ماهاکه دیگه از #اربعین جاموندیم...
هرچقدر دست و پاهم بزنیم نمیتونیم بریم
ولی حداقل میتونیم خاطراتمون رو مرور کنیم...🙃
هرکدوم از شما عزیزان که #خاطره ای از #کربلا دارید برامون بