بسم الله
#به_قلم_خودم
🍃صندلی ها ی حوزه خالی ست🍃
ولی رسالت ما هنوز پابرجاست.
اصلا حوزه می پروراند برای این روزها.
روزهای سخت و پر التهاب.
این روزهای مصیبت باید بشود یک فرصت.
فرصتی که بیشتر در خانه ایم.
اصلا واژه سرباز یعنی همین،
امروز، در مقری دیگریم.
و خانه، یعنی فرصتی بیشتر برای رسالت مادری،👩👧
رسالت همسری💑
رسالت...
آری،اکنون وقتش هست که آنچه پشت این صندلی ها یادگرفتیم به نمایش بگذاریم.
هرچه در چنته، اندوخته ایم را بپاشیم روی زندگی این روزهایمان.🌸
و این گونه است که صندلی ها خالی نیست.🌈
وقتی فاطمه پیام داد: «خانم! حالِ روحیم اصلا خوب نیست. حتما باید با شما صحبت کنم. اگه میشه فردا بعد از امتحانم بریم میدون امام تا با هم صحبت کنیم»، فکرش را نمیکردم که چه نقشهای برایم ریختهاند. همینطور که قدم میزدیم، دو تا گوشم در اختیار فاطمه بود. ناغافل، چند تا از بچههای مدرسه از پشت یکی از درختها با قوطی برف شادی و کیک تولد به دست، با آواز «تولد، تولد، تولدت مبارک» غافلگیرم کردند. به مخیلهام هم خطور نمیکرد که چنین برنامهای داشته باشند. مات و مبهوت نگاهشان میکردم. یک گروهِ 15، 20 نفره، توریست چینی از نزدیکی ما عبور میکردند. برای یکی از زنان توریستِ چینی، این غافلگیری و جشن تولد، جالب آمد. نزدیک ما شد. پرسید: «?mom»
دخترها همه گفتند: «No, teacher»
چند نفرِ دیگر از توریستها هم جلو آمدند. خواستند عکسی به یادگار بگیرند. فاطمه از فرصت استفاده کرد و گفت:
«irani woman, life, hijab, i love hijab»
پشتبندش دخترها یکصدا گفتند: «we love hijab»
عکس دخترها، با حجابِ زیبایشان، میهمانِ لنز دوربینِ توریستهای چینی شد، تا نشانی باشد از هویتِ اصلیِ زنِ ایرانی.
ـــــــــــــــــــــــــ
بماند به یادگار 1402/03/13
#به_قلم_خودم
#تجربه_امین
#روایت_زن_مسلمان