eitaa logo
مهدیاران | mahdiaran
35هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
639 فایل
واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران) بزرگترین کانال تخصصی مهدویت کشور باتولید بیش از ۶۰۰۰ محتوای مهدوی 📱آدرس مهدیاران در دیگر پیام‌رسان‌ها↶ zil.ink/mahdiaran 👤ادمین↶ @Addmin_Mahdiaran 💳 شماره کارت جهت کمک به امورات مهدوی↶ 5041721112169249 ✅ کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 ؛ 📌 ...وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ... ▫️ بیش از سیزده تیر در بدن داشت، اما نگران بود، مبادا برای امامش کم گذاشته باشد. گفت: آیا وفا کردم یابن رسول الله؟ امام فرمود: تو پیشاپیش من در بهشت هستی.  خیالش راحت شد. بهشت بدون حسین را نمی‌خواست. ▪️ با شهدا مأنوس بود و کارهای خیرش را به نیابت از آن‌ها انجام می‌داد. شب‌های جمعه اما سنگ تمام می‌گذاشت.  دلش به حرف شهید زین‌الدین گرم بود. به اینکه «هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه‌السلام یاد می‌کنند.» #⃣ ۴۱  ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...اَللَّـهُمَّ اجْعَلْني في مَقامي هذا... ▪️ بی‌تاب شهادت بود. اذن میدان خواست، اما مَشک انتظار او را می‌کشید. لب‌های خشکیده، چشم امیدشان به عمو بود. وقتی آب از لای انگشتانش فرو ریخت، آب شد. روضهٔ هر شیعه که آرزو می‌کند کربلا بود: یا لیتنی کنت معکم فافوزا فوزا عظیما… ▫️ وقتی خبر شهادت دوستانش را می‌شنید که بر اثر کرونا یا در خیابان یا در حرم امام رضا یا شاه‌چراغ به شهادت می‌رسند، با اشک در سجده التماس می‌کرد: خدایا! ما رو هم با شهادت بخر... #⃣ ۴۲  ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...مُصيبَةً ما اَعْظَمَها... ▪️ نقاش برای کشیدن تابلوی عاشورا مردد بود؛ نمی‌دانست کدام واقعه را بکشد. دست به کمر‌شدن برادر کنار برادر یا نماز نشستهٔ خواهر و اسارتش را، یا صحنهٔ جانبازی علی اکبر و محاصرهٔ قاسم را... تابلوی نقاشی برای این حادثه، خیلی کوچک بود! ▫️ پیرمرد، دفتر شعرش را بست؛ نمی‌دانست کدام صحنه را بزرگ‌ترین مصیبت بداند تا برایش شعر بسراید. قصه سیلی و درِ سوخته و شهادت محسن، یا فرق شکافته را، تکه‌های جگر در تشت یا قصه‌های تکان‌دهندهٔ کربلا را... اشک، تنها همراز روضه‌های هر‌روزش بود. #⃣ ۴۳  ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌...وَهذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ... ▪️- خولی! سر حسین را به چند سکه فروختی! + آنقدری هست که تا پایان عمر خوش بگذارنم! مختار، چقدر زود طومار عمرش را پیچید. ▫️رسانه‌های مدعی آزادی، نتوانستند شادی خود را نشان ندهند. خون حاج قاسم، چهره‌شان را برملا کرد و همه، چهرهٔ زشت و کریه آن‌ها را به وضوح دیدند. #️⃣  ۴۴ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...وَعَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ... ▫️ «عمر بن جناده»، نوجوانی یازده‌ساله بود. وقتی با اصرار از اباعبدالله اذن میدان گرفت، چنان رجزی خواند که همه مجذوب شهامتش شدند: «امیری حسین و نعم الامیر... » ▪️ - فاصلهٔ «مصطفی صدر‌زاده» با داعشی‌ها خیلی نزدیک بود. + قبل از شهادت چیکار کرد؟ - رجز خواند، آن هم چه رجزی! با صلابت می‌گفت: نحن شیعه علی بن ابی‌طالب... یا ایها الملعون! #️⃣  ۴۵ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...اَللَّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ... ▫️ وقتی یزید در کاخش به سر مبارک امام توهین کرد، خطبه‌های امام سجاد و دختر حیدر کرار، ستون‌های کاخ را به لرزه درآورد. مردمانی که ساعتی پیش مشغول رقص و آواز بودند، به گریه افتادند و عاملان این جنایت را لعنت کردند. ▪️ خون حاج قاسم، خیلی‌ها را بیدار کرد. خیلی‌ها در مراسم تشییع پیکرش شرکت کردند تا دست‌ها را مشت کنند و با تمام وجود، «مرگ بر آمریکا» بگویند و خواهان تقاص خون سردار شهیدشان شوند. #️⃣  ۴۶ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ… ▫️ اگر می‌دید گوسفندی را ذبح می‌کنند، گریه می‌کرد. می‌فرمود‌: آبش داده‌اید یا نه؟ + آری آقا! ما مسلمانیم. با گریه می‌فرمود: عده‌ای هم در کربلا می‌گفتند ما مسلمانیم، ولی پدر مرا لب‌تشنه کشتند! ▪️ عاشق صحیفه بود؛ شب عملیات به سجده رفته بود و با خدا راز و نیاز می‌کرد. فردای عملیات وقتی نامش را جزو شهدا نوشتند، دوستانش فهمیدند هرچه بود، از سجده طولانی گرفته بود. #️⃣ ۴۷ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...اَللَّـهُمَّ اجْعَلْني في مَقامي هذا... ▫️ بی‌تاب شهادت بود. اذن میدان خواست، اما مَشک انتظار او را می‌کشید. لب‌های خشکیده، چشم امیدشان به عمو بود. وقتی آب از لای انگشتانش فرو ریخت، آب شد. روضهٔ هر شیعه که آرزو می‌کند کربلا بود: یا لیتنی کنت معکم فافوزا فوزا عظیما… ▪️ وقتی خبر شهادت دوستانش را می‌شنید که بر اثر کرونا یا در خیابان یا در حرم امام رضا یا شاه‌چراغ به شهادت می‌رسند، با اشک در سجده التماس می‌کرد: خدایا! ما رو هم با شهادت بخر... #️⃣  ۴۷ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...وَجَري في ظُلْمِهِ، وَجَوْرِهِ... ▫️ توی گودال آمده بود تا از بقیه جا نماند. کمی دیر رسید؛ سَر را شمر برده بود. داشت ناامید می‌شد که نگاهش به انگشتر افتاد و لبخند زد. ▪️ موقع اعلام خبر عفو رهبری، صدای کف و سوت و هورا توی ندامتگاه پیچید، اما او بغض کرده بود و به خودش فکر می‌کرد. این رهبر، همان کسی بود که رسانه‌ها از او چیز دیگری ساخته بودند؛ اما خورشید هیچ‌وقت پشت ابر نمی‌ماند. #️⃣  ۴۹ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ... ▫️ - چی می‌شه که نوهٔ رسول خدا در کربلا مظلومانه شهید می‌شه؟ + نطفهٔ این فتنه رو باید پشت درِ سوخته جست‌و‌جو کرد. وقتی علی مدافعی جز فاطمه نداشت… ▪️ به غیر از فوتبال، کلی طرفدار و عاشق سینه‌چاک در فضای مجازی داشت. مختصص هم شده بود! مخاطبانش را خوب می‌شناخت؛ هر خبری را راحت می‌پذیرفتند، راست و دروغش هم مهم نبود! هر پستی که می‌گذاشت، جوانانی بودند که لایکش کنند. کلماتش، گلوله‌هایی بودند که سینهٔ مدافع امنیتی را می‌شکافت... #️⃣  ۵۰ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 📌 ...وَوَلِيٌّ لِمَنْ والاكُمْ... ▫️ عشق، عطیهٔ نابینا را تا کربلا کشانده بود. دست روی قبر گذاشت و مولایش را صدا زد. پاسخی نیامد. به خودش نهیب زد که انتظار داری پاسخ بدهد، در حالی که رگ‌های گردنش را بریدند و... ▪️ وقتی خبر شهادت حاج مصطفی را به امام دادند، هیچ اشکی نریخت. همه نگران حال امام بودند. از «کوثری» خواستند امام را تسلّی بدهد. امام با صلابت نشسته بود، اما همین که «کوثری» گفت: «صلی علیک یا اباعبدالله... »، اشک پهنهٔ صورت امام را بارانی کرد. #️⃣ ۵۱ ؛ ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran