فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایانشعبانرسیده..(:
#پارت_سیو_دو🌹
(حجاب من)😍
مریم_ باشه دستت طلا. خب دیگه مزاحمم نشو خدافظ
خندیدم _ خداحافظ
گوشیو قطع کردم گذاشتم تو کیفم
داشتم از جلوی یه مغازه کاموا فروشی رد میشدم که ه*و*س کاموا زدن به سرم زد
رفتم نگاهشون کردم کامواهای دو رنگش قشنگ بودن یکیشون که طوسی مشکی بود خوشم اومد چندتا برداشتم دوتا
میل هم گرفتم و بعد از حساب کردنشون رفتم ایستگاه
یه تاکسی اومد نشستم رفتم خونه
دینگ دینگ. زنگ زدم
_ سلام من اومدم کسی خونه نیست؟
دستشو گذاشت رو بینیش یعنی ساکت شو.داشت با تلفن حرف میزد_ چشم چشم من با آقام صحبت میکنم اگه شد
مزاحمتون میشیم
پشت خط _ ........
مامان_ چشم بهتون خبر میدم شما هم به خانواده سلام برسونین. خداحافظ
گوشیو قطع کرد
_ مامان کی بود؟
مامان_ مامان رئیس بیمارستانی که توش بودی! فرداشب، شام دعوتمون کردن خونشون. آخه ما که اینارو نمیشناسیم
چطور بریم خونشون
_ منم الان رفتم بودم بیمارستان بهم گفت. خودش که آدم بدی نیست خانوادشو نمیدونم
مشکوک پرسید_ چند سالشه؟نمیدونم بهش میخوره 28 یا 29 باشه
مامانم خیلی مشکوک نگاهم میکرد
_ وا چیه مامان؟
مامان_ راستشو بگو
چشمام درشت شدن
_ راست چیو بگم؟
مامان_ پسره بهت حرفی زده؟
_ اا مامان؟ این آقا خیلی نجیبه بعدشم 10 سال از من بزرگتره من جای خواهرشم
مامان_ امیدوارم همینطور که تو میگی باشه
_ همینطوره. حالا میریم؟
مامان_ بزار به بابات بگم
_ باشه
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم وضو گرفتم نماز ظهر و عصرمو خوندم
خیلی آروم شدم. کلا نماز آرومم میکنه خصوصا وقتی سجده میرم حس خیلی خوبی بهم دست میده که قابل وصف نیست
طاها
یه نیم ساعتی میشه اومدم خونه و داریم نهار میخوریم
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
#پارت_سیو_سه🌹
(حجاب من)😍
یه نیم ساعتی میشه اومدم خونه و داریم نهار میخوریم همینکه زینب رفت زنگ زدم به مامان شماره ی خونه ی زینب اینارو دادم اونم زنگ زد با مامانش صحبت کرد گفت فردا
شب شام بیان خونمون الانم منتظریم ببینیم بابای زینب چی میگه
تلفن زنگ زد. مامان بلند شد برداشت
مامان_ بله بفرمایید؟
.........
مامان_ سلام خانم زارعی خوب هستین؟
.........
مامان_ خیلی ممنونم. بله بله پس میاین دیگه
.........
مامان_ خواهش میکنم این چه حرفیه شما مراحمین. تشریف بیارین
.........
مامان_ پس، فردا شب میبینیمتون. خداحافظ شما
گوشیو قطع کرد
_ پس میان!
با لبخند_ آره. خیلی دلم میخواد زودتر ببینمش. وای فردا شب چی درست کنم؟
خندیدم _ تا جایی که من میدونم زینب هر غذایی رو نمیخوره. اگه نظر منو میخوای دوست داری شادش کنی براش
ماکارانی درست کن و نگو زشته با ذوق
_ باشه پس برای اون ماکارانی درست میکنم برای بقیه هم یه چیزه دیگه
هممون از اینهمه ذوق مامان خندیدیم اخه تو حالت عادی اگه بهش بگیم برای مهمون ماکارانی درست کن میگه زشته
بعد میخوان بگن برامون ماکارانی درست کرده
مامان_ آقایون بیاین بهم کمک کنین باید کل خونرو گردگیری کنیم بعدم برین خرید برای فردا
منو محمد و بابا_ وای نه
مامان_ وای مای نداره آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته.
