دیروز تو هیئت سخنران تعریف میکرد میگفت توی خیابون بودم دیدم اون کنار داره یه صدایی میاد ...
وقتی نگاه کردم دیدم یه آقایی اونجا داره گریه میکنه و یه بچه تقریبا پنج شیش ماهه هم توی بغلش قنداق ِ
- ماھِحرم .
دیروز تو هیئت سخنران تعریف میکرد میگفت توی خیابون بودم دیدم اون کنار داره یه صدایی میاد ... وقتی نگا
گفت رفتیم ازش پرسیدیم که چی شده
دیدم تا پرسیدیم گریش شدت گرفت!
با لکنت و ارام ارام گفت
بچم مریض بود حالش وخیم شد اومدم بیارمش بیمارستان سوار ماشین شدم دیدم ترافیکه بچه رو از مادرش گرفتم و گفتم بره خونه ...
گفت با تمام سرعتم دویدم دیدم وسطای راه گریه بچه بند اومد.
- ماھِحرم .
گفت رفتیم ازش پرسیدیم که چی شده دیدم تا پرسیدیم گریش شدت گرفت! با لکنت و ارام ارام گفت بچم مریض بود
گفتم حتما خوابش برده دویدم دیدم نه این بچه دیگه چیزی نگفت.
نگاش کردم دیدم بچم پاره تنم توی بغلم جان داده ؛
اومدم برگردم هی وسطای راه منصرف شدم هی میگم عی خدا جواب مادرشو چی بدم بگم چی بگم تو ماندی و شیش ماه خاطره طفلت؟!
حالا فکر کن مگه بچه شیش ماهه چقدر گردن داره؟
تیر سه شعبه اخه؟
فکر کن امام حسین اون لحظه چه حالی بود
نمی دونست جواب ربابش چی بده؟
ربابش علیشو داده بود تا حسین سیر آبش کند ؛ اما چه شد؟
طفلش با خون ها سیر آب شد.
بقول اون شعره که میگه :
نیزه دارا با یه نیزه بچه رو از شیر گرفتن
دیدید وقتی یه جوون رشید و بلند قامت تو خونه هست جلو پدرش راه میره چقدر باباش قربون صدقه جوون رعناش میشه
میگن توی کتابا اومده وقتی حضرت علی اکبر میخواستی وارد میدون بشه امام حسین یه پسرش میگه علی جانم یکم قدم بزن تا ببینمت.
امان ؛ امان
وقتی علی اکبر زیر ناقه های دشمن تنش تکه تکه شد.
امان از وقتی که سر اسب های دشمن صدا میزد ...
بابااااا باباااا
قلب-تو-معدن-عاطفه.mp3
5.44M
خوشگل طائفه ؛ ماه بنی هاشم ابلفضل
#حضرتصدُسیُسه
آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بی سکینه نمی مانی ؛ عموی وفا دار!
من؟!
به من نیندیش عباس من!
اندیشه من ؛ پای رفتنت را سست نکن.
تا وقتی خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است.
- ماھِحرم .
آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است. تو آنجا بی سکینه نمی مانی ؛ عموی وفا
برو ارام جانم! برو قرار دلم!
من از هم اکنون باید به تسلای حسین برخیزم! غم برادری چون تو ؛ پشت حسین را میشکند.
- ماھِحرم .
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع - حسیـن💔
عصر فردا بدنت زیر سم اسبان است.
مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع
- حسیـن♥
+حاج اقا پناهیان میگفت:
میخاستیم و دلمون میخاست بریم کربلا
نمیشد
شب جمعه بود دلم میخاست برم
جور نشد برم
از ته دلم گفتم آه #حسین...