eitaa logo
مجله موزیکال بانوان
20.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
1 فایل
‌ ادمین : @MehrabanAD ‌ تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌ 🌸 تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه بانو 👇 https://eitaa.com/joinchat/3271229795Cb88b6c737c
مشاهده در ایتا
دانلود
حوصله‌ی هیچ چیز را ندارم. دلم می‌خواهد یک مدت بروم یک‌جایی که هیچ‌کس مرا نشناسد. آن‌وقت تمام روز را کنجی بنشینم و از پنجره‌‌ای بسته، زل بزنم به خیابانی و رفت و آمد آدم‌ها را نگاه کنم. دلم می‌خواهد چند وقت واقعا نباشم و هیچ‌کس مرا به یاد نیاورد و هیچ‌کس جای خالی مرا حس نکند و همه چیز بدون من درست و بدون ایراد پیش برود و نبودنم به کسی و مسئولیتی و جایگاهی آسیبی نزند. دلم می‌خواهد چندین روز، تمام زمان و احساسم برای خودم باشد، برای خودم بخوابم، برای خودم بیدار شوم، برای خودم کتاب بخوانم، برای خودم موسیقی گوش کنم، برای خودم قهوه بنوشم، برای خودم قدم بزنم و هیچ دغدغه‌ای و هیچ نگرانیِ در پسِ ذهن مانده‌ای نداشته‌باشم. خسته‌ام... لازم نیست حتما اتفاق خاصی افتاده‌باشد! اصلا آدم گاهی از همین اتفاق خاصی نیفتادن و عمیقا خوشحال نبودن است که جا می‌زند و دلش می‌خواهد از موقعیت آزاردهنده‌ای که در آن قرار گرفته، فرار کند و تا جای ممکن  از همه چیز دور شود... آدم گاهی آنقدر حالش از سکون و تکرار و بدون هیجان زیستن به هم می‌خورد که فقط دلش می‌خواهد دور شود و چاره‌ای بهتر از فاصله گرفتن از تمام آنچه و آن‌کس که تاکنون شناخته، نمی‌یابد... @U_Channel
درون جسم من، زن‌های بسیاری‌ست، بسیاری! زنی مستقل بودن، زنی خودساخته، خودخواسته، محکم! زنی دلداده‌ی آرامش و شادی... زنی جنجال‌محور، داد بِستان، غرق آزادی. درون جسم من، زن‌های بسیاری‌ست، بسیاری.‌‌.. زنی از صد هزاران مرد، محکم‌تر، قوی‌تر، با صلابت‌تر! زنی آگاه، بی‌پروا زنی گاهی ز هرکس با جسارت‌تر ز هرکس با هدف‌تر، با درایت‌تر... درون جسم من، زن‌های بسیاری‌ست، بسیاری... زنی گاهی ز کودک بی‌دفاع و بی‌پناه و بی‌کنش‌تر، گاه ترسیده... زنی گاهی سراسیمه، هراسان، گاه رنجیده... درون جسم من، زن‌های بسیاری‌ست، بسیاری... زنی گاهی پر از فریاد، گــــاهی دشمنِ سرسختِ استبداد. و من امّیدوارم این تناقض‌ها که این طغیان و شرم و سرکشی‌ها و تعارض‌ها؛ مرا تا روزهایی خوب خواهد برد. مرا!!! من را که غمگینم از این تکرار از این افکار واپس‌ران و طوطی‌وار... ‌ @U_Channel
طلوع می‌کند آفتاب آرزوهامان بهار، فصل عزیزی‌ست، سر به‌راه و صبور شکوفه‌ها به امیدی شکفته‌اند ببین! به گوش باش، خبرهای خوب در راه است... @U_Channel
۸۰ ساله بود. با چهره‌ای معصوم و موهایی سفید روی نیمکتی وسط پارک نشسته بود. از خاطراتش حرف زد، از ازدواجش، همسرش، فرزندانش و چالش‌هایی که پشت سر گذاشته. پرسیدم: زندگی‌ات را دوست داشتی؟ گفت نه! گفتم پس چرا تا الآن ادامه‌اش دادی؟ گفت چون آن‌طرفِ مسیر کسی منتظرم نبود! بعد دستانم را به آرامی و با همان توان محدودش فشار داد و گفت: من دیر به این مسئله رسیدم که برای رفتن، حتما نباید مقصدی انتخاب کرده‌باشی، اما مهم است که اگر تمام تلاشت را برای بهبود کردی و همچنان حالت خوب نبود، اگر کنار کسی آرامش نداشتی، اگر در شرایطی که داشتی، خنده‌های عمیقی را تجربه نمی‌کردی و عمق شادی جهان را لمس نمی‌کردی؛ اگر شریک عاطفی داشتی اما احساس نیاز عمیقی به عشق و نوازش و فهمیده شدن می‌کردی؛ بی‌هیچ ترسی از تنها ماندن، بروی! قبل از آنکه دیر شود... تو باید بپذیری که برای رفتن، لازم نیست کسی منتظرت باشد! لازم نیست از تنها ماندن بترسی و فکر کنی بدون آدم‌ها کامل نیستی! نباید به عادت‌ها و خاطراتت گیر کنی و نباید برای فرار از رنجِ فراموشی، دنبال جایگزینی برای آدم‌ها بگردی! بعضی دردها حاد و کشنده‌اند، اما شرف دارند به دردهای مزمنی که آنقدر کش پیدا می‌کنند و همه جا با تو هستند که فلجت می‌کنند. - گفتم اگر برمی‌گشتی به جوانی‌ات؟ گفت: موقعیت اشتباهی که در آن ریشه دوانده‌بودم را ترک می‌کردم و دل می‌کندم از آدم‌هایی که آدمِ دنیای من نبودند و ماندن کنار آن‌ها بزرگترین اشتباه ممکن بود... - گفت: شاید اگر همان اوایل، راهمان را جدا کرده‌بودیم، حالا دو خانواده‌ی شاد از ما باقی می‌ماند، اما حالا؟ دو آدمِ افسرده و غمگینیم، با فرزندانی که تجارب زیستی خوشایندی از کودکی‌شان ندارند... به خاطر بسپار که برای رفتن‌های عاقلانه، باید فقط به راه افتاد و به هیچ چیز دیگری فکر نکرد! @U_Channel
منِ عزیزم. به تو چه؟ به تو چه که دیگران درباره‌ی تو چه فکری می‌کنند و از رفتار و حرف‌های تو، چه برداشتی دارند؟ به تو چه ربطی دارد اصلا که می‌نشینی و تحلیل می‌کنی و حرص می‌خوری و خودت را درگیر چیزهای بیخودی می‌کنی؟ درگیرِ اینکه نظر دیگران درباره‌ی تو چیست؟ چرا راحت و بدون فکر نمی‌نشینی یک گوشه آرام زندگی‌ات را بکنی من عزیز؟ افکار و برداشت دیگران به تو چه؟ آرامشِ خیال دیگران به تو چه؟ نوع نگاه دیگران به تو چه؟ من از تو خواهش می‌کنم کمی سرخوش‌تر باشی و هرکجا احساس کردی که داری بیش از حد معمول دقت می‌کنی، پناه ببری به ساحت مقدس بی‌خیالی و خودت را بزنی به نفهمیدن. باور کن فهمیدنِ زیادی هم خوب نیست! آدم خوب نیست همه چیز را بفهمد و از احساس و برداشت‌ آدم‌ها سر در بیاورد. آدم خوب نیست پیش‌داوری کند یا پیش‌داوری‌ دیگران را کالبد شکافی کند‌. از تو خواهش می‌کنم برایت مهم نباشد طرز تفکر و رفتار و برداشت آدم‌ها. از تو خواهش می‌کنم هر حرفی را به خودت نگیری و هر نظر و عقیده‌ای را به حلقه‌ی امن آرامشت راه ندهی و دلخوشی‌هات را محکم بچسبی. منِ عزیزم! بگذار هرجور فکر می‌کنند، بکنند و هر طور مایلند تو را برداشت کنند. بگذار راحت باشند. هرچیز هم که گفتند، بگو حق با شماست، ولی کار خودت را بکن. دنبال اثبات و توضیح خودت به آنان که تو را اشتباه فهمیده‌اند هستی، که چه؟ این‌ چیزها ارزش وقت گذاشتن دارند اصلا؟ حوصله داری منِ عزیز؟ خودمان کم گرفتاری داریم؟!؟ ‌ @U_Channel