خم شد رو شکمش_ آخ دلم
مامان_ اصلا راه نداره هیچ جور نمیتونین از زیرش در برین
_ محمد جان بلند شو باید بریم خونرو گردگیری کنیم
محمد با لبو لوچه ی آویزون راست وایساد و اومد دنبالم
کل خونرو تمیز کردیم از حالو پذیرایی بگیر تا اتاقامون دیگه از کتو کول افتادیم
آخیش بالاخره اتاق هم تموم شد
هردومون هم زمان ولو شدیم رو تختمون
کمرشو گرفته بود و ناله میکرد_ آی مامان کمرم آی خدا دارم میمیرم وای
_ اه چته محمد هرکس ندونه فکر میکنه حامله ای که اینجوری کمرتو گرفتی ناله میکنی
حواسش کال نبود_ آره آره
برگشتم سمتش یکی زدم تو سرش.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_سیو_چهارم🌹
(حجاب من)😍
برگشتم سمتش یکی زدم تو سرش
محمد_ آخ نامرد چته؟
_ تو حامله ای؟
چشماش زد بیرون_ ها؟ داداش چی میگی؟
_ به منچه خودت گفتی
محمد_ من کی گفتم؟من غلط بکنم بگم. اصلا منم بگم تو خودت چی فکر میکنی؟
سرمو برگردوندم و به سقف خیره شدم
_ به منچه. من گفتم مگه حامله ای اینجوری کمرتو گرفتی ناله میکنی تو هم گفتی آره
دیدم صدایی ازش نمیاد برگشتم سمتش
یه نگاه به همدیگه کردیم یهو زدیم زیر خنده
زینب:
حالا من چی بپوشم
_مامانی من فردا شب چی بپوشم؟
مامان_ لباس
_ میدونم لباس. کدومو بپوشم
مامان_ همونایی که داری
_ وای مامان میدونم همونایی که دارم کدومو آخه
مامان_ هرکدومو دوست داری
جیغ زدم _مامان
مامان_ یامان جیغ نزن برو هرکدومو میخوای انتخاب کن دیگه. منکه هرچی بگم تو برعکسشو انجام میدی دیگه چرا
میپرسی
با قیافه ی آویزون و سرِ پایین رفتم تو اتاقم
کمدمو که از بس توش لباس بود در حالت انفجار قرار داشت باز کردم
همه ی مانتوهامو نگاه کردم
دوتا آبی نفتی _ مشکی _ چهارخونه کرم سرمه ای _ سبز،مشکی _ طوسی _ آبی آسمانی _ لی
خب امم
آبی آسمانی و لی رو در آوردم نگاهشون کردم
حالا کدومو بپوشم؟
شلوار لی و شال آبی روشن و مقنعه حجاب سفیدمو آوردم
هنوز درگیر اون دوتا مانتو بودم
بالاخره بعد از کلی فکر کردن مانتوی لی رو انتخاب کردم
و هر سه تارو گذاشتم رو صندلی
یه نگاه به چادرام کردم و چادر لبنانیمو برداشتم
یه کیف گردنیه مدل لی هم برداشتم کتونیمم که لی
خب همه چی برای فرداشب آمادست.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_سیو_پنجم🌹
(حجاب من)😍
خب همه چی برای فرداشب آمادست.
.
