قرار بیست و چهارم؛ بیست و چهار #رمضان
ثواب کارهای خوب امروزمون برسه به حضرت رباب :))
🦋امام صادق فرمودند:
بر مؤمنان واجب است که همواره خيرخواه و پنددهنده يکديگر باشند.
از امروز بیاین ساده رد نشیم از حرف ها و اتفاقات اطرافمون.
قرار بیست و پنجم؛ بیست و پنج #رمضان
ثواب کارهای خوب امروزمون برسه به آمنه مادر پیام بر عزیزمون :))
🦋مطالعه و عمل به سبک زندگی شخصیت های بزرگ و خدایی، وسعت روح بهمون میده.
چه خوبه که یک شهید و یکی از معصومین رو انتخاب کنیم و الگوی خودمون قرار بدیم و سعی کنیم ابعاد روحیمون رو بهشون نزدیک کنیم.
قرار بیست و ششم؛ بیست و شش #رمضان
ثواب روزه و کارهای خوب امروزمون برسه به حضرت فضه خادمهی حضرت زهرا :))
🦋شهید همت میگفتند :
قدم برمیدارید برای رضای خدا باشه، کار میکنید، درس میخونید، حرف میزنید، هرکار میکنید برای رضای خدا انجام بدین.
از امروز بیاین تمرین کنیم و رضایت خدارو مبنای کارهامون قرار بدیم.
کم کم اثرشو توی زندگی میبینیم که چقدر تغییر کردیم و روحمون به فطرت خداییش نزدیک تر شده.
‹مـٰاهِ مَـڹ›
میاین باهم یه #قرار قشنگ بذاریم؟ بیاین روزِ هشتم هر ماهمون رو تقدیم کنیم به بابا رضا؛ به احترامش اون
اولین #قرار سال جدیدمون یادتون نره ..
آقای امام رضا؛
بیا و سالمون رو پر زیارت بنویس :))
قرار بیست و هشتم؛ بیست و هشت #رمضان
ثواب کارهای خوب امروزمون باشه برای یه مادر مهربون، حضرت شهربانو مادر امام سجاد :))
🦋من امروز میخوام سعی کنم بهترین ورژن خودم باشم؛
نمیدونم تو بهترین ورژنت چه شکلیه، ولی بیا امروز صفر تا صدتو بزار وسط تا خوب باشی..
چه اخلاقی، چه رفتاری، چه کلامی !
بگو یاعلی
قرار بیست و نهم؛ بیست و نه #رمضان
ثواب کارهای خوب امروزمون برسه به تموم علما و شهدای مسیر حق :))
🦋توی ماه رمضون کاری نداره چیکاره ای،
خدا میبخشدتمون،
نکنه یادمون بره از خدا طلب بخشش کنیم؟
بیاین این روز آخریه خیلی استغفار کنیم بلکه ماهم قاطی بنده خوباش بدونه و از خطاهامون بگذره :)
_____
﷽
_____
انگار میخواهد جانم را بگیرد.
حال عجیبی دارم؛ انگار در شهر خود غریبهام. در و دیوارها به جسم و جانم دلتنگی و غربت تزریق میکنند. همچین وقت هایی، میمانم که کجای زندگیام ایستادهام.
.
.
خاطرات اعجاز عجیبی دارند. مغناطیسی دارند که هرکجا باشی، پیدایت میکنند و میچسبند به قلب و روح و فکرت، و تا جانت را نگیرند بیخیال نمیشوند.
چهار ساعت است که نشستهام تا لباس جمع کنم و خاطرات مغزم دقیقا در همین چهار ساعت، یخشان آب شده و تمام سلول هایم را آبیاری کردهاند. به هر طرف نگاه میکنم، دلتنگ میشوم. هر لباس که بر میدارم توی چمدان بگذارم، قطرهای خاطره از میانش میچکد و آشفتهام میکند.
انگار دلتنگی بزرگی آمده و میخواهد جانم را بگیرد.
حال عجیبی دارم؛ حس میکنم در شهر خود غریبهام. در و دیوارها به جسم و جانم دلتنگی و غربت تزریق میکنند. همچین وقت هایی، میمانم که کجای زندگیام ایستادهام.
ماندهام قرار است دوباره به کدام نقطهی زمین سفر کنم، که از دلتنگیام بکاهد و به خاطرات جدید بيفزايد؟
ترس دارم. ترس دلتنگی های بعدی را. انگار هربار به سفر میروم، تکهای از من میرود و به خاطراتم پیوند میخورد؛ بعد که بر میگردم دیگر همهی خودم نیستم!
دوست دارم تکههایم از سفرهایی که رفتهام برگردند. بعد به آغوششان بگیرم و بویشان کنم و باز حس کنم از دل بهترين خاطراتم برگشتهام.
کاش برگردند،
کاش برگردم.
چه خوب است برگشتن* ..
[ #زینببهار|
از واژههایی که ناگهان لبریز شدند،
برای خاطراتی که دوست دارمشان،
برای ماندن؛
سحر دوشنبه 11 فروردین 1404 ]
_____
﷽
_____
دردم میآید. درد میکند روحم.
من کی اینقدر بی تفاوت شدم؟ که بنشینم و عکس کودک های شهید شده را ببینم و با یک آه بلند تمام کنم غمم را؟
شاید هم تمام نشده غمم؛ چون خیلی گلو درد دارم. انگار یک دماوند در گلویم گیر کرده. آه بندان است در مسیر نفس کشیدنم. بغض هایم اشک نمیشوند. در بهت به سر میبرم. کجای تاریخ ایستادهایم؟ سوزن گیتی روی کدام نقطهی غمگین عالم گیر کرده؟ انگار درست ظهر عاشوراست. انگار همان لحظه است که اباعبدالله شش ماهه اش را بر سر دست گرفت و با اسبش به میدان تاخت. انگار تاریخ در خشم چشمان حرمله و تلظی کردن کوچک ترین علی ارباب، ایستاده..
من نیز با تاریخ ایستادهام و تمام جهان نیز با تاریخ ایستاده. مو به موی تمام این لحظه هایی که میبینم را، جایی شنیده ام. تمام این لحظات را در وسط محافل اشک و روضه شنیدهام!! شنیدهام که حرامیان به خیمهها تاختند و به هیچ کودکی رحم نکردند. شنیدهام که همهشان یتیم شدند و اسیر.
شنیدهام که آخرین لبخند علی اصغر زمانی بود که تیر در گلویش آرام گرفت.
من کربلا را شنیدهام و غزه را دیدهام.
من غزه را دیدهام و نه تنها من، که یک دنیا درحال دیدن غزه است. کاش میتوانستم کاری کنم. کاش سنگی بودم تا در دست کودکان غزه ورزیده شوم برای تاختن در میان نا برابر جنگ.
کاش لبخند مادری بودم که کودکش را سالم از زیر آوار در آورده اند.
کاش ذوق پدری بودم، که تیر تفنگش به وسط پیشانی دشمن خورده..
اصلا کاش اینهمه انسان بیهوده در زمین نبود. کاش همه خاک غزه بودیم تا لااقل آرام تر اجساد کودکان را به آغوش بگیریم ..
هيچکس چه میداند؟
شاید خدا - یا لیتنی کنت ترابا - را برای کودکان غزه گفته!
کاش خاک بودم و جسم زخمیات را آرام به آغوش میگرفتم ..
عزیزِ فلسطینیام :)*
-
قلبم زخمیست و به ناچار زنده مانده ام.
بیا و برای اینهمه خون به ناحق ریخته کاری کن ای صاحب دم؛
#اللهمعجلالولیکالفرج
-
[ #زینببهار| برای غمِ غزه؛ تلخ ترین روزهای تاریخ؛ بامداد دوشنبه ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۴ ]
-
خوشحالم که دارمت و هستی؛
خوشحالم که موندی و یک سال دیگه حواست بود که بدتر نشم.
ازت ممنونم که همه کاری کردی خوب بمونم،
خوب بودن رو یاد بگیرم و زندگیش کنم.
بابت تنهایی هات
و غم هات
و دلتنگی هات
ازت معذرت میخوام.
تموم سعی خودم رو میکنم که توی سال جدید بیشتر مراقبت باشم؛
منِ عزیزم*
- تولدت مبارك من :)) -
¹⁴⁰⁴.⁰¹.²⁰ *