eitaa logo
منتظران •مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
1.7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
35 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• اخبار سیاسی منطقه و جهان ✨️ تحلیل احادیث و حوادث ظهور 🍃 ارتباط‌ با خادم کانال : @ali133371
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران •مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
-
بر فرش ِحرم گردوغباریم و نشستیم ، ما را نتکانی ، نتکانی ، نتکانی :) ❤️‍🩹. - امام‌رضایِ‌دلم
میان این‌ همه یأس و غمِ مخاطره‌ آمیز ، [ تویی‌بهانه‌یِ خوبِ امیدوار شدن‌ ها❤️‍🩹 ]
AUD-20220619-WA0016.mp3
10.87M
آقای‌امام‌ رضا به‌آغوش‌بکش . . مراکه‌ازنفس‌افتادم‌ازدست‌آدم‌ها'
بی‌معرفت‌منم‌که‌ماندم . . :) نه‌رفیق؟!جاموندیما . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر دوره این دیار دوران امام رضاست...❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ما گره گشا داریم... دافع البلا داریم... هر کسی،کسی داره ما امام رضا داریم❤️‍🩹 🥀یا علی بن موسی الرضا(ع)🥀 .
بده نوکرت شهید نشه - شهید آرمان علی‌وردی.mp3
2.54M
چند دقیقه صدای مداحی شهید مظلوم آرمان علی‌وردی رو بشنویم و بپاس جانفشانی و غیرت این شهید عزیز فاتحه ای بخوانیم.♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم تعالی 🌱 سنگینی نگاه های زیادی رو به خودم حس می‌کردم، اما مثل همیشه مشغول کارم شدم و سعی کردم امشبم یه جوری سر کنم تا فردا شب... بالاخره من دوروز در هفته بیشتر نمیام به این مهمونی ها و این دو شبی هم که میام پول خوبی میگیرم و باهاش میتونم زندگیم رو سپری کنم. از کاری که می‌کردم دیگه واقعا خسته شده بودم، کارم فقط شده بود رفتن از این مهمونی به اون مهمونی و پوشیدن لباسهای جلف و دادن ا..ب..ج..و به مهمون ها..! دوست نداشتم این کارا رو کنم اما مجبور بودم بعضی وقت‌ها وقتی می‌رفتم پارک و دختر بچه های کوچولو رو میدیدم واقعا بهشون حسودیم میش اونا حسرت گفتن پدر رو نمیخوردن حسرت نداشتن خانواده رو نداشتن و ... اگه منم خانواده ای داشتم مجبور نبودم تا آخر شب بیرون باشم و کار کنم اون با این وضع! با صدای شهاب به خودم اومدم گفت: - امروزم کارت خوب بود میتونی بری، پول رو میریزم به حسابت خیالت راحت باشه، تاکسی پایین منتظره.. خیالم از بابت شهاب راحت بود بخاطر همین گفتم: - باشه، ممنون موهام و بالا بستم و شالم رو سرم کردم یه مانتو بلندم روی لباسم انداختم تا بیشتر از این اونا با نگاهای کثیفشون نگاهم نکنن. رفتم پایین که یه تاکسی دیدم اما چون زیادی تاریک بود نتونستم راننده رو خوب ببینم سوار شدم و آدرس خونه رو گفتم چشمی گفت و حرکت کرد. ادامه دارد..♥️ نویسنده: فاطمه سادات