طاها
دیروز از بس کار کردیم دیگه نفهمیدیم شب کِی خوابمون برد
الانم که 9 صبحه مامان با اُردنگی منو محمدو فرستاده خرید
محمد_ هعییی ما چقدر بدبختیم. مامان هنوز دختررو ندیده پسرای خوشتیپشو فراموش کرد ای خدا
همینجور داشت آه میکشید و عقب افتاده بود ازم که دستشو کشیدم سمت جلو نزدیک بود با مخ بخوره زمین که خودشو
به زور کنترل کرد
داد زد_ چته؟
به دور و برم نگاه کردم دوتا دختره داشتن درسته قورتمون میدادن چندتا زنو مردِ دیگه هم که تو فروشگاه بودن برگشتن
چپ چپ نگاهمون کردن
_ هیس ساکت حواست نبود دستتو کشیدم خو. حالا هم بیا سریعتر خریدارو انجام بدیم بریم که مامان پوستمونو میکنه
یه آه سوزناک دیگه کشید و با قیافه ی آویزون دنبالم راه افتاد
.....
بالاخره زمان اومدنشون فرا رسید
ااغلن ساعت 30:6 غروبه
غذاها رو اجاقن و هممون بال استثنا در حال لباس پوشیدنیم یه تیشرت آستین بلند طوسی و شلوار کتان نُک مدادی پوشیدم و عطر زدم
یه نگاه به محمد کردم
یه تیشرت قشنگ آبی آسمانی پوشیده بود با شلوار لی. موهاشو به صورت کج سمت بالا حالت داده بود عطریم که خیلی
دوست داشت زده بود. یه نگاه به دستاش کردم طبق معمول دست چپش ساعت نقره ایش و دست راستش تسبیح
قشنگ آبیش بود به اضافه ی انگشتر عقیق نقره البته از نوع سفید که تو انگشت انگشتریش گذاشته بود
صدای اس ام اس گوشیم اومد نگاه کردم نوشته بود_ پشت درم. درو باز کن
با لبخند رفتم به آیفن نگاه کردم تصویرشو که دیدم لبخندم پررنگتر شد. درو باز کردم منتظر موندم بیاد بالا
اومد تو با لبخندی که عضو جدا نشدنیه صورتش بود باهام دست داد و احوالپرسی کردداشتیم باهمدیگه خوشو بش میکردیم که مامان بابا و محمد اومدن بیرون. هنوز ندیده بودنش،همینکه مامان خواست
بپرسه کی بود دوباره صدای مبایلم بلند شد
نگاه کردم شماره آشنا نبود، جواب دادم
_بله؟
صدای یه آقایی اومد
صدا_ سلام آقای شمس؟
_ سلام بله خودم هستم شما؟
صدا_ من زارعی هستم. آقای شمس ما رسیدیم ولی مطمئن نیستیم درست اومده باشیم
_ بله بله آقای زارعی من الان میام جلوی در
مامان_ اومدن؟
......
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
﷽ إِلَهِـي هَبْ لِي قَلْباً
يُدْنِيهِ مِنْڪَ شَوْقُهُ . . .
معبود من ....
به من قلبی ببخش ،
که با بال اشتیاق به سوی تو پر بکشد
انقطاع إلی الله ؛ مقدمهٔ شهادت
#فرازی_از_مناجات_شعبانیه
#سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی
رمضانمـاهبندگۍ.mp3
2.48M
رسمعاشقنیستبایکدل
دودلبرداشتن ...
