eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
565 دنبال‌کننده
446 عکس
88 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. می‌نویسم از گفته‌های‌نگفته‌ و شنیده ‌های نشنیده؛ در‌ پیِ‌وصال می‌گردیم و مأموریم‌به وظیفه. . . -کپیِ نوشته‌های خودم با نامِ ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه:).
مشاهده در ایتا
دانلود
ما قربانی فراموشی های مکرریم.
هستین بخونیم؟
با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟
داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟
تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز تاراج عافیت‌کده هوش کرده‌ای
در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟ گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای
حق نمک چگونه فراموش من شود؟ داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای :)
شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای
صائب ز فکرهای ثریا نثار خود ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای ..
•صائب تبریزی
هفته پیش دقیقاً همچنین زمانی از شدت بی خبری و انتظار؛ چشمام توی گوشی بود و خبرگزاری هارو دونه دونه رصد می‌کردم. نماز صبحمو که خوندم، تلویزیون رو روشن کردم تا ببینم خبری شده؟ رئیس جمهور میون مه و تاریکی و سرما، پیدا شده؟ سالمه؟ حالش خوبه؟ همین‌طور توی این فکر بودم که الان وسط اون تاریکی جنگلی، بین اون باد و بارون چکار میکنه؟ نکنه زخمی شده باشه و بارون و سرما باعث بشه زخم هاش بدتر عفونت کنن .. توی همین فکرای پریشون و نگرانیا بودم، که از شدت خستگی خوابم برد. خوابم برد و با صدای قرآن از خواب بیدار شدم. ولا تحسبن الذین قتلوا ... قاری داشت مثل همیشه قرآن می‌خوند؛ ولی من از قلب بی تابم فهمیدم هیچی عادی نیست. دویدم توی سالن. زیر نویس تلویزیون رو شروع کردم به خوندن. رئیس سازمان هلال احمر: به بالگرد حامل رئیس جمهور رسیدیم. اینجا وضعیت اصلا خوب نیست. دعا کنید. چشمام تار شده بود از اشک. دستام می‌لرزید. قلبم تپشش هزار شده بود. اخبار ساعت ۸ شروع شد. مامانو صدا زدم. مجری سیاه پوشیده بود. مامان دو دستی زد توی صورتش و شروع کرد به گریه کردن. یه نوار سیاه کشیده شد رو صفحه تلویزیون. همه‌چیز سیاه شد. شادی تولد عزیزِدلم جاشو داد به غمی که می‌خواستم فقط با داد زدن از توی گلوم خالیش کنم. گریه امون چشمامونو بریده بود. مامان گریه می‌کرد. اخبارگو بلند می‌خونه: ‹انالله و انا الیه راجعون› و بلاخره؛ شد اونی که نباید میشد .. و غم این داغ و چشم انتظاری، تا ابد موند توی دلم. من هنوزم منتظرم تا وقتی جلسه هیئت دولت میشه؛ سید سر جاش نشسته باشه و شروع کنه به صحبت کردن. عجب شبی بود اونشب؛ عجب غمی داشت اون روز. و براستی که: اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا؛ ما جز خیر از تو هیچی ندیدیم آقا سید :)) [ | فی البداهه از غمی که هفت روزه شد؛ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ]
دیدین چیشد بچه ها؟ پنج روز سیاهی کنار صفحه تلویزیون، سیاه پوشیدن های کم و بیشی از مردم، و حالا کم کم همه یادشون میره .. نهایتش این غم میمونه رو دل خونواده ای که پدر از دست داد و رهبری که یار از دست داد و مادری که اسماعیلش اینبار ابراهیم بود و داغ دیدنش تا ابد به دلش موند. بقول محمود درویش: نمی‌دانم چه کسی وطن را فروخت، اما دیدم چه کسی بهای آن را پرداخت :))