اگر میتوانستم
از آسمان و سقفِ اتاقم عذرخواهی میکردم
بابت همهی شبهایی که به آنها خیره شدم
و چیزهایی را به یاد آوردم که باید فراموش میکردم ...!
#ماکسول
@MajaleZan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 1 ] Part
از دفتر آموزش که بیرون آمد نازنین را منتظر خودش دید لبخندی زد و بسویش قدم برداشت و با سرخوشی و ذوق
گفت :
- دیدی تونستم کلاس هام و با هم هماهنگ کنم ؟!
نازنین با لبخند گفت :
- پس بالاخره کارخودت و کردی و سازه های فولادی وبا دکترمسیح محتشم گرفتی؟
هر دو به سمت درب خروجی به راه افتادند ،روبه نازنین گفت:
- خودت میدونی که دیگه دلم نمیخواد سر کلاس ارجمند برم ، میبینی که مجبوربودم کلاسم و با دکتر محتشم بگیرم ، با اینکه دلم میخواست توهم همین کار و میکردی ، ولی خوب مجبورت نمیکنم
- ببین افرا ! بیا تا دیر نشده تو هم برو کلاست و با استاد ارجمند بگیر ، کلاس اون خیلی بهتر از تحمل کلاسهای وحشتناك محتشم .
دکتر محتشم خیلی سختگیر ویکدنده است میترسم نتونی با اون نمره بیاری واونوقت یه ترم
عقب بیفتی !
- می دونم هر کی باهاش کلاس گرفته یا وسط ترم حذف شده یا اصلا نتونسته پاس کنه . ولی تو که میدونی بعد
از جریان ارجمند ، دیگه دلم نمی خواد باهاش کلاس بگیرم ، یه جورایی ازش خجالت می کشم ، مخصوصا من
کلاسهایی که استاد خیلی سخت میگیره رو دوس دارم
- ولی سختگیری های دکتر محتشم ممکنه به ضررت تموم بشه .
- نگران نباش، من دانشجوی بی انضباطی نیستم که بخوام از کلاسش حذف بشم ، درسته که دکتر محتشم خیلی
سختگیر و مغروره و یکصدم هم کرو)نمره ارفاقی استاد به دانشجو( نمی ده ، ولی بچه ها میگن سطح علمیش
خیلی بالاست و طرز بیانش هم عالیه . دلم
میخواد ببینم چه طور تدریس میکنه و اصلا به چه چیزش اینهمه مینازه
.
- خود دانی، ولی من از بچه ها شنیدم که
دانشجوهای دختر و خیلی ضایع میکنه وحتی بهشون اجازه اظهار نظر هم نمیده .
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
@MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 2 ] Part
دست نازنین را در دست گرفت و در حالی که هردو وارد محوطه دانشگاه میشدند گفت :
- توکه خودت میدونی چرا دخترا دور و بر محتشم می پلکند ،خوب منم بودم بهشون رو نمی دادم و تحویلشون
نمی گرفتم .
- یعنی این حرف آخرته؟
- آره ،کلاس با استاد های سختگیر بیشتر مزه میده تا با استادهایی که همین جور کشکی نمره می دن
نازنین لبخندی زد و گفت :
- جوجه رو آخر پائیز می شمرن ، وقتی برا یه نمره دستت تو سرت بود اونوقت قدر استادهای کشکی رو میفهمی .
نیشگونی از بازویش گرفت و با لبخند گفت:
- دیگه دلمو خالی نکن ،. توکه میدونی من
دانشجوی تنبلی نیستم که بخاطر نمره دنبال استاد بدوم .
- میدونم که تنبل نیستی ولی ارجمند از سال اول چشمش دنبال تو بوده وهمیشه هم هوات و داشته حالا سال
آخری می خوای کلاست رو با یه استاد دیگه ای بگیری که نمیشناسیش ونمی دونی روش
تدریسش چه جوریه ، تازه
ممکنه به ارجمند هم بربخوره !
- اون استاد با شعوریه و می فهمه که من بخاطر چی نخواستم باهاش کلاس بگیرم .