#ماهبندگی:)💔
*از همین امروز پیشا پیش فرا رسیدن ماه رمضان را به شما دوستان عزیز تبریک عرض میکنم.*
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
*🌙 فرا رسیدن ماهِ بندگی، ماهِ خدا، ماهِ مبارک رمضان مبارک باد*
*🌷 ان شاء الله که بتونیم به نحو احسن از این ماه برای تقرّب به خدا و اصلاح ضعف ها و عیوب خود استفاده کنیم.*
*🌷 رمضان عجب ماهیست ...*
*👈 خوابیدن مان عبادت حساب مے شود...*
*👈 نفس کشیدن مان تسبیح خداست...*
*👈 یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد...*
*👈 افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد...*
*👈 و تمام گناهان را با عبادت و توبه تو مے بخشند.*
*👈 وقتے خـــدا میزبانِ مهمانے شود معلوم است سنگ تمام مے گذارد...*
*خدایا شکرت که به این ماه رسیدیم🤲*
ݥــــَـــجݩــۅݩ أݪـځـــــُـــښینٍْ؏ 1.mp3
5.79M
○•🌱
•°|حسین سیب سرخے|•°🎙
باهمہ فرق داری #حسینجانم ⇴
هیئت و بیرق داری #حسینجانم ⇴
تشویق فرزندان به روزه گرفتن👩🏻📿
💠 به فرزندانمان یاد بدهیم هدف از گرسنه ماندن در #ماه_رمضان تنها این نیست که شکم ما خالی بماند. بلکه می خواهیم با گرسنه ماندن ، گرسنگان دیگر را درک کنیم. این درک به ما کمک خواهد کرد که فقط به فکر خودمان نباشیم بلکه به فکر همه انسان ها باشیم.🖐🏻🍃
👈وبه اطرافیان و همنوعان خود بی
تفاوت نباشیم و خودخواه یا خدای
ناکرده ظالم بار نیاییم😌
🔸 حتی می توانیم بعد از افطار از آنها سوال کنیم که به نظر آنها گرسنگی و تشنگی چقدر سخت است؟ و برای گرسنگان دیگر چه کارهایی می توان انجام داد تا ذهن آنها به کار بیفتد و حس همدردی و #همدلی آنها با انسان های دیگر بالا برود.🍃🌀
#تربیت_فرزند
#ماه_بندگی 💫
#مهمانی_خدا 🌙
4_5931795838064919657.mp3
8.8M
#ماه_عسل 🍯
#استاد_شجاعی
🔅تقوا یعنی چی؟🧐
🔅گرسنگی و تشنگی ماه رمضان برایمن چه فایده ای داره؟
🔅ایا این خویشتن داری بعدازافطار هم ادامه داره؟؟؟
برای شنیدن پاسخ این سوالات فقط کافیه این صوت رو گوش کنید...😊
سلام امام زمانم ❤️
صلی الله علیک یا بقیة الله الاعظم
طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری
جگرم آب شد و از تو نیامد خبری
عاشقانی که مدام از فرجت می گفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
🌼🕊🌼🕊🌼🕊
#مصباح_الهدی
~id➜|•@mola113•|↰ 1.mp3
9.54M
○•🌱
🎤•|حآجمهدۍرسولۍ|•
🔊مناجات_ماهِشَعبانهَمتَمومشُد
مَنآدَمنَشُدَم..؛😭♥️•~
به به چه دعاهای زیبایی
تقدیم به همه عزیزان
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🌸
🌸 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن🌸
🌸خدایا ...
در آستانه حلول ماه مبارک رمضان🌙
برایمان بنویس ✍️
🔸قلـــب بی گـناه
ذهن قرآنی و فـکر ربانــی
زبــان ذاکـــر و قلــب خاشــع
و نفــس با اطمینــان روح بلــند همـــت
و توبه نصــوح از همــه گناهـــان
و نیــکیِ روزه هــا و نمـازهایــمان
🌸آمین🙏
✨حلول ماه پر خیر و برکت رمضان بر شما عزیزان مبارک باد. التماس دعا🌙💐
#احکام
بچه ی خوب داره نماز می خونه😍
کسی وارد میشه و میگه: سلام
بچه ها جواب سلام چیه؟!
🧒👦واجب ...
آفرین سلام دادن مستحب ولی جواب سلام👈واجب
اینجا که داری نماز می خونی اگه کسی بهت سلام داد.... وانستی چاق سلامتی کنی 😁😉
فقط یک کلمه در جوابش بگو 👈سلام یا سلام علیکم
روتو هم از قبله بر نگردون و به نمازت ادامه بده.....
