میان شام پس دادند سَرهارا به مادر ها
صدای زینب آمد : آنچه بخشیدم را پس نمیگیرم 💔 .
ما دفاعمون رفت واسه استانی ؛
بحق این ماه عزیز به لطف سه ساله
ابی عبدالله برامون دعا میکنیدد این
مرحله رد کنیمم؟(((:
میشه سه تا الهی به رقیه بگیدد؟💔 .
- جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
- ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام . .
#عمهجانم
شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی . .
#آقایامامحسین 🖤 !
اما گاهی حسرت ِآن دستی را میخورم که
امامحسین بر صورت ِحُر و جُؤن کشید .
- استاد علی صفایی حائری
فرزندانِ زینب.mp3
3.24M
از دور، با صدایشان وداع کردم. با صدایشان اشک ریختم و صدایشان را برای بار آخر به آغوش کشیدم. دیگر پسرانِ من نبودند، فداییانِ حسینم بودند..
ــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
کاری از بروبچ پشت صحنه ماھِحرم 🖤 .
#پادکست_صوتی | #محرم
آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند
ما بالقوه داریم و خیلى به خود مغرور نشویم ؛
اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند، و ما از بهشت ، به خدا پناه مى بریم!
- حاج آقا بهجت
حُسین«ع» ، خواستنیترین مخلوق خدا بود، آدمها به کجا رسیده بودند که با او چنین کردند ؟!
هدایت شده از - ماھِحرم .
بسم الله و به اذن الله
برای دنیای بدون ِحسین«ع».
در مقتل خوارزمی آمده که:«و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم | و پسری کوچک بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود !»
و من به جثه ی پسران سیزده، چهارده ساله فکر میکنم پیش از آنکه استخوان در تنشان قوام پیدا کند و عضلاتشان در هم بپیچد. کشیده و نحیف، هنوز سینه ستبر و شانه و کتف مردانه نشده. مو بر صورتشان نروییده و قاٰمتی میانه دارند که چند سالی فرصت میطلبد تا رشید و رعنا شود.
قاسم «ع» فرصت میخواست. قدری زمان تا محاسن بر صورتِ خوش تراشش بنشیند و قد بکشد. فرصت میخواست تا بتواند مانند علی اکبر «ع» برنا و درشت هیبت شود، تا وقتی که میایستد مقابل حسین «ع»، عمویش برای بستن عمامه به دورِ سرش خم نشود. تا بتواند خودش پا در رکاب بگذارد و سپر و شمشیر را همزمان در دستانش بگیرد.
قاسم «ع» فرصتی نداشت! سیزده بهار به عمرش دیده بود و حالا نه مانند علی اکبر «ع» و نه مانند عباس «ع»، بلکه شبیه به نوجوانی و کودکیِ پدرش؛ غریب و رازدار، محجوب و آرام با غمی که در چشمانش بود اذن میدان میخواست.
در آخر هم ، وقتی سوار بر اسب «ذکر یا من ارجوه لکل خیر» میخواند شبیه به هیچ یک از بنی هاشم نبود. حسین«ع» پارچهای بر دور سرش بست که زلفش را نامرتب کرده بود. از قاعدهی جنگ هم نه زرهای داشت و نه کلاهخودی.. در او شوق بود و عطش! و زینب«س» را یادِ آن شبی میانداخت که حسن«ع» سر درون تشت میبرد و میگفت:«انچه جگرم را سوزاند و سینه ام را خون کرد، پیاله ای اب و زهر نبود خواهر! تو نبودی و ندیدی..»
قاسم «ع» در عوضِ فرصتِ جوانی و زیستن، در عوضِ فرصت دامادی و روزگاری پدر شدن؛ فرصتِ دیگری گرفت، بعد برای عمو سر تکان داد و به رسم ادبی که از سفره ی حسن «ع» برداشته بود دست بر سینهاش گذاشت و رفت..
- میم سادات هاشمی
- یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم،
- ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است ...
#یاقاسمِابنِالحَسَن
- ندارم دست و پایی تا عروسی را بگردانم ،
- حنابندان قاسم شد، قبولم کن به قربانی . .
امانتِ برادر ؛.mp3
3.68M
سینه به سینهی من ، در آغوش من ،
اندکی بمان ، تنها یادگاری برادرم
حسن ، نوجوانِ پرکشیدهی خاندان .
ــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
کاری از بروبچ پشت صحنه ماھِحرم 🖤 .
#پادکست_صوتی | #محرم
هدایت شده از - ماھِحرم .
بسم الله و به اذن الله
برای دنیای بدون ِحسین«ع».
گریه نکن رُباب ، عروسِ مادرم .
ایشاالله بارون میباره ، عمو رفته آب بیاره ..