eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5هزار ویدیو
124 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
درختان زیادی در گوشه کنار خیابان وجود دارد اما زیبایی که درختان روستا به انسان هدیه می دهد را ندارد در همین فکر ها بودم که ماشین توقف کرد پدرم گفت رسیدیم بعد از حساب کردن پول تاکسی تشکر کردیم وقتی به خانه عمه ام رسیدیم نگاهی به ساختمان های بلند کردم ساختمان هایی که تا آسمان بالا رفته است و باعث می شود نتوانیم به راحتی نور خورشید ببینم داخل خانه رفتیم فضای کوچک روبروی ما باز شد و یک آسانسور راه پله بود در آستانه وجود داشت از پله ها بالا رفتم تعداد پله ها زیاد بود به نفس نفس افتاده بودم جلوی در خانه که رسیدیم مادرم گفت همین جاست زنگ در را زدم و با عمه ام سالم و احوال پرسی کردیم فضای اتاق بسیار متفاوت با روستا بود کف سرامیکی ، مبل های تاج دار ، فرش های زینتی در این اتاق خبری از حیاط و فضای سبز نبود که بتوان آزدانه در آن جا بازی کرد بعد از نشستن بر روی یکی از مبل ها کمی خوراکی خوردم چند دقیقه ای بعد عمه ام گفت اگر می خواهید وسایلتان در اتاق بگذارید و کمی استراحت کنید داخل اتاقدر گوشه ای نسشتم احساس بی حوصلگی کردم شهر حس خوبی به من نمی داد مردمان این جا اصال صمیمی و گرم نیستند بسیار جدی و سرد هستند عمه ام در سالن مشغول صحبت با مادرم بود گفت با حمید قرار گذاشته است تا شب با هم به رستوران برویم و در آن جا مهمانی داشته باشیم مادرم هم ساکت بود چیزی نگفت ساعت از چهار بعد ظهر گذشت هوای شهر خیلی گرم بود در خانه ی عمه ام از صبح کولر روشن بود در صورتی که در روستا همیشه باد خنک می وزید روژین دختر عمه ام از کلاس زبان آمد بی حوصله به نظر می رسید بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم به اتاقش رفت من جلو رفتم و با او سلام احوال پرسی کردم روژین دو سالی از من برزگتر بود حدود پانزده سال داشت عمه ام به مادر و و پدرم گفت شب با دوستانش در رستوران خیلی شیک قرار گذاشته است نویسنده تمنا 🌺 کپی حرام 🦋