فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴ببینید نماهنگ زیبا #شهید_القدس
🌷در این شبهای قدر دلهامون رو گره بزنیم به شهدا
🌷ولاتحَسَبنَ.الَّذِینقُتلوا فىِسبِیلاللَّه امْوَاتَابَلأَحْیَاءعِندَرَبّهِمْیُرزقون🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد عشقم یه گنبد رویایی...😍
که میشه شب جمعه تماشایی..🌷
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم🥀🍂 #استوری🌱
{خادم الشهدا}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر باید امام زمانی باشه😎😍
چطوری؟🤔
#استوری
#مولاجان
🍂ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم....
🍂ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
۞خلصنامنالناریاربَّ۞
یعنی..
اللهمعجللولیڪالفرج
یعنی....
آخدا تا مهدے نیاید
از ایݩ آتشخلآصنمیشیم
#شبهاۍقدرتنهایڪحاجت 🌔
#اللهمعجللولیڪالفــــرج 🤲🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🌿🤲🌿🤲🌿🤲🌿🤲
#ماه_مبارک_رمضان
#امام_رضا؏
میخوام برم بھ شهری که کبوتراش🕊
سایھ سر میشن برای زائراش🌿
#لذت_بندگی
#قدر
#شب_قدر
صفحه اینستاگرام حضرت آقا برای اولین بار تایمر گذاشته !
این یعنی سخنرانی از چیزی که فکر میکردیم #مهمتر هست ، در صورت امکان حتما سخنرانی رو گوش بدید
- ماھِحرم .
صفحه اینستاگرام حضرت آقا برای اولین بار تایمر گذاشته ! این یعنی سخنرانی از چیزی که فکر میکردیم #م
هم اکنون شبکه خبر سخنران حضرت اقا
#تلنگرانهـ 🦋
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ 3000 ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت و رفت و دیگه هم برنگشت...😒
و اون یکی 12000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ برداشت ﻭ ﺭفت ودیگه هم برنگشت...😤
خلاصه هرکدوم یه #برداشتی؛
بدون هیچگونه #برگشتی...!🤬
اما.....
30 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ مین ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ....
یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ #ﺑﺮﮔﺸﺖ...!
همه فکر کردن ترسیده...!
بعد ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ درآورد؛ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«همین دیروز ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ
حیفه، مال بیت الماله»🌸🌸
ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ
ﻭ اتفاقا اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ....😔!
#شاید_تفکر.. 🥀
دُعـٰـــــــای عـَــــــهـْــــــد
🌸🍃بِــســمِ اللّٰه اَلرَحــمٰنِ اَلرَحیم🌸🍃
اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ،
اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّي وَ عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ] اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْما مَقْضِيّا،
فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِرا كَفَنِي شَاهِرا سَيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ،
حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،
✋ آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنى، و در هر مرتبه میگويى:
🌙 الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ 🌙
#پارت_هشتادو_یک🌹
( حجاب من)😍
اینطور فکر میکنم که ما به درد هم نمیخوردیم
آرامش عظیمی به قلبم رسوخ کرد، با این حرفش باعث شد از تصمیمم مطمئنتر بشم
با کمی مکث جواب دادم
_ ما به درد هم نمیخوریم
سرشو بلند کرد و یکم نگاهم کرد
آروم از جاش بلند شد
علوی_ بسیار خب. پس ما زحمتو کم میکنیم
منم از جام بلند شدم
_ خواهش میکنم این چه حرفیه
با هم رفتیم بیرون
باباش_ چیشد؟ شیرینی بخوریم؟
علوی_ نه بابا جون. به توافق نرسیدیم
باباش_ یعنی چی پسر؟
علوی_ هیچی فقط ما برای هم ساخته نشدیم
مامانش از جا بلند شد گفت: خب پس ما دیگه مزاحمتون نمیشیم باباش هم بلند شد_ بله بهتره بریم
هر سه تامون پشت سرشون رفتیم تا زمانی که دروازه بسته شد و رفتن
مامان_ زینب چی به پسره گفتی که یه دفعه اینجوری کرد؟
_ هیچی. از خانوادش خوشم نیومد و.....کامل همرو براش گفتم
.
.
محمد
امشب فکرم خیلی درگیره هرجور خودمو سرگرم میکنم بازم فکرم میره سمت زینب و اون پسره که قرار بود امشب بره
خونشون خواستگاری
بابا_ کجایی تو پسر؟
با وحشت برگشتم سمت در
_ بابا شما کی اومدین داخل؟
بابا_ از بس تو فکر بودی هرچی در زدم نفهمیدی
سرمو انداختم پایین
_ آره فکرم خیلی مشغوله
نشست کنارم روی تخت و دستشو زد روی پام _ میدونم چته پسرم هم من و هم طاها هردومون این روزارو تجربه
کردیم و الان هم نوبت به تو رسیده. هروقت حس کردی نیاز به دردو دل کردن داری ما دوتا هستیم.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
#پارت_هشتادو_دو🌹
(حجاب من)😍
نیاز به دردو دل کردن داری ما دوتا هستیم
بابا نیاز به دردو دل دارم
لبخند زد_ بگو پسرم. هرچی دلت میخواد بگو
شروع کردم به حرف زدن. هرچی تو دلم بود هرچی تو فکرم میگذشت همرو گفتم و بابا با صبوری به همشون گوش داد
بعد از صحبت با بابا خیلی سبک شدم و آروم خوابیدم...
برای نماز صبح بلند شدم
عبادت خدا باعث شد ذهنم از هرچی فکر بد و ناامید کنندست خالی بشه
از اتاق رفتم بیرون. رفتم سمت آشپزخونه
مامان داشت صبحانرو میچید روی میز
_ سلام
مامان_ سلام. پسر گلم چطوره؟
خندیدم _ خوب. مامان گلم چطوره؟
بابا_ کم واسه هم نوشابه باز کنین؟
هردومون برگشتیم عقب. بابا به اپن تکیه داده بود،نگاهمونو که دید تکیشو از اپن گرفتو اومد نشست پشت میز
با کلی شوخی و خنده صبحانمونو خوردیم و هرکس رفت سروقت کار خودش منم دوباره برگشتم تو اتاقم
اومدم درس بخونم که دیدم نه حواسم جمع نمیشه به خاطر همین یه رمان که تازه خریده بودمو درمورد دفاع مقدس بود
برداشتم شروع کردم به خوندن
الان ساعت 6 غروبه و داریم آماده میشیم که بریم یه کت و شلوار طوسی پوشیدم،موهامو درست کردم،یه دستی به ریش و سبیلم کشیدم و رفتم بیرون.
مامان و بابا هم همزمان از اتاقشون اومدن بیرون
، طاها و نازنین هم اومده بودن اینجا و قرار بود هر 5 نفر با ماشین من بریم
نشستم پشت فرمون و ماشینو روشن کردم.
طاها کنارم و مامان و بابا و نازنین هم به ترتیب رو صندلیه عقب نشستن بابا وسط بودو مامانو نازنین هم کنارش
کنار گلفروشی ماشینو پارک کردم. با طاها رفتیم داخل....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
#پارت_هشتادو_سه🌹
(حجاب من)😍
کنار گلفروشی ماشینو پارک کردم. با طاها رفتیم داخل
نمیدونستم زینب چه گلی دوست داره برای همین تصمیم گرفتم رُز قرمز که نشانه ی عشقه انتخاب کنم.
بعد از گرفتن یه سبد رُز قرمز دوباره سوار ماشین شدیمو مستقیم رفتیم سمت خونشون. از بابت شیرینی خیالم راحت
بود چون طاها قبل از اومدن خریده بود
بعد از 10 دقیقه درِ خونشون بودیم. بابا زنگو زد
در با صدای تیکی باز شد و دوباره من بودمو خونه ای که بارها اومده بودم داخلش اما اینبار با دفعات قبل خیلی متفاوت
بود
اول باباش ایستاده بود بعد مامانش آخر از همه هم خودش
یه روسری فیروزه ای خوشگل با چادر سفید سرش بود که چهرشو معصومتر میکرد
.
.
زینب
بعد از اینکه بهشون سلام کردم و نرگس جون طبق معمول کلی قربون صدقم رفت،رفتم تو آشپزخونه
یه نگاه به خودم کردم،همون روسری فیروزه ای خوشگلی که نرگس جون برام خریدو با دامن ساتن فیروزه ای، بلوز
سفید و یه چادر سفید پوشیده بودم
یه لبخند زدمو نشستم. گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن
از رفتارشون خوشم میاد. در عین راحتی با ادب حرف میزنن برعکس خانواده ی علوی، نه تنها امشب بلکه تو تمام این
دوسالی که میشناسمشون همیشه همینطور بودن. با ادب و با نزاکت
بعداز کلی حرف زدن بالاخره نرگس جون گفت
نرگس جون_ دختر گلم نمیخواد بهمون یه چایی بده؟
مامان_ چرا الان میاره
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_هشتادو_چهار🌹
(حجاب من)😍
مامان_ چرا الان میاره
مامان_ زینب جان؟ مامان بی زحمت چایی بیار
سریع از جام بلند شدم و به استکانایی که از قبل داخلشون چایی ریخته بودم آب جوش اضافه کردمو آروم سینیو
برداشتم
آب دهانمو قورت دادم و با یه نفس عمیق رفتم بیرون
همه برگشتن سمتم. با خجالت سرمو انداختم پایین.
خیلی بده جلوی 7 جفت چشم که زیر نظرت گرفتن راه بریو مواظب باشی خرابکاری نکنی اونم من که استاد خرابکاریم
اوووف سینی هم خیلی سنگین بود دستم داشت میشکست از نرگس جون شروع کردم تا رسیدم به آخرین نفر یعنی بابام و بعد نشستم روی یه مبل تکنفره کنار مامانم. تو تمام
این مدت تا زمانی که بشینم سر جام همشون ذل زده بودن به من جوری که دلم میخواست همین الان زمین دهن باز کنه
و منو ببلعه
همه چاییشونو خوردن
آقای شمس_ خب اجازه میفرمایید دختر و پسر گلمون برنو سنگاشونو باهم وا بکنن؟نرگس جون با لبخند شیرینی بهم
خیره شد
مامان و بابا_ اختیار دارید
مامان_ زینب جان بلند شو
نمیدونم چه حکمتیه با اینکه من با این خانواده خیلی خودمونی و راحتم اما امشب حتی از دیشب هم بیشتر خجالت
میکشم...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
•❃•|💫🕊|•❃•
#شهیدانہ
شهید حمید عرب نژاد= شهیدے کھ نشانے قبر خود را داد.😍😭
---------------------------------------------------
شهید سید مرتضی دادگر درمزاری=شهیدے که قرض های یک نفڕ را داכ😍😭
---------------------------------------------------
شهید محمدرضا شفیعی=شهیدے که بدنش با اسید هم از بین نرفت و بعد ۱۶ساڸ سالم به خانھ بازگشت.😍😭
---------------------------------------------------
شهید محمود رضا ساعاتیان=شهیدےکه از بهشٺ برای فرزندش نامہ نوشت.😍😭
--------------------------------------------------
شهید محمدرضا حقیقی=شهیدے که درقبڕخندید.😍😭
--------------------------------------------------
شهید عباس صابری=شهدے که عراقے ها برایش ختم گرفتند.😍😭
--------------------------------------------------
شهید سید مجتبی علمدار=شهیدے کھ ڕوز تولدش شهید شد.😍😭
--------------------------------------------------
شهید سید مهدی غزالی=شهیدے که هڕ هفته مادرش را سرقبڕ صدا میزند.😍😭
--------------------------------------------------
شهید علیرضا حقیقت=شهیدے که لحظہ خاڪ سپاریش خندید.😊😍😭
--------------------------------------------------
شهید هادی ثنایی مقدم =شهیدے کہ عکسش دڕاتاق رهبڕ است.😍😭
--------------------------------------------------
شهید علی رخشانی=شهیدےکه پیکرش هنگام نبش قبڕ سالم بود.😍😭
---------------------------------------------------
شهید سید احمد پلارک=شهیدےکه قبرش بوے گلاب میدهد.😍😭
--------------------------------------------------
شهید علیاکبر دهقان=شهیدے که سر بے تنش سخݧ گفٺ.😔😭
--------------------------------------------------
شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز=شهیدےکه باوجوכاینکھ بدنش بھ استخواڹ تبدیڸ شده بوכ اما پاهایش دروݧ پوتین سالم بود.😔😭
-------------------------------------------------
شهید مهدی خندان=شهیدے که عاشوڕا متولد شد و اربعیڹ به شهادت ڕسید.😔😭
--------------------------------------------------
شهید حاج اکبر صادقے=شهیدے که به حرمٺ مادرش درقبڕ خندید😊😔😭
---------------------------------------------------
شهید حاج علےمحمدے پوڕفرمانده گرداڹ ۴۱۲رفسنجان=شهیدی که درشب عملیاٺ به تڪ تڪ اعضای گردان👥 گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد:{شهادٺ،اسارٺ،زنده ماندڹ}ودر وصیت خود نوشت📜 :{ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت میکنم تو هستی زیراکه مرا به این درجه رساندی}😞