eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
565 دنبال‌کننده
457 عکس
90 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. می‌نویسم از گفته‌های‌نگفته‌ و شنیده ‌های نشنیده؛ در‌ پیِ‌وصال می‌گردیم و مأموریم‌به وظیفه. . . -کپیِ نوشته‌های خودم با نامِ ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه:).
مشاهده در ایتا
دانلود
بخونیم؟
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو «دریغ دریغ» به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو «فراق فراق» مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو «وداع وداع» که گور پردهٔ جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بود لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟ چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا که های‌هوی تو در جوّ لامکان باشد
•مولانا
enc_1691237884076541595472.mp3
3.8M
من به تو محتاجم بیشتر از همه ...
؛ خدای من!
پرسیدم ازش چرا اینقدر چند روزه پکری؟ گفت: چند شبه طرف پیامم نداده، چند شبه باهم حرف نزدیم، چند روزه زنگش که می‌زنم جوابمو نمیده، یه مدته ندیدمش؛ دلم براش تنگ شده!
همینجور کلنجار می‌رفتم که نپرسم راجب کی داره صحبت میکنه؛ ولی تهش دیدم نمی‌تونم جلوی کنجکاویمو بگیرم! بهش گفتم: کیو داری میگی؟ گفت: فلانی که رفیقمه رو میگم! اون لحظه با شنیدن این حرفش؛ فقط خندم گرفت ولی الان دارم فکر می‌کنم که این موضوع خنده نداره و باید نشست براش گریه کرد!!
میدونی چرا گریه؟ آخه بحث اینه که ما اونقدر درگیر آدم ها و ظواهر این دنیا شدیم که یادمون رفته باباااااا اصن بخاطر این چیزا آفریده نشدیم! ما خلق نشدیم که وابسته‌ی اطرافیانمون بشیم؛ ما خلق نشدیم که گیر کنیم توی یه مرحله از زندگیمون؛ بابااااااا ما ابد در پیش داریم؛ چرا کسی نمی‌خواد جدی بگیره این موضوعو؟ چرا باید سر یه رفاقت و وابستگی طرف حالش بد بشه و پکر بشه؟ چرا باید یه نفر بخاطر رفاقت منفعل بشه و نتونه حالش خوب باشه؟ یعنی واقعاً ما اینقدر کوچیکیم که درگیر این مسائل مسخره باشیم ؟
درسته دوستی و رفاقت سر جای خودش؛ من خودمم دوست و رفیق دارم و اتفاقا خیلیم دوسشون دارم!! ولی اون رفاقتی که باعث بشه با نبودن طرف تو انرژی نداشته باشی و شارژت خالی باشه؛ بدرد تو نمیخوره عزیزِ دلِ من! البته یچیزیم بگم که این وابستگیه تقصیر خودمونه! ماییم که باید درست کنیم خودمونو″ اون دنیا خدا نمیگه فلانی چرا طرفتو وابسته‌ی خودت کردی، میاد به من میگه چرا تو اینهمه هدف اصلیو ول کردی و چسبیدی به یه آدم که مثل خودت بود ظرفیت هاش؟ تازه گاها مانع طرفم شدی با وابستگیت؛ یعنی نه تنها خودت بال در نیاوردی که مانع پرواز یکی دیگه هم شدی.
بچه ها ما تا یجایی میتونن اطرافیانمون اغنامون کنن! از یجایی به بعد دیگه آدمی نمیتونه حالمونو خوب کنه، اصن دلیل اینکه خدا امام و پیامبر برامون قرار داد همینه، اصن دلیل اینکه نماز و قرآن و دین اومد پای کار همینه!! اینکه ما از یه جایی دیگه آدما نمیتونن کافی باشن برامون، چون ما ظرفیتمون اینقدر زیاد و نامحدوده که یه آدم محدود نمیتونه برامون‌کاری کنه :) یجایی دیگه خدا میگه خب بنده‌ی من؛ پاشو بیا با من حرف بزن سر نماز، بنده‌ی من، نمیخواد بشینی حرف کسیو گوش بدی بیا بشین حرفای منو از قرآن بخون! بنده‌ی من تو دیگه با گرفتن جایزه از مامان و بابا قانع نمیشی، پاشو بیا از خودم بخواه تا بهت یچیزی بدم که باهاش آخرتتو بسازی.
خیلی وقت پیش یه مصراع از مولانا خوندم و از اون روز این مصراع سرلوحه‌ی زندگیِ من شد؛ اون مصراع این بود: - مفروش خویش ارزان؛ که‌تو بس گرانبهایی :) -
آره بنده‌ی قشنگِ خدا؛ مراقب تعلقاتت باش″ که آدما با تعلقاتشون محشور میشن :) وابستگی به آدمای این دنیا؛ همون فروختن خودمونه به چیزای ارزونِ دنیا!! مراقبِ قیمتِ وجودیتون باشید :)
علی مدد!
حرفای امروز ماه‌من رو بفرستید برای عزیزترین کسِ زندگیتون، تا بفهمه چقدر ارزشمنده :) بفرستید براش تا حواسش باشه مبادا دامِ تله‌ی دوست داشتن های افراطی بشه.
