میخوام یک کاری رو شروع کنم که براش استرس دارم.
هم خوش حالم، هم استرس دارم.
برام دعا کنید.
🌻🌻
دلم باران سرد صبح پاییزی هوس دارد
که نم نم میرسد از راه و عاشق می شود شهری...
💌🍂🌧
@Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
آنچه نگفتیم🍂 بسیار سخن بود؛ نگفتیم و گذشتیم مردیم و برفتیم و به لب، راز نیامد... 🍂 @Mahisiah
بدون عنوان.
خودش را روی زمین پرت میکند. مینشید. دراز میکشد روی زمین سرد اول صبحی.
پا میکوبد.
صدای جیغ و گریه اش کوچه را خش میاندازد. قلب من را هم.
دخترم دهنش را باز کرده و جیغ میزند و گریه میکند. من زار میزنم. اما اشک نمیریزم.
اشک هایم را میخورم.
توی سرم صدایی اکو میشود که بشین توی خانه.
که درس را ولش کن.
که تو داری بچه سه ساله را آزار میدهی.
صدای جیغ و گریه اش بیشتر میشود. صدای فکرم را خاموش میکند.
آن یکی دخترم، میرود داخل مهد کودک. میگوید که بزرگ شده و خیلی به خودش افتخار میکند.
انگار این چند روز تعطیلی، دوباره ما را پرتاب کرده است به روز های اول مهد.
همان روز هایی که محکم میچسبیدند به من.
گریه میکردند و میگفتند مامان نرو.
صدای گریه اش توی سرم است.
میگویم بیا بریم برایت شیر کاکائو بخرم تا در مهد بخوری.
آب دماغش میرود. میرویم مغازه سر کوچه.
تعطیل است. در بسته مغازه انگار میفتد توی سرم.
سرم درد میگیرد.
راه رفته را بر میگردیم. به مهد که میرسیم، رخش پارک شده ای نجاتم میدهد. مادرِ یکی از بچها، با دیدن حالمان اشاره میزند که بریم.
با پراید سفیدش میرساندمان به مغازه ای کمی دور تر.
می ایستد تا خرید کنیم.
خداخیرش بدهد. هر چه خیر است بدهد به آن خانم.
خیِر خیرِ خیر ها را توی ماشینش سرازیر کند خدا.
................
کلاس اول تمام میشود. میروم به مهد تا به سرویس ببرمشان. در را که باز میکنم صدای گریه بچها را میشنوم.
تا میرسم خودشان را پرت میکنند توی بغلم و گریه میکنند. آرامشان میکنم.
یکی شان دستش را تا ته توی دهنش برده و استرس از صورتش میبارد.
انگار دست هایش توی صورتم سیلی میزنند!
که مادری آیا؟!
مادری یعنی چه؟ یعنی بس نیست سه سال دوری از جامعه و درس و آرزو هایی که دارم؟؟
همه جایم باهم توی جنگ میروند.
سرویس میبرمشان.
کلاس دومم شروع میشود. من هنوز توی مهد هستم.
موقع خداحافظی رسیده. دوباره آن یکی شان گریه میکند. به پایم میچسبد
و...
حالا فقط دلم مادرم را میخواهد.
مادری که اگر کنارش بودم، بچه هایم اینقدر استرس تجربه نمیکردند.
مادری هستم که شدیداً به مادرم نیاز دارم.
به سختی از خودم جدایش میکنم. کنده میشوم از بچه ام.
پشتم را میکنم و میروم.
صدای گریه هایش، از مهد توی کوچه میپیچد.
صدای گریه هایم را توی دلم خفه میکنم.
@Mahisiah