قبول حق باشه نمازت🤲
✍سمیه آدینه فردی مربی طرح امین قوچان
مومن😌بیداری؟؟👀
میدونم بیداری😉
پاشو پاشو🙋♂🙋♀
خدا داره صدات میکنه 🗣
میگه نمی خوای نماز شب بخونی🤨🤨
پس یاعلی ✋
نت گوشی🚫خاموش
نت الهی✅روشن
•°🌱
تو...
آفتابترین
آفتابِزمیـنوزمانـۍ!
بهتوڪهفڪرمیکنم،آنقدرگرممیشوم،
ڪهکوهغصههایم
آبمیشود!
صبـحۍڪهباتوشروعشود
خورشیدنمیخواهد..!
#الݪهمعجݪلولیڪالفرج..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
سلام بر زیباترین هلال ماه...
#رمضان_الکریم
#التماس_دعا
#
#بدونتعارف🖐🏻‼️
تادیروز
بعدپنجساعتپیادهرویلببهآبنمیزدی
کهچربیسوزیکنی ...
حالاکهرسیدیمبهماهرمضان
اگهآبنخوریکلیههاتاذیتمیشنوبهسلامتیت
ضررمیزنه؟
باباتوخودتاندکمدینیبهجانخودم !
#پارت_سیو_ششم🌹
(حجاب من)😍
مامان_ اومدن؟_فکر کنم
دویدم سمت دروازه
درو باز کردم رفتم بیرون دوروبرمو نگاه کردم
یه ماشین اومد سمتم
دقیق نگاه کردم از شیشه ی صندلیه عقب یه نفر سرشو آورد بیرون و بعد برد تو
ماشین کنارم ایستاد
سه نفر پیاده شدن
یه آقای نسبتا جوون که جلو نشسته بود، یه خانم چادری اونم جوون بود و در آخر زینب که صندلیه عقب نشسته بودن
بعد از سلام و احوالپرسی راهنماییشون کردم داخل
آخرین نفر وارد حیاط شدم البته قبل از ورود زنگو زدم که بدونن رسیدن
.
.
زینب
وارد حیاط شدیم
یه حیاط حدودا 200 متری که دوروبرش گل و گیاه بود معلوم بود حیاط قشنگیه. با اینکه هر چند متر به چند متر روشنایی
گذاشته بودن ولی چون شب بود قشنگ دید نداشت یه راهِ باریک هم سنگ فرش کرده بودن
رسیدیم به آپارتماندو طبقه بود با کاشیای مشکی و مرمر سفید
از پله ها رفتیم بالا 22 تا بود. عادتمه از هر پله ای میرم بالا باید بشمارمش
به پله های آخر که رسیدیم در باز شد
یه خانمی اومد بیرون
من از جلوی بقیه داشتم حرکت میکردم. رسیدم بالا بهش سلام کردم
نگاهم کرد حس کردم چشماش اشک افتاد
سلام کرد.دست دادیم و یهو بغلم کرد.
خیلی متعجب شدم
به خودم که اومدم دیدم زشته مثل ماست وایسادم منم دستامو بالا آوردم بغلش کردم
یه نگاه بهم کردو صورتمو غرقِ ب*و*س*ه کرد، اوف بالاخره ولم کرد
از بغلش اومدم بیرون به کنار در نگاه کردم
دو نفر ایستاده بودن
بعد از اینکه احوالپرسیو.... تموم شد راهنماییمون کردن داخل
رو مبل که نشستیم طاها شروع کرد به معرفی
طاها اشاره کرد به همون خانمه که بغلم کرده بود و میخورد سنش چهلو خورده ای باشه ایشون مادرم هستن،اشاره کرد
به اقایی که اونم میخورد تقریبا 50 ساله باشه ایشون پدرم،به یه پسر جوون اشاره کرد فکر کنم 22 سالش بود برادر
گلم آقا محمد، آخرشم به یه دختر جوون 23 یا 24 ساله ی مانتویی ولی باحجاب اشاره کرد و اما نازنین خانم نامزد بنده....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....