هدایت شده از ʜɪᴅᴅᴇɴ ᴘᴍ
بچه ها کاش وجودمون توی زندگیِ هم مفید باشه و باعث رشد و پیشرفت هم باشیم نه باعث ضرر و پسرفت در هر زمینه ای!
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
عشق :)″ هنگام حرف زدن، واژه که کم می‌آورد؛ دست به گریبان داستان های خیالی ذهنش می‌شود. آسمان و ریسمان برایم می‌بافد تا دوست داشتنش را به گونه ای ابراز کند. گاهی وقت ها چنان غرق در داستان های خیالی اش می‌شود که دست هایش مثل بال تکان می‌خورند. گویی که می‌خواهد با تمامِ خیالاتِ سرش به پرواز در بیاید ولی نمی‌تواند. یک بار زیر نورِ مهتاب در سکوتی مرگ‌بار نشسته بودیم که گفت: دیوانگی‌‌ام را ببخش؛ عشق دست و پاگیر است! از روز دیدنت به بعد، عقلم را گم کرده‌ام. دست خودم نیست اگر بی قاعده حرف می‌زنم؛ عشقت مرا دچار کرد :).
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
استاد″ فرقی نمی‌کند سن و سال آدم ها اگر نقطه‌ی اشتراکشان فهم باشد. همین چند روز پیش بود که بالای پلِ عابر پیاده فهمیدم که فهمِ انسان ها نیاز به قاعده و اصول ندارد و تنها استاد می‌خواهد. استاد که باشد چارچوبِ درست بودن پای کار می‌آید. برای ساخت یک پل، هم می‌شود چند تکه چوب را بهم وصل کرد و هم می‌شود قاعده را میان آورد و یک عمر از آن پل استفاده کرد. امنیت را قاعده ها تامین می‌کنند. قاعده‌ی فهم را استاد می آموزد. آن روز وقتی استاد را دیدم، سنگین و نابه سامان بودم و امروز بعد از دیدن استاد سبک تر از هر زمانی! اگرچه گاهی خودش از جنس انسان نباشد؛ ولی استاد انسان ساز است. و دنیا چه استاد خوبی‌ست برای عبرت هایمان :)
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
تنهایی″ مدتی‌ست زندگی کردن را حس می‌کنم. شب ها می‌خوابم و صبح ها با حال بهتری از رخت خواب بیرون می آیم. اشتهای خوردن دارم و ناگهان بی دلیل گریه ام نمی‌گیرد. مدتی‌ست بغض را به آغوش نگرفته‌ام و می‌توانم عمیق نفس بکشم! مدتی‌ست دمخور شده‌ام با تنهایی‌ام؛ برای خودم چای میریزم و منتظر پیامِ هیچ‌کس نیستم؛ حوصله‌ام که سر می‌رود تنهایی در خیابان قدم می‌زنم و تنهایی به کافه می‌روم. مدتی‌ست که زنده ام و زندگی می‌کنم با تنهایی. نمی‌دانم؛ ولی شاید خیلی وقت بود که این‌گونه زندگی نکرده بودم! حالا چند وقتی‌ست با تنهایی تنهایم :)
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
دلتنگی″ سر گذاشتم روی پشتی؛ یادم اومد دیشب همین موقع داشتم لباس می‌پوشیدم که بیام حرم. نصف شب تشنم شد، لیوان آب و تا اومدم سر بکشم یادم افتاد دیشب دم سقاخونه داشتم آب حرم می‌خوردم. رفتم جانمازمو پهن کنم موقع نماز، یادم اومد دیشب توی صف نماز جماعت صحن آزادی وایساده بودم. من هرلحظه دلتنگ تر میشم برای دیدنت! هرچی بیشتر می‌بینمت بیشتر دچارت میشم. آقای امام رضا؛ نذار دلتنگ بمونم. زود به زود دعوتم کن حرم :)
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
به چه واژه‌ای فکر می‌کنید؟ بگید؛ چند سطری می‌نویسم راجبش.
کربلا :)″ قرآن را باز کردم و این آیه به آغوشم گرفت: قطعا بعضی از گمان‌ها گناه است؛ ‹حجرات آیه ۱۲› گمان کردم کربلایم نمیبری و باز جا ماندم. گمان کردم که همه می‌آیند و از شیرینی لحظه‌ی وصال گریه می‌کنند و من در حسرت دیدنت اشک میریزم. گمان کردم من تنها در شهر ماندم و همه‌ی شهر در راه رسیدن به تو قدم بر میدارند. گمان گناه کردم؛ ببخش گمان های باطلم را. میخواهم گمان کنم اربعین نزدیک است و من درحال جمع کردن وسایل سفر هستم؛ هرلحظه در فکر تو ام تا بلاخره با دیدن گنبدت، مبهوت میان زمین و آسمان می‌مانم. گمان دیدنت را کردم؛ قسمت چشمانم کن دیدنت را حسین :)