eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم‌تشییع‌شهیده‌معصومه‌کرباسی‌اولین شهیده‌زن‌ایرانی‌راه‌قدس ┅═┄༻@MajaninalHossein༺⊱┄═┅
شهید آرمان:) ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
شهید آرمان:) ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
رفقا امروز سالگرد شهادت شهید آرمان علی وردی هست ، برای شادی روحشون فاتحه ای قرائت کنید ، ان‌شاءالله که روز قیامت شفاعت کننده ی ما هم باشن ❤️‍🩹.
roohallah-kazemzadeh-3.mp3
5.79M
هَر اَذانی کِه می وَزَد پَنجِرِه ها باز میشَوَند...✨🌱 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
تعقیبات نماز مغرب و عشا ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کردن کُلاً چیزِ ❌ مثلا همین که به عادت کنی‼️ این خودش یه است 💔 باید دغدغه مندِ باشه... باید همه کاراش به نیت باشه باید تموم زندگیش رو وقفِ کند!💛🌱 ღ┅═┄⊰@MajaninalHossein༺⊱┄═
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت بیست پنجم دو، سه ساعت از شروع حرکتمان نگذشته بو
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 بیست ششم به طرف بچه ها برگشتم و صدایم را بالا بردم: خواهرا قرار شد جامونو با آقایون عوض کنیم که شب تو بیابون نمونیم. سریع پیاده بشین. پیاده شدیم و جایمان را با برادرها عوض کردیم. آقاسید خودش هم سوار شد، نشست کنار کلمن آب و به تسبیح فیروزه ای رنگش خیره شد. مثل پنج سال پیش! نامه اش را از لای قرآنم درآوردم و گرفتم جلوی صورتم. دوباره اشکهایم چکید. سید هنوز لایق دوست داشتن بود اما... نمیدانم! رسیدیم به یک مرکز رفاهی بین راهی. موقع اذان مغرب بود. اتوبوس توقف کرد. وضو گرفتیم، نفس عمیقی کشیدم و به آقاسید گفتم: میشه به شما اقتدا کنیم؟ - من؟ - بله چه اشکالی داره؟ ثوابشم بیشتره! - آخه... - الان نماز دیر میشه ها! نفسش را بیرون داد و گفت: چشم! برای نماز صف بستیم. آقاسید چفیه اش را پهن کرد روی زمین، ایستاد و دست هایش را بالا برد: الله اکبر... دوباره مثل 5سال پیش مقتدایم شد... ! بعد از نماز آقای صارمی تماس گرفت و گفت تا یک ربع دیگر می رسند به ما. به راه ادامه دادیم. وقتی اتوبوس برای نماز صبح توقف کرد بیدار شدم و چشم هایم را مالیدم. یک ساعتی تا دوکوهه مانده بود. زهرا را تکان دادم: زهرا پاشو نماز! آقای صارمی و آقای نساج داشتند برای نماز زیرانداز پهن میکردند. آماده شدم برای نماز، داشتم سجاده ام را پهن میکردم که دیدم آقاسید با لباس روحانیت جلویمان نشست! پس چرا تاحالا لباسش را نمی پوشید؟ زهرا گفت: عه! این روحانیه! - این یعنی چی درست حرف بزن! 🌸ادامه_دارد🌸 ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠صفحه 68 قرآن کریم 🔹سوره ۳ – آل عمران 🔹آیات ۱۴۱ الی ۱۴۸ ┅═┄⊰༻ @MajaninalHossein༺⊱┄═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا