تعقیبات نماز مغرب و عشا
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
#کلام_اهلبیت
🌹امیرالمومنین امام علی علیهالسلام میفرمایند:
🛑 هرکس دین خود را از دهان مردم بگیرد ، (همان) مردم ، او را از دین بر مىگردانند
و هر کس دین خود را از قرآن و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله فراگیرد ،
کوهها از بین مىروند ،
ولى ایمان او ماندگار است.
#مهدےجانم ♥
#انتظار ✨
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
#سخن_بزرگان
گِره از کار دیگران باز کنید تا خداوند متعال
گره از کار شما باز کند. اگر گره به کار دیگران
بیندازید، در کار و زندگی شما هم گره خواهد افتاد.
🔹️علامه طباطبایی
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665 (1).mp3
8.41M
زیارت عاشورا💔
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
🌼🌼🌼🌼
🍂از سيم خاردار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۵۵
–مامان جان کی میای خونه؟
ــ پسرم تو شامت رو بخور، شاید من دیر برسم. غذا رو گاز
آمادس.
ــ نه، صبر می کنم تا شما بیایید با هم بخوریم.
جوری که تعجب در صدایش مشخص بود پرسید :
–چیزی شده؟
ــ نه، فقط می خوام یه خبر خوش بهتون بدم.
با ذوق به بغل دستیش گفت :
–می تونی منو خونه برسونی؟...خوش خبر باشی پسرم، من
دارم میام خونه.
یک لحظه پیش خودم فکر کردم نکند دوست هایش را هم با
خودش بیاورد. برای همین گفتم:
– مامان شما بگو کجایی من خودم میام دنبالتون.
ــ باشه پسرم آدرس رو پیامک می کنم.
خیلی گرسنه بودم ولی دلم می خواست زودتر خوشحالیام را
با مامان تقسیم کنم و با هم غذا بخوریم.
تقریبا بیست دقیقه ایی گذشت ولی خبری از آدرس نشد.
دوباره به مامان زنگ زدم. فوری جواب دادو گفت :
–پسرم،نیلوفر جون گفت من رومی رسونه. داریم میاییم.
بادلخوری فقط گفتم :
–باشه خداحافظ.
نیلوفر دختر شهدادخانم ، دوست مامانم بود. از وقتی رفته
بود آن ور آب و دو کالس درس خوانده بود. دیگر این مادر
من جوری ازاو تعریف می کرد که انگار مدال المپیک گرفته
است.
وقتی او را با راحیل مقایسه می کنم، احساس می کنم واقعا
هم انگار نیلوفر از دنیای دیگری با فرهنگ دیگری به این
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂
#پارت_۲۵۶
کشور آمده است. شاید هم برعکس، راحیل از دنیای دیگری به
دنیای کوچک من پا گذاشته فقط برای این که چشم هایم را
باز کنم و او را ببینم.
این روزها مدام با خودم فکر می کنم چرا تا به حال از
چشم هایم استفاده نمی کردم، تمام عمرم را چه می کردم.
صدای آیفن همانند خاری که ناگهان از پا کشیده شودچه
درناک مرا از افکارم بیرون کشید.
با دیدن مامان و نیلوفر و شهداد خانم پشت در اخم هایم
در هم رفت.
در را باز کردم و به طرف اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم و گوشیام را دستم گرفتم. به چند
دقیقه نکشید که مادر با لبخندوارد شدو گفت :
–بیا بریم پیش مهمونا دیگه.
–بیام چیکار مامان. چندتا خانم هستید من بیام بین
شماچیکارکنم؟
با تعجب گفت :
–وا؟ خب بیا ببینشون. شهداد می گفت دلش واست تنگ شده
منم گفتم بیاد باال ببینتت .
–لطفا بگید خوابه، من حوصلشون رو ندارم.
مادر اخمی کردوگفت :
–زشته، بیا چند دقیقه بشین. یه چایی می خورن میرن.
ــ مامان جان خودم میومدم دنبالت، آخه این چه کاریه...
حرفم را بریدو گفت :
–اتفاقا اول شیرین گفت خودم می رسونمت. ولی وقتی نیلوفر
دنبال مادرش امد. شهداد گفت خونتون سر راه ماست خودمون
می رسونیمت. دیگه نذاشت بهت پیام بدم. بعد دستم را گرفت
وگفت:
🌼🌼🌼🌼🌼
دوپارت رمان تقدیم نگاهاتون
از این به بعد قسمت بعدی رمان ها در کانال رمان مجانین الحسین که سنجاق کردیم نشانی کانال رو میزاریم 🌺🙏🏻
1_1885202438.mp3
11.92M
بعضیها بقدری مسیر شناخت خویش ،
تا رسیدن به هدف خلقتشان را ، بسرعت ، پیش میروند که علما و عرفا در حیرتشان انگشت به دهان میماندند
چه داشتند
و چه دارند بعضیها ،
که تا حقیقت را میبینند ، میفهمند و همان میشوند که فهمیدند؟
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
1_4204671296.mp3
25.53M
_هر کس که بر سرش زده با عشق سر کند، باید هوای داشتن درد سر کند.💔
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-آقـاےمهـربونعــزیزمحســـــــن💚🌱
╭─━━━━─╯"🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍 ╰─━━━━─╮
@MajaninalHossein
─━━🌱━━━─ ─━━━🌱━━─