eitaa logo
محجوبه
11.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
100 فایل
🗯️شهید مطهری (ره) : حجاب مانند اولین خاكریز جبهه است كه دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً ‌باید اول آن را بگیرد. لینک پیام ناشناس به ادمین محجوبه : https://harfeto.timefriend.net/17124424784228 تبلیغات ارزان ما 👇 @tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام همه ی سفر رفته ها خوب میدونن این سفر یه سفر عقلانی ومعرفتی است🪴 اینم میدونن که از همون ابتدا برای مهیا شدنش کلی نیاز به صبوری هست از انتظار آمدن گذر نامه ها تا پیچیدن کوله ورسیدن به مرز فقط خدا میدونه چقدرانتظار سخته...عطش وصال یار است ☺️چه میشه کرد در تاب وتب این عشق در خود نمیگنجیم😭😍 دوست دارم از همه ی لحظاتش بگم اما نه صفحه کلید من یاری میکنه این حجم نه فرصت طلایی شما 💚فقط یه گوشه از خاطراتم بگم و التماس دعا . خیلی ها با خوندن این خاطرات دلهاشون کربلایی میشه 💔 من سال اولم همراه بچه ها و همسرم راهی شدیم از این قسمت داستان برش میزنم وارد مسیر پیاده روی نجف به کربلا شدیم دخترهام ۴ساله و ۵ ساله بودن از شدت خستگی رو دوش بابا بودن منم کوله پشتی ودست پسرم گرفته بودم در مسیر بچه ها بیدار شدن و شروع به بهانه گرفتن نمودن ،آب میخوایم ،گرمه،کجا بخوابیم و خلاصه تا اینک دختر بزرگه گفت پشمک میخوام 😶‍🌫😳!! باباش که از ابتدا راضی نبود بچه ها را ببریم شروع کرد به نجوا خواندن🤭بفرما خانم تحویل بگیر ،براش پشمک بخر؟رو به دخترم کرد و با لحن تمسخر گفت الان مامان میره از فروشگاه کوثر برات میخره😰😑منم با لبخند ملیح رو به فاطمه کردم گفتم عزیزم اینجا همه ما مهمان امام حسین علیه‌السلام هستیم روبرو را نگاه کن خودت به امام بگو 😊(حالا من گفتم ولی تو دلم میگفتم خدایا چه کنم خسته شدن ،نمیفهمن مغازه نیست و حالا شوهرم میگه فلان و بهمان😢) هیچی هنوز من حرفم تمام نشده بود که دخترم گفت مامان گفتم به امام حالا میاره یعنی؟ باباش خندید و گفت حتما از پشت یه آقایی سه تا بسته پشمک به همسرم داد گفت بده بچه ها😃 ⏬⏫⏬⏫⏬⏫⏬⏫⏬ خلاصه اونجا بود که باورم به یقین رسید اینک واقعا میزبان خود آقا هستند چرا ما سخت میگیریم. پشمک فقط همون پشمک. دخترم الان ۸ ساله است و این خاطره شیرین را خیلی دوست داره . سفر اربعین سختی داره اما درش هزاران معرفت و نور نهفته است. خواستم بگم با خانواده و بچه ها برید حتما بزارید این نور به بچه هامون هم برسه. بعد از اون هرساله خود همسرم میگه اربعین با بچه ها بریم 😍 امیدوارم قسمت و روزی همه بشه و طعم این انتظارات سخت وشیرین را بچشید التماس دعا ی فرج 🙏💚 هموطن شما از ‌✅به کانال محجوبه بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/1773338626C6ef479346a