- خوب خیالم راحت شد چون میترسیدم توهم مثل بقیه عاشق محتشم شده باشی و به خاطر همین اصرار داری
که باهاش کلاس بگیری
- مگه دیوونه ام !
برای گرفتن تاکسی به طرف خیابان براه افتادند .
انتظار برای تاکسی کمی طولانی شد ، نازنین با کلافگی گفت:
- کجایی داداشی ، که ببینی آبجی جونت توی این گرمای تابستون باید منتظر تاکسی بمونه
- مگه نیما کجاست؟
- امروز رفت اهواز ماموریت ، ماموریتش هم سه ماهی طول میکشه ، قبل از رفتن ، مامان باز بهش گیر داده بود
که زن بگیره ... اونم بهش گفت :
- توکه اینهمه صبر کردی چند ماه دیگه هم صبر کن بعدا بهت میگم کجا باید بری خواستگاری ،
بیچاره داداشم ! دلش بدجوری پی نخود سیاه رفته .
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
@MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 3 ] Part
- نازنین ! منو مقصر ندون، من قبلا چندبار بهش گفتم که اون و مثل داداشم می دونم و نمی تونم جور دیگه ای
دوستش داشته باشم
آهی کشید وگفت :
- می دونم ولی عشق که این چیزا سرش نمیشه ... .....
تاکسی جلوی پایشان ایستاد و هر دو سوار شدند .پس ازچند لحظه نازنین طاقت نیاورد ودوباره گفت:
- ولی خداییش افرا ! من نمی دونم چرا بابات اینهمه خواستگار خوب و رد میکنه ، مگه ارجمند چش بود که
جوابش کرد ؟!
- خودمم نمی دونم ، فکر می کردم دنبال یه ادم خیلی خاص میگرده ، ولی وقتی استاد ارجمند وهم رد کرد
خودمم جا خوردم !
نازنین با خنده گفت :
- شاید دنبال یه شاهزاده میگرده؟
- بعید هم نیست ... ولی فعلا که داره منو ترشی میندازه
- راست میگیا ! میگم بهتره منم کلاسم و با دکتر محتشم بگیرم !
- چرا یهو رنگ عوض کردی؟
- دلم نمی خواد رفیق نیمه راه باشم . یادته که چه قولی به هم دادیم ؟! ... ) همیشه و در همه حال با هم و کنار هم
باشیم (. تو هم باید قول بدی اگه افتادم دوست نیمه راه نشی .
در حالی که میخندید گفت :
- یعنی منم بگم نمره نمیخوام و ردم کن ؟
- اره دیگه می خوای من تنهایی ترم دیگه ، این درس و بگیرم ؟
- اصلا می خوای من جای توهم امتحان بدم ! اگه نمره گرفتم هر دو قبول و اگه هم نه که هر دومون رد میشیم
دیگه !
- تقلب !!! اونم سر کلاس محتشم ؟! کاری میکنه که دیگه فولاد و با هیشکی نتونیم پاس کنیم .
از تاکسی پیاده و به سمت کوچه به راه
افتادند .روبروی خانه شان نازنین مقابلش ایستاد و گفت :
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
@MajaleZan
بعضی آدمها را نمیشود داشت. فقط میشود يک جورِ خاصی دوستشان داشت.
بعضی آدمها اصلاً برای اين نيستند که برای تو باشند يا تو برای آنها. اصلاً به آخرش فکر نمیکنی.
آنها برای اينند که دوستشان بداری! آنهم نه دوست داشتن معمولی نه حتّی عشق. يک جور خاصی دوست داشتن که اصلاً هم کم نيست.
اين آدمها حتّی وقتی که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
#جین_وبستر
@MajaleZan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رنجِ او آنقدر طولانی شد
که اطرافیانش به آن عادت کردند
و از یاد بردند که او، سخت در عذاب است.»
#آلبرکامو
@MajaleZan
چندبار بخوان و جایی نگهش دار:
«پنجاه سال دیرتر، او هنگامی که یک آلبوم عکس خانوادگی را ورق میزد، پی برد که زیبا بوده است»
#ژان_پل_سارتر
@MajaleZan