eitaa logo
محفل شهدا🌹
1.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
5 فایل
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می‌رسیم. ارتباط باما : @karbala13701370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در کردستان با شهید رضایی در یک سنگر بودیم. هوای کردستان در آن ايامِ زمستان، برف و کولاکِ وحشتناک و دما زیر صفر درجه بود. حتى برف روی زمین یخ زده بود. وقتِ اذان شد. ما از شدت سرما در داخل سنگر به خود می‌لرزيديم!! شهید رضایی بیرون از سنگر رفت. به ایشان گفتم: فلانی یخ می‌زنى تا بری!! گفت: نه، اذان و نماز به وقتش مناسب هست. یک ظرف برداشت، رفت یخ های بیرون را شکست. يخ ها آب که شدند، وضو گرفت و نمازش را خواند. روحش شاد و یادش گرامی باد. 📚 شهید حسين رضایی ⚘ شادی روح شهدا صلوات 🌱نشرمیدهم به عشق صاحب الزمان🙏 🌙 https://eitaa.com/joinchat/3239838011Ca2a43def3b
🌸 پیشنهاد جالب شهید باقری برای افزایش مهر و محبت اگر بینِ بسیجی‌ها حرفی می‌شد ، می‌گفت: «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید، این تهمت‌ها فردا باعثِ تهمت‌های بزرگتر می‌شود؛ اگر از دستِ هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: "خـدایا! این بنـده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم از او بگذر..." اینطور مهر و محبت بینِ شما زیاد می‌شود...» 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن باقری 📚منبع: یادگاران۴ «کتاب شهیدباقری» صفحه ۳۰ 🌱نشرمیدهم به عشق صاحب الزمان🙏 🌙 https://eitaa.com/joinchat/3239838011Ca2a43def3b
: نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵ 🌱نشرمیدهم به عشق صاحب الزمان🙏 🌙 ═══❖══════❖═══ @Mahfele_shohada60 ═══❖══════❖═══
🍃بهنام در زمان شروع جنگ تحمیلی سیزده سال وهشت ماه داشت.وی اولین فرزندمن بود.وقتی که دوازده ساله بود به من می‌گفت: میخواهم کاری کنم تا سرتا سر ایران در آینده از من یاد کنند ویک قهرمان ملی باشم.شعاری که به ذهن بهنام خطور می‌کرد. در دوران انقلاب آنرا با اسپری روی دیوار می‌نوشت. به این شرح 《یا مرگ،یا خمینی،مرگ برشاه ظالم》همیشه هم شاهش `را وارونه می‌نوشت. پدرش بارها به او گفت:که بهنام نرو،سرباز ها تو رو می‌گیرند. ولی بهنام اصلا توجه نمی‌کرد. او با پخش اعلامیه ونوشتن شعار در تظاهرات شرکت می‌کرد. یک روز به من گفت: مادر مراغسل شهادت بده میخواهم شهید شوم تو هم از خرمشهر برو.این جا نمان چون می‌ترسم عراقی ها تو را با خودشان ببرند😔🌹🌹 🌹 🕊 «لبیک یا سید الشهدا» ✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲 🌙 ═══❖══════❖═══ @Mahfele_shohada60 ═══❖══════❖═══
🌹 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد
💠


عباس نصفی از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد. در واقع او بخشی ا
ز حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌شان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمره‌اش  و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی می‌کرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه می‌گرفت و غذایی که محل کارش به او می‌دادند، به خانواده‌های مستمند می‌داد. یکبار که می‌خواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت می‌کشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت. راوی:خواهر شهید 🌹 ✨❤🌹 «لبیک یا سید الشهدا» ✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲 🌙 ═══❖══════❖═══ @Mahfele_shohada60 ═══❖══════❖═══
🌹 🍃آخرین زیارت ما به قم رفته بودیم تو راه حرم یه خانمی بود دست فروشی می‌کرد وجوراب می‌فروخت. وهرکس از کنار او می‌گذشت با صدای لرزان وبغض آلود می‌گفت ازمن جوراب بخرید .من وآقا مهدی داشتیم به طرف پارکینگ می‌رفتیم تا ما رو دید آمد به طرف ما وبا صدای لرزان گفت از من جوراب بخرید بچه ام مریض هست .آقا مهدی ایستاد وهمه ی جوراب ها را از خانم دست فروش خرید وگفت اینجا نمان برو سراغ بچه ات .خانم دست فروش هم در حالی که اشک چشمانش را پاک می‌کرد. آقا مهدی را دعا کرد گفته بودحاجت روا باشید وهر چه میخواهی خدا به تو بدهد .دعای آن دستفروش نیازمند بعد از آخرین زیارتمان مستجاب شد ومهدی جانم به حاجت دلش که شهادت بود .رسید😭 🕊 🌹 «لبیک یا سید الشهدا» ✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲 🌙 ═══❖══════❖═══ @Mahfele_shohada60 ═══❖══════❖═══