eitaa logo
ماهی سیاه کوچولو
33 دنبال‌کننده
141 عکس
40 ویدیو
2 فایل
بیا تا نمردیم زنده شویم! هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو https://daigo.ir/secret/31943518954
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 طولانی‌ترین شب زندگی‌تون کِی بوده؟ https://daigo.ir/secret/31943518954
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. یلدای دلتنگی 💔🥀 📌طولانی‌ترین شب سال برای من، همان ۳۰ اردیبهشت بود که تا صبح بیدار ماندم... 🤲شادی روح شون صلوات @Mahisiah
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای امیر خانی سلام. لطفا بیدار شوید. ما منتظر کتاب جدیدتان هستیم. ❄️ امروز قرار گذاشتم که دی ماه، ماه ارمیای شما باشد. اولین ماه از زمستان را با کلمات سحرآمیز شما گرم نگه می‌دارم. کتاب شماره چهار ارمیا از رضا امیر خانی. دِی. @Mahisiah
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای جالب یادگاری گرفتن پیتزا داود از رزمندگان به روایت رضا امیرخانی
ماهی سیاه کوچولو
❄️ بالکن خانه‌ای در اصفهان
کاسه برف و شیره ـ آقا جون ـ آقا جون بچها کشیده و بلند و از سر ذوق پشت سر هم صدایش می‌زنند. لپ هایشان قرمز شده. توی چشم هایشان چراغ روشن است. دندان هایشان به هم می‌خورد. مدام بالا پایین می‌پرند. بچها جیغ می‌کشند. ـ گلوله برفی ـ گلوله برفی می‌خندد و گلوله می اندازد. قهقهه میزند. سُرور همسرش از توی خانه صدا میزند که حشمت جان کاسه را بده بچها تا برف جمع کنند. برف و شیره می‌چسبد. حمیرا دخترشان همان که از همه کوچک تر است کاسه روحی بزرگی را دنبال خودش می‌کشاند. چند تا گلوله پرت می‌کند طرف بچهایش. بچها توی برف غلط میزنند. سرش را با خنده بر می‌گرداند. کاسه را از حمیرا می‌گیرد. حمیرا پیراهن سبز گشاد پوشیده و شلوار آبی. موهایش جلوی صورتش پخش و پلا است. آب بینی اش تا روی لبش کشیده شده. دستش را می‌برد تا موهایش را نوازش کند. حمیرا نیست می‌شود. نیستی که انگار از اول هم نبوده است. صدای باقی بچها قطع می‌شود. سرش را محکم بر می‌گرداند و از بالکن به پایین نگاه می اندازد. صدای بچها نمی‌آید. رد پایشان، رد غلط زدنشان و رد سُر خوردنشان روی برف ها نیست. همه جا تا چشم کار می‌کند برف های تلنبار شده و پارو ندیده است. لاشه گربه سیاه مرده ای، کمی دور تر کنج دیوار حیاط افتاده است. کلاغ غار غار می‌کند. مرگ روی خانه اش گرد می‌پاشد. سرش را می‌کند توی خانه. خانه را می‌بیند. سر جایش نشسته همه چیز. گرد و خاک ها، روی وسایل سر جایشان اند. تار عنکبوت ها و زنگ زدگی ها، همه شان هستند. می‌ دود تا بچها را پیدا کند. سُرور همسرش را. همان که موهایش بوی هل میدهد. همان که وقتی می‌خندد همه دندان هایش پیدا می‌شود. که زندگی هم می‌خندد از خنده های از ته جانش. همان که که هشت سال پیش، خودش با دست خودش توی گور گذاشت. همان که ویلچرش کنار تخت خالی دونفره است. خانه تاریک است. توی آیینه کنار دیوار پیرمردی می‌بیند با موهای کم جانِ سفید. کمر خم و خطوطی که نامنظم روی پیشانی و صورتش افتاده. گیج و منگ است. ایستاده وسط خانه. خانه دور سرش می‌چرخد. کشان کشان خودش را به ویلچر زنی که موهایش بوی هل میداد می رساند. رویش می‌نشیند. در بالکن باز است. سفیدی از دور پیداست. سرور توی حیاط برف بازی می‌کند. صدایش می‌زند. ـ بیا حشمت جان. بیا برف و شیره بخوریم. لب هایش ترک خورده است. چیزی مثل خر خر از گلویش بیرون می آید دستش را دراز میکند تا سرور را بگیرد. ویلچر را میراند به طرف بالکن. سیاهیِ خانه، پشت سرش جا می‌ماند. سرور می‌چرخد . ویلچر جلو میرود. سرور می‌خندد. دندان هایش دیده می‌شوند. ویلچر جلو می‌رود. دست دراز میکند پیرمرد. می‌رسد به پله اول. سرور دست هایش را باز می‌کند. بوی هل می‌دهد همه جا. پیرمرد دست هایش را باز می‌کند. کلاغ غار غار می‌کند. پیر مرد تنش را جا می‌گذارد روی برف های پارو ندیده حیاط. زیرِ ویلچر زنی که موهایش بوی هل می‌داد. ✍ یادداشت های منِ نو پا @Mahisiah
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا