بعدِ تو #زینب با ڪاروان نرفت. روے همان خاڪها ماند و بدنِ تو را براے همیشه بغل گرفت و براے هرڪسے ڪه از آنجا عبور ڪرد، عریانترین روضه را خواند. بعد از تو خواهرت زنده نماند، توے همان #گودال جان داد. ڪسے اینجاے واقعه را نگفته.
بعد، تو خواهرت را تڪثیر ڪردے. فرمان دادے زینبهایے دوباره آفریده شدند. زینبے براے #پرستارے، زینبے براے تند دویدن میان خارها، زینبے براے خاڪریختن روے دامنهاے آتشگرفته، زینبے براے شماردن ڪودڪان. عوضِ هر شهید، زینبے درست شد. بعدِ واقعه آب ڪه آزاد شد، خواستے زینبے در آن میان پیدا بشود ڪه سقا باشد و خودش لب به آب نزند.
بعد ڪه ڪاروان به راه افتاد، دستور دادے زینبے بیافرینند ڪه روے محمل بنشیند ڪه تا شام به او چشم بدوزے و دلتنگ نشوے. تو در آن مسیر طولانے از بلندترین ارتفاع، ڪودڪانت را میدیدے ڪه از بلندے اسبها و شترها میافتند. این بود ڪه گفتے زینبے درست ڪنند براے دویدن پشت ڪاروان.
ڪسے اینجاے واقعه را روایت نڪرده، ولے شاید آن زمزمهٔ آخرِ تو در گوش خواهرت ڪه آرامش ڪرد، همین بود: «آرام باش همبازیِ ڪودڪیهایم! همه میروند، ولے تو جایے نمیروے، تو تا آخر همینجا میمانے زینب! قرارمان یادم نرفته.»
✒امیرحسین معتمد