به تعادل و آرامش می‌رسی آن‌هنگام که دیگر از جزئیات کوچک و بزرگ جهانت با کسی حرف نمی‌زنی و نیازی نمی‌بینی برای آرام شدن، تمام اندوه فرو خورده‌ات را با پیمانه‌ی کلمات، بیرون بریزی و با آدم‌ها درد و دل کنی. به تعادل و آرامش می‌رسی آن‌هنگام که نسبت به هرگونه احساسی که به آدم‌ها داری، بالغانه رفتار می‌کنی و هیجان درونی‌ات را تنظیم می‌کنی و برای تفسیر هر اتفاق بزرگ یا کوچک رخ داده در جهانت، دنبال گوش‌هایی برای شنیدن نمی‌گردی! به تعادل و آرامش می‌رسی آن‌هنگام که نه نظرات دیگران و نه قضاوت‌ها و برداشت‌های آنان برایت اهمیتی ندارد و آگاهانه تصمیم می‌گیری و جسورانه اقدام می‌کنی. به تعادل و آرامشی عمیق می‌رسی آن‌هنگام که دیگر می‌دانی از جهان چه می‌خواهی و می‌دانی باید چه‌کار کنی...  @U_Channel
تو هم مثل من شب که می‌شود دلت می‌گیرد؟ برای خودت، برای تمام آدم‌ها و برای موجودات خسته و تنهایی که بی‌سرپناه مانده‌اند؟ دلت می‌گیرد به حال حرف‌هایی که گفته نشد؟ عشق‌هایی که به سرانجام نرسید؟ و آدم‌هایی که در جای اشتباهی؛ از جوانی و سرزندگی و اشتیاق به پیری و فرسودگی و رکود رسیدند؟ دلت می‌گیرد برای تمام بغض‌های فروخورده‌ای که به گریستن نرسید و در سینه دفن شد؟ دلت می‌گیرد برای تمام آنان که همین‌لحظه پر از نیاز و حرفند و هیچ‌کس را ندارند؟ یا برای آنان که کسان زیادی دارند و آن‌کس که باید را ندارند؟! تو هم مثل من شب که می‌شود به جهان از زاویه‌ی غمگین‌تری نگاه می‌کنی؟! @U_Channel
در نهایت به یک جایی می‌رسی که غرورت اجازه نمی‌دهد حرف بزنی، شانه بخواهی و درد دل کنی و کمک بگیری و به دنبال التیام باشی. غرور، زهر کشنده‌ای‌ست برای روان و احساسات آدم‌ها. غرور به تو می‌گوید که قوی باشی، وقتی به نهایت بی‌پناهی رسیده‌ای و لبخند بزنی، وقتی که بغض، راه گلوی تو را بسته. غرور به تو می‌گوید تو به هیچ‌کس، هیچ نیازی نداری! در حالی که بند بند وجودت از شدت تنهایی و اندوه، یخ بسته و روانت برای تعامل و ادراکی متقابل، تقلا می‌کند. در نهایت روزی، خودت را در زمستان سهمگین غرورت، تنها و بی‌پناه پیدا می‌کنی، در حالی که بغضی هزارساله روی جانت سنگینی می‌کند و تو گریستن را از یاد برده‌ای، همه را از دست داده‌ای و هر آنچه بوده را باخته‌ای. @U_Channel
نباید حواست باشد به این‌که هستند یا نه! باید زندگی‌ات را بکنی! نباید وابسته باشی به حضور و حرف‌هاشان! نباید زیاده از حد دل ببندی. رابطه تا جایی خوب پیش می‌رود و آدم‌ها تا جایی خوبند که معمولی دوستشان داشته باشی و معمولی با آن‌ها تعامل کنی و معمولی روی حضورشان حساب کنی. و مشکل دقیقا همان‌جایی‌ست که تو در دوست داشتن‌ها و خواستن‌ها و توقع داشتن‌ها افراط می‌کنی و همه چیز خراب می‌شود... رابطه با آدم‌ها، حرف زدن از دریچه‌ی پنجره‌هاست و از پنجره صمیمی می‌شوید و همه چیز خوب پیش می‌رود و همه چیز از جایی خراب می‌شود که تو توقعت بیشتر می‌شود و می‌خواهی از در وارد شوی... @U_Channel
طلوع می‌کند آفتاب آرزوهامان بهار، فصل عزیزی‌ست، سر به‌راه و صبور شکوفه‌ها به امیدی شکفته‌اند ببین! به گوش باش، خبرهای خوب در راه است... @U_Channel
منِ عزیزم. به تو چه؟ به تو چه که دیگران درباره‌ی تو چه فکری می‌کنند و از رفتار و حرف‌های تو، چه برداشتی دارند؟ به تو چه ربطی دارد اصلا که می‌نشینی و تحلیل می‌کنی و حرص می‌خوری و خودت را درگیر چیزهای بیخودی می‌کنی؟ درگیرِ اینکه نظر دیگران درباره‌ی تو چیست؟ چرا راحت و بدون فکر نمی‌نشینی یک گوشه آرام زندگی‌ات را بکنی من عزیز؟ افکار و برداشت دیگران به تو چه؟ آرامشِ خیال دیگران به تو چه؟ نوع نگاه دیگران به تو چه؟ من از تو خواهش می‌کنم کمی سرخوش‌تر باشی و هرکجا احساس کردی که داری بیش از حد معمول دقت می‌کنی، پناه ببری به ساحت مقدس بی‌خیالی و خودت را بزنی به نفهمیدن. باور کن فهمیدنِ زیادی هم خوب نیست! آدم خوب نیست همه چیز را بفهمد و از احساس و برداشت‌ آدم‌ها سر در بیاورد. آدم خوب نیست پیش‌داوری کند یا پیش‌داوری‌ دیگران را کالبد شکافی کند‌. از تو خواهش می‌کنم برایت مهم نباشد طرز تفکر و رفتار و برداشت آدم‌ها. از تو خواهش می‌کنم هر حرفی را به خودت نگیری و هر نظر و عقیده‌ای را به حلقه‌ی امن آرامشت راه ندهی و دلخوشی‌هات را محکم بچسبی. منِ عزیزم! بگذار هرجور فکر می‌کنند، بکنند و هر طور مایلند تو را برداشت کنند. بگذار راحت باشند. هرچیز هم که گفتند، بگو حق با شماست، ولی کار خودت را بکن. دنبال اثبات و توضیح خودت به آنان که تو را اشتباه فهمیده‌اند هستی، که چه؟ این‌ چیزها ارزش وقت گذاشتن دارند اصلا؟ حوصله داری منِ عزیز؟ خودمان کم گرفتاری داریم؟!؟ @U_Channel
ناگهان از جا بلند شدم، نفس عمیقی کشیدم و شبیه به رزمنده‌ای که وارد میدان جنگ شده، به پیکار با زندگی برخاستم. صورتم را شستم و موهام را شانه زدم و کاغذ و کتاب‌های به هم ریخته را مرتب کردم و اتاق را جارو کشیدم و پنجره‌ها را باز کردم و ظرف‌ها را شستم و به گلدان‌ها آب دادم و با عزیزانم مهربان بودم و کابینت و کشوها را مرتب کردم و چای دم کردم و غذا پختم و اندوهِ ویران کننده‌ی روزهای نرسیده را به وادی فراموشی سپردم... به هرحال زندگی ادامه داشت و من باید ادامه می‌دادم و قوی می‌ماندم و از مسئولیت‌های کوچکم به‌خاطر تداخل با مسئولیت‌های بزرگ و سنگینی که داشتم، استعفا نمی‌دادم... @U_Channel