقوقی را و این « حقوق » ، در رابطه با نظامِ حاکم بر هستی مطرح است ، نه در رابطه با نظام تولیدی جامعه و روابط اقتصادی آن . 📌با این توضیح ، جُرم تنها به معنای مخالفت با نظام موجود در یک جامعه نیست ، به معنای مخالفت با قوانینی که در یک جامعه ، جُرم محسوب می‌شود و در جامعه دیگر نمی‌شود ، در گذشته جُرم باشد و الان نباشد نیست ؛ چرا که جُرم ، درگیری با نظامِ حاکم بر هستی ، سنت ها و قانونمندی های آن است . 📌با این بینش ، جرم فقط در حدّ جامعه مطرح نیست که در رابطه با نظام ؛ یعنی سنت حاکم بر هستی که الله بیانگر آن بوده ، توضیح می‌یابد . 📌پس هر نوع تخلف و تخطی از سنت های حاکم بر جهان جُرم است . 📌 فقط با ذکر منبع مجاز است 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
هدایت شده از  کتابیتا
🔰🔰 ✂️برشی از کتاب حسین پسر غلامحسین ✍نویسنده : مهری پور منعمی 📌مهرماه ۱۳۴۶ شمسی بود سرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه ارباب زاده که خودش مدیر آن بود ثبت نام کرد. 📌ظهر که برگشت از او پرسیدم تنها آمد؟ گفت بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟ با نگرانی گفتم: بله! بچه ها مگر توی مدرسه شما نبودند؟ خوب ماشین داشتی بچه ها را هم می آوردی . 📌گفت چنین قراری نداشتیم. صبح که می رفتم تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند. 📌به او و حرف هایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم. بعد گفت الان هم چیزی به آمد نشان نمانده زنگ تعطیلی خیلی وقته زده شده. من دیر آمدم توی مدرسه کمی خرده کاری داشتم. 📌درست گفت. چیزی نگذشت که محمدرضا و محمد حسین خسته و کوفته وارد خانه شدند. محمد حسین سریع سراغم آمد. «مادر چرا وقتی پدر ماشین دارد ما باید پیاده بیاییم؟» گفتم این سوال را از خودش بپرسید، بهتر است. 📌ناهار که خوردیم محمدحسین کنار پدرش نشست و با قیافه ای حق به جانب از او پرسید: پدر چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است ما خسته شدیم. 📌پدر او را در آغوش کشید و بوسید. «به خاطر اینکه شاید در بین بچه ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آنها شما هر لحظه با پدر باشید . 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c