ماهی سیاه کوچولو
آنچه نگفتیم...🍂 به مو میرسہ پاره هم میشہ اما باز گره میزنۍ و ادامہ میدۍ ، چون زندگۍ همینہ...
آنچه نگفتیم 🍂
نکند
مرگ
بهمافرصتِجبرانندهد...
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع: بعد از تماشای این کلیپ داستانکی که متناسبش باشد بنویسید.
😊
@Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
موضوع: بعد از تماشای این کلیپ داستانکی که متناسبش باشد بنویسید. 😊 @Mahisiah
💛یا نور💛
نام داستان: ماهی که بخشید.
قنات خالی است و چِشمه تشنه. زمین دهان خشکش را به آسمان گرفته است. آبادی هم.
آقاجان که دوتار دستم داد، تنم لرزید. پیربابا عصایش را بلند کرده و چاره مشخص شده بود.
آواز دوتار از دست پشت لب سبز نشده بی گناه، به آسمان برسد. قرعه به نام من افتاد بود. تار را که به دست گرفتم صورت ماه تابان را دیدم.
شب عروسی کریم ننه کبری با طاهره، ماه تابان می تابید. روی پیشانی اش سربند ماه آویزان بود. همه حواسم جمعش بود. صدایش بلند شد که دایه من میروم برای عروس قاصدک بچینم. از آبادی جدا شد. به طرف قنات رفت. درخششِ ماه مرا به طرف خود کشاند.
روزی که قرعه به نام من افتاد تنم لرزید. قرار این بود که بعد از نماز باران آواز خواهش دوتار به آسمان برسد. من میدانم قرار نیست باران بزند. همه میفهمند منِ یونس گناه کرده ام.
ننه نسا گفته بود اسم دختر عمو و پسرعمو را روی هم گذاشته اند. گفته بود به وقتش ماه تابان و من سهم هم میشویم. اِسممان روی هم بود. کنارقنات به ماه که نزدیک شدم، لب هایم را به روی قرص نگاهش گذاشتم. آویز ماه افتاد. ماه تابان دور شد. هنوز سربند را دارم. کسی که نباشد بیرون میکشم و روی آویز ماهش را میبوسم.
دیروز سربند را سر راه ماه تابان گذاشتم.
وقتی که رسید از پشت دیوار گفتم: ببخش. به خاطر آبادی، به خاطر بارون.
دوتار را دست میگیرم. امروز روز رسواییم است. نماز باران خوانده شده.
پیران ده دورم حلقه میزنند. دست به آسمان برده اند. قلبم تند میزند. بدنم گر گرفته است.
ـ خدایا کمکم کن.
چشم هایم را روی هم میگذارم. آواز دوتاربه آسمان میرسد. تمام وجودم تمنا میشود.
میخوانم: بزن تار و بزن تار. برا بارون، برا برکت، برا مردم، برا دِه.
صدای رعد و برق با آواز تار یکی میشود. چشم باز میکنم. تمام تنم خیس است. آسمان میبارد.
ماهتابان لبخند میزند.
پایان
✍یاد داشت های منِ نوپا.
💙🦋💙🦋
@Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
رزق آبان ماهم رسید😊🦋 آدم مهربون های دورم ممنون که هستید. کتاب دوم کتاب آبان 📚نجات از مرگ مصنوعی د
تموم شد.
آخیش
چقدر جستار خوندن برام چیز سختی بود.
خداقوت خانم جعفریان.
قلم نویسنده قلم قوی و توانایی بود.
نویسنده هر چند شاید تکلیفش با زندگی مشخص نبود اما با نوشتن چرا!
نوشتن تو خونش جریان داره و با خونش مینویسه.
خوب بلد بود رخداد ها رو کنار هم بچینه برای هدف مشخصش.
باب سلیقه من نبود اما و جز روایت جذاب آخرش و چند تا روایت دیگه بقیه برام به کندی گذشت.
نیمه دوم کتاب هم مثل نیمه اول «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» برام جلوه گری کرد.
و بعد تموم شدن کتاب حس کردم چقدر تو دنیا تجربه و شهر و آدم هست که منتظرن تا بهشون سر بزنم.
نمره ۸ از ۱۰.
ماهی سیاه کوچولو
تموم شد. آخیش چقدر جستار خوندن برام چیز سختی بود. خداقوت خانم جعفریان. قلم نویسنده قلم قوی و توانای
جایی که نویسنده در آنجا بزرگ شده است، در مشهد را خودش این طور توصیف میکند: «مخصوصا در محله بچگی و نوجوانی من.
محلهای شبیه شهرِ رمانهای فاکنر بود و آدمها گیرِ نان شبشان بودند هنوز و زندگی شان از راه عرق جبین و کد یمین میگذشت هنوز، نه از شیارهای پیچ در پیچِ قشر مخ. محلهای که کتاب در آن یک شیء تزیینی بود و لفظ قلم حرف زدن دلیلی بر بیگانگی و بی عرضگی. اینجا همه چیز واقعی تر، صریحتر و خشنتر از آن بود که کسی به کتابها فکر کند که اصلا چی هستند و حرف حسابشان چیست.»
نجات از مرگ مصنوعی
حبیبه جعفریان
📚🌱📚
ماهی سیاه کوچولو
گره کور ظهور تو منم، میدانم... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #جمعه 🦋 @Mahisiah
لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک...