#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_چهارم
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجارا آشپزخانه کرده بودند.بزور دو نفر پای سماور میاستادند و بعد از روضه چایی میدادند.
به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود.
از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا.
در آن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق.شرط دیگری هم گذاشت:نباید صدات بیرون بیاد!خواستی گریه بکنی یه چیزی بگیر جلو دهنت.
بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پایین.
اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود.
آن پایین غوغا بود.یک نفر روضه را شروع میکرد.ب بسم الله را که میگفت صدای ناله بلند می شد.همینطور روضه دست به دست میچرخید.یکی گوشه ای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه میداد.
گاهی روضه در روضه میشد.تا آنم.قع مجلسی به این شکل ندیده بودم.حتی حاج محمود همانطور که در آشپزخانه چایی میریخت ، با جمع ناله میزد.
نمیدانم بخاطر نفس روضهخوان هایش بود یا روح آن اتاق ، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.توصیف نشدنی بود .
فقط میدانم گریه آقایان تا آخر مجلس قطع نشد،گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_پنجم
چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود می رسید و صدای سیلی هایی که به صورتشان میزدند به گوشم میخورد.
پایین که آمدم به حاج محمود گفتم :حالا که اینقدر ساکت بودم ، اجازه بدین فردا هم بیام .
بنده خدا سرش پایین بود ، مکثی کرد و گفت: من هنوز خانم خودم را هم اینجا نیاوردم ولی چه کنم.
باورم نمی شد قبول کند.
نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند . میگفت آقا خودشون زوار رو میبینن،اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن.
معتقد بود: همون آب سقا خونه ها و نفسی که تو حرم میکشیم همه مال خود آقاست.روزی قبل از روضه داخل رواق هوس چای کردم.گفتم الان اگه چایی بود چقدر میچسبید .هنوز صدای روضه میآمد که یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.خیلی مزه داد.
برنامه ریزی میکرد تا نماز را در حرم باشیم.تا حال زیارت داشت در حرم میماندیم.خسته میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم میگفت نشستن بیخودیه.
خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند.مراسم صحن گردی داشت.راه میافتاد در صحن های حرم میچرخید،درست شبیه تواف.
از صحن جامع رضوی راه میافتادیم میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب و آزادی و جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی.گاهی هم در صحن قدس یا رو به روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد.
ادامه دارد...
سلام
یک برنامه ای داریم این است که تاریخ ۱ ابان ۱۳۹۹
.
سالروز شهادت شهید صدر زاده دوست وبرادر شهید
.
محمد خانی از تاریخ ۱ ابان تا ۱۶ ابان که سالروز
.
شهادت شهید محمد خانی است هروز صد صلوات
.
بفرستید تا اخرین روز باید ۱۶۰۰ صلوات بفرستید
کلام شهید🌿🌷
”اگرشهرسقوط کرد ان راپس میگیریم
مواظب باشیدایمانتان سقوط نکند”
#شهید محمدجهان آرا
#شهیدانه🌷🕊
اگرمۍ خواهیدشهید بشیوید
همسری خوب برای شوهرتان
ومادری خوب برای فرزندانتان باشید انگاه شهید میشوید
#شهید_محمد_بلباسی
لبیک یازینب❤️🌺
#شهادت 👇🏻
🌼بھخونوتیروترڪشنیست❌
آن روز ڪھ خداࢪا با همه چیز و
🌸 در همه جا دیدیم نشان دادیم،
شهید شدهایمشــهادت یعنی:
💫 #زندگیمانراکجاخرجکنیم💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبــــــــــــــــــــرانہ😍💚
شخصی که در تصویر میبینید....🤔
#پیشنهاددانلود🌹👌