eitaa logo
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
362 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰ 😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @F_Mokhtari_1382 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیزدهم سر انگشت قطرات باران به شیشه می‌خورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 می‌داد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه می‌دوید و صورتم را نوازش می‌داد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمی‌شد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمی‌رسید باز هم خوابیده باشد. کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشاره‌ای به پنجره‌های قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پرده‌ها پوشیده‌اس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بی‌رمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که می‌خوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد می‌کنه. نمی‌دونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.» در پاسخ من جملاتی می‌گفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی‌تری می‌داد که پیشنهاد دادم: «می‌خوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرص‌های معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند می‌شدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن می‌بینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرص‌ها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه می‌گیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.» چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع می‌خرم میام.» از نگاه مهربانش می‌خواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه‌های خیس را به سرعت طی می‌کردم تا سریع‌تر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمی‌کشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً می‌دویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر می‌کوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. می‌خواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی‌اختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمی‌دانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید می‌ترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی‌ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - بی تابم و حزینم - سید رضا نریمانی.mp3
8.94M
🥀 من مادر ابلفضل مادر شهیدانم مادر حسین ام...🖤 {سیدرضانریمانی} ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
سلامی گرم محضر شما عزیزان🌸 ظهر تون بخیر اعضا گرامی اگر کسی عکس شهدای بهمن ماه داره بی زحمت پی وی بنده تشریف بیارید ممنون🌷 @F_Mokhtari_1382
🥀 ام البنین مکتبی است که انعکاسِ اندیشه هایش درعمق جانِ مادرانی به بار نشست که دست شستن از جگرگوشه هایشان را ازهمان ابتدا آموختند. وامروز به مدد همان مادرانه ها دنیا به حیاتی ترین روزهای خود نزدیک میشود.🖤 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از فروشگاه مشکات🌿
می‌گفت: خود حضرت عباس هم حاجت‌هایی که بهش میرسه رو میسپاره دست مادرش.. :) .. @Talabe_akas
💛 اگر نبود درِ این حرم،پناه نبود برای شانه ی ما هیچ تکیه گاه نبود... هزار شکر که مشهد هوای مارا داشت اگر نبود رضا این گدا کجا را داشت🍃 :) ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
در اذان های عاشقــ💕ــی،دل من وقت خیرالعمل به مشهد رفت✨ در تمامی عمر خوشبخت است هر که مـ🌙ـاه عسل به مشهد رفت🌱 🌸 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
🖤 یک طرف نام «حسین» و یک طرف «ام البنین» می‌دهد صحن حرم امروز، عطر کربلا . . . ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
همه ی مادرای عالم فدای مادر عباس🖤
🖤 بی‌علمداری‌و‌داری‌سردوشت‌علمی آنقدر‌فاطمه‌هستی‌‌که‌نداری‌حرمی...💔:)
اول قلب مادر شهید شهید می‌شود...💔 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
💛 هرکس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت..‌. او را به درد کرب‌وبلا مبتلا کنند♡ :) 🌙 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
؏✋❤️ آنقدر ، من از ڪرب و بلایٺ دورَم💔 از دور ، سلام مے‌دهم مجبورم!! جاے حرمِ تو اَجَلم نزدیڪ اسٺ🥀🍃 ڪاش آرزویش را نبرم در گورَم🖤 💔 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
سلام دوستان چرا انقدر لفت میدید؟😕 اگر کانال نقطه ضعفی داره،مشکلی هست یا هرچیز دیگه ای...لطفا به ما بگید تا اون مشکل رو برطرف کنیم شاید بعضی هاتون دوست نداشته باشید مستقیما به ادمین بگید میتونید از طریق ناشناس بهمون بگید... ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/229833244 منتظر نظراتتون هستیم🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شفای حاج میثم مطیعی حمد شفا قرائت کنیم...🙂🍃 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313