eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5هزار ویدیو
124 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر در حالی اشک روی گونه هایش جاری شده بود با تله تله خوردن خودش را از دالان به حیاط رساند پدر جلو آمد در حالی که می لرزید بانو چی شده ؟ مادر که نمی توانست جلوی گریه اش را بگیرید با هق عق همسر سید ضیا الدین سید ضیا الدین پدر در حالی که زمزمه می کرد همسر سید ضیا الدین چی شده آژان شهیدش کرد🥀😱 در حالی که چشمانم سیاهی می رفت نگاهی به آسمان کردم و به آرامی اشک ریختم کمی بعد مادر آرامتر شد و توانست محل شهادت همسر سید ضیا الدین که نجمه بانو نام داشت را بگوید چادر قجری را سر کردم و به سمت میدان اصلی شهر دویدم پدر در حالی که فریاد می زد زهرا سادات صبر کن با هم برویم در حالی که نفس نفس می زدم نگاهم به نجمه بانو افتاد غرق در خون بود فرزند شیرخوارش گریه می کرد جلوی او زانو زدم و شروع به اشک ریختن کردم بعد از چند لحظه بچه کوچک را در آغوش گرفتم فرزند کوچک در بغلم آرام شد نگاهی به پدر کردم پدر در حالی که دست پاچه مانده بود به من اشاره کرد به خانه بروم فقط سید متوجه حضور بچه نشود تا من پیگیر خاک سپاری باشم سید کنار حوض که دست هایش را می سشت که چشمش به فرزند افتاد ناگهان زیر لب این بچه از کجا آمده ... ادامه دارد ... نویسنده :تمنا🌺 کپی در صورتی که بانویسنده صحبت شود☘
به خانه که رسیدم از زهرا خداحافظی کردم به حیاط نگاهی کردم برف های صبح کمی آب شده بود وارد اتاق شدم مادر مشغول بافتن قالی بود در این چند ماه نصف قالی را بافته بود تا زودتر آماده شود و به مش رحمت بدهد تا خیالش کمی راحت شود بعد ازناهار درس هایم را خواندم درس فارسی چند کلمه سخت بود که قرار شد با آن جمله بنویسم و بر متن مروری کنم تا نزدیک غروب همه ی درس ها را خواندم ،فصل زمستان هوا خیلی زود تاریک می شود و فرصتی برای بازی در کوچه نیست به خصوص زمانی که برف هم ببارد دیگر نمی شود از خانه بیرون رفت باید کنار کرسی نشست ومشغول خواندن کتاب شد نوشیدن چای در این هوای سرد بسیار لذت بخش است شب پرده ی سیاه خودش را بر آسمان کشید پدر و برادرم برای کار به شهر رفته بودند در روستا پاییز و زمستان کشاورزان گندم ها را درو می کنند و سیب زمینی ها را برداشت میکنند چون کار کشاورزی ندارند و در سرما ی زیاد نمی توانند محصول بکارند به شهر می روند تا با دامداری در گاو داری ها معشیت خود وخانواده را بچرخاند شب هوا تاریک بود چراغ های روستا چندان نمی توانست روستا را روشن کند صدای زوزه شغال ها از نزدیک شنیده میشد شغال ها برای گرفتن مرغ ها و خروس ها اطراف روستا می چرخیدندو در فرصت مناسب اقدام میکنند چند روز پیش شغال به خانه یکی از همسایه ها آمد و چند تا از مرغ و خروس هایش را شکار کرده بود مامان هم برای در امان نگه داشتن مرغ و خروس ها آنها را در انبار خانه می گذاشت تا هم مکان گرم داشته باشند و هم شغال به آنها حمله نکند از روزی که گذشت و در میان برف ها به مدرسه رفته بودم خیلی خسته بودم و بعد از جمع کردن سفره همان جا خوابم برد نویسنده : تمنا🌺 کپی حرام🦋