‹مـٰاهِ مَـڹ›
|•🌾°-) وقتی یه نفر توهین میکنه بهتون؛ اون توهینه که شنیده میشه به کنار، اینکه اون طرف کی بوده هم دی
|°🌾•-)
میخواستماو را به آغوش بگیرم،
انگار دنیا میخواست طلب هزار ساله ام را به من بدهد ...!
چشمانم را بستم و به آغوشش کشیدم و تا توانستم به اندازهی مدتی که نبود در آغوشش نفس عمیقکشیدم!
گاه با خود میگویم:
اگر او نبود نفس کشیدن چقدر سخت میشد :)
•ماهمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
•°🌿`•| میاںآنخندھ هایۍڪھ میکردۍ، ٺنھایکچیز را بیشتر میشد فهمید؛ اینڪھ چقدر صبࢪ هنگاݥۍکھ دلٺنگی
~🌿•°|
صورتم را به شانهاش گذاشتم و گفتم:
"دوست داڔم ݦاه مں و تو همیشه پشٺ ابر بماند و هیچکس از عۺق ما باخبر نشود"
آدمها حسودند، زمان بخیل است، و دنیا عاشق کش اسٺ!":)
•عباسِمعروفی !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
|°🌾•-) میخواستماو را به آغوش بگیرم، انگار دنیا میخواست طلب هزار ساله ام را به من بدهد ...! چشمانم
|°`🌾-^]
چشمانممنتظربود، برایدیدندوبارهاش!
همینکهازدور او را میدید، تار میشد اما هیچ اشکی در این میان نبود،
هرچه بود همه اش مروارید براقی بود که از شوق خوشحالی هنگام دیدنش در چشمانم نمایان میشد :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
~🌿•°| صورتم را به شانهاش گذاشتم و گفتم: "دوست داڔم ݦاه مں و تو همیشه پشٺ ابر بماند و هیچکس از عۺق
^🌿^•|
جاۍخالی بودں آدݥها زݦانۍحسمیشوڊ،
کہ ٺنھا میشوۍوبہخاطڔ مۍآوڔۍروزۍچقدر با یڪ نفڔ ٺنھا بۏدۍ ...!":)
•زینبِ بھار !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
{🌾کمیسخنازکنجدل🌾} چند روز پیش، همینکه اومدم توی ایتا یه نفر که غریبه بود اومد پیویم و یهویی گفت
[💚 کمیسخنازکنجدل💚]
نمیدونم، ولی من خیلی وقت بود فکر میکردم آدمای زندگیم که دارمشون بهترین ادمای زمینن ...!
دوسشون داشتم،
عاشقشون بودم،
هنوزم هستما ولی حالا شدم مثل فرماندهی سپاه هزار نفره ای که حالا فهمیده ۹۰۰نفر از سپاهیاش، جاسوس دشمنن(:
خسته نیستم، گله ندارم، ولی راستش از گاهی وقتا که چقدر روی یسریا حساب کردم غصم میشه،
چقدر فکر کردم اون آدم با من روراسته و نبود،
چقدر فکر کردم اون آدم دوست واقعیه منه ولی نبود،
چقدر فکر کردم انتخابم درسته و نبود(:
راستش این چیزا خستگی نداره، گله نداره، شکایت نداره، ولی منم حق دارم گاهی از منه درونم ناراحت بشم!
بهش بگم تو دیگه چرا اشتباه کردی؟!
تو دیگه چرا منو اذیت کردی؟!
تو که میدونستی منو!
میشناختی منو!
تو دیگه چرا؟!
راستش همیشه ام آدما جا نمیزنن که ول کنن برن یا پس بزنن آدمای زندگیشونو ، گاهی وقتا فقط ساکت تر از قبل میشن، آروم تر از قبل میشن، کمتر از قبل حرف دارن برای گفتن، دیگه هرچیزی خوشحالشون نمیکنه ولی میتونه هرچیزی از پا درشون بیاره(:
دیگه بجای اینکه نشون بدن ناراحتیاشونو، فقط میریزن توی خودشون،
نگاه میکنن وهرروز از درون چند هزار تا سلول قشنگو از دست میدن(:
دیگه حس قبل و نسبت به آدمای اطرافشون ندارن، دیگه جمعای شلوغو دوست ندارن، دیگه روی کسی حسابی نمیکنن؛ یجورایی میشه گفت عمیقا میرن توی جهان درون وجودشون و دیگه کاری با جهان پیرامونشون ندارن(:
نمیدونم خوبه یا بد اما راستش از یجایی به بعد اینکه خودتو بخوای نشون بدی توی جمعا به بقیه اذیتت میکنه، دوست داری پنهانی اگه کاری میکنی باشه، دوست داری پنهانی گریه کنی، غماتو پنهان کنی، شاید اذیت بشی، داغون بشی ولی ترجیحت میشه پنهانی بودن و پنهانی زندگی کردن چرا چون هرچی بیشتر آدما میفهمنت و اذیتت میکنن بیشتر اذیت میشی(:
ولی توی همین حال و هواهای سردرگم،
یچیزایی خیلی آرومت میکنه،
مثل اینکه مامانت بهت بگه «اونقدردوست دارم که اگه همه هم پس بزنن تورو، اگه همه بگن تغیر کردی، تو باز همون بچه ی مهربون و آرومی برای من که بودنشو به دنیا نمیدم:)»
یا وقتی میری قرآن و برمیداری و همینکه بازش میکنی این آیه میاد برات که میگه:
«●•●إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ●•●
من نزدیک تو ام، از من بخواه!:)»
همین🚶🏻♀
_اندراحوالات
‹مـٰاهِ مَـڹ›
|°`🌾-^] چشمانممنتظربود، برایدیدندوبارهاش! همینکهازدور او را میدید، تار میشد اما هیچ اشکی د
√•🌾•°/
با خود فکر میکردم چون دوستش دارم،
ناراحتی برایم معنا ندارد!
اما درست زمانی که هیچکس فکرش را نمیکرد، ناراحت میشدم و فقط سکوت بود که میان قلب من و قلب او زندگی میکرد :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
^🌿^•| جاۍخالی بودں آدݥها زݦانۍحسمیشوڊ، کہ ٺنھا میشوۍوبہخاطڔ مۍآوڔۍروزۍچقدر با یڪ نفڔ ٺنھا ب
(=🌿^•
به شڪل هاۍغریبۍدلتنگݦ ؛
گاهۍ شبیہ گندم زارۍ ڪه خواب داس ها را میبیند!
گاهۍ چناں ڪوچهاۍ ڪه انتهایش به دریا نمیرسد ..
و گاهی همانند ڪلݦاتۍ ڪه ۺعڔ نمۍشوند :)
•سیامکِتقیزاده !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
√•🌾•°/ با خود فکر میکردم چون دوستش دارم، ناراحتی برایم معنا ندارد! اما درست زمانی که هیچکس فکرش را
{~🌾•}
هرلحظه که بودنش را حس میکردم،
ترسم برای از دست دادنش بیشتر میشد!
نمیدانستم چگونه خوشحالی پریشانم را
بر سر این دنیای بی رحم خالی کنم :)
•ماهِمَن !