2⃣من و همسرم وقتی رسیدیم کربلا اولین چیزی که دیدیم حرم اباالفضل العباس بود .وقتی چشمم به حرم افتاد همون حس دل قرصی که گفتم بهم دست داد آرامش گرفتم. ما شب قبلش چیز چندانی نخورده بودیم صبحانه هم اصلا نشد که بخوریم بعد از رد شدن از گیت و سوار شدن داخل ون هم باز تا برسیم کربلا چیزی گیرمون نیومد که بخوریم جز چند تا خرما و کشمشی که داخل کیفمون بود ما رو از راه بغداد برده بود که بلواراش سیم خاردار کشیده شده بود. انگار شهر به خاطر بلوای مقتدی صدر دو نیم شده بود و هر چند متر یه برجک قرار داده شده بود. وقتی رسیدیم کربلا و بعد از دیدن حرم علمدار به همسرم گفتم بریم یه چیزی بگیریم بخوریم که وقتی رفتیم حرم فقط حواسمون به زیارت باشه و از ضعف نیفتیم .اونجا تو بازارش کباب خریدیم و خوردیم چنگال خودمو اونجا جا گذاشتم😁همسرم گفته بود چهار تا سیخ طرف یهو چهار تا پرس آورد😐خودشم تعجب کرد گفت این سفارش شماست؟ همسرم روش نشد بگه من گفتم چهارتا سیخ ...لذا دو تاشو خوردیم دو تاشم لقمه کردیم گذاشتیم تو کوله هامون که اگه فردا هم چیزی گیرمون نیومد بخوریمبعد رفتیم که نشد بریم داخل حرم علمدار و یکراست رفتیم سمت حرم امام از کرج ‌✅به کانال محجوبه بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/1773338626C6ef479346a
سلام قبل از رفتن به این سفرمعنوی و درتکاپوی آماده شدن پاسپورت ابوالفضل جانم یه خاطره ای کوتاه اما شیرین میخوام تعریف کنم دیروز قبل از اذان مغرب پسرم مشغول دیدن پیاده روی از تلویزیون بود تا اومدم کنارش نشستم و خواستم از حال و هوای کربلا و حسش بهم بگه بغض کرد و رفت خوابید😐 هرچی صداش زدم‌ مامان ناراحت نباش ان شاءالله جور میشه هیچ حرفی نزد با اینکه قراربود جمعه با چند تا از آشنایان حرکت کنیم ولی بهش اطمینان دادم وگفتم تاپاسپورتت نیاد ما جایی نمیرم نهایتش چندروز دیرتر حرکت‌ میکنیم اما فایده نداشت 😔 رفت و خدامیدونه تو تنهایی خودش چی گفت به ارباب که.......... ساعت ۱۰ شب رفته بودیم خرید که پیامک براهمسرم اومد با این مضمون پاسپورت ابوالفضل ....... صادر شد😃😳 من ازخوشحالی بیخیال بقیه خریدا شدم 😉و برگشتم منزل تا این خبرخوش رو زودتر به پسرم بدم اومدم دیدم سردرد شدید داره و یه کم صورتش داغه گفتم حتما داره مریض میشه ولی خودش اذعان داشت که خوابش میاد اما من میدونستم دلیلش فراغه😢 ناراحت بود که چرا کارش جور نمیشه ولی به زبون نمی آورد .فقط میگفت من که نمازمیخونم چرا امام حسین کارم جور نمی کنه . دیدم دیگه تامل جایزنیست گفتم مامان توخسته ای بروبخواب ولی قبلش بهم بگو چیکار کردی که آقا زود جوابت رو داد🤔😢 هاج و واج منو نگاه کرد 😳 گفتم قربونت برم پیام صدور پاسپورتت الان اومد باورت میشه مامان؟ باز نگام کرد گفتم بخدا پاسپورتت آماده شده فقط باید صبر کنیم تافردا پس فردا به دستمون برسه یه مرتبه بلندبلند گریه کرد😭 اصلا انتظارش رونداشتم رو پله ها نشست و دست رو صورتش گرفت و آنقدر بلند گریه کرد😭 که اشک منم دراومد😢 بغلش کردم و گفتم خوش به حالت که آقا زود جوابت رو داد با هرحرفی که میزدم صدای گریه هاش بلندتر میشد😭 کمی که آروم شد یه بوس نثار سرش کردم وگفتم حالا برو با خیال راحت بخواب ☺️ درسکوت قشنگی که داشت هزاران حرف نهفته بود...... رفتم شام روآماده کردم و صداش زدم در این حین تو فکر بودم بخاطر همه این اتفاقات خوب😊 خدا رو شکر کردم خیلی بیشتر از قبل، بخاطر عشقی که از اهل بیت تو وجود عزیزم قرار داده خدایااااااااشکرت🤲🌺 ✍فرزانه ‌✅به کانال بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/1773338626C6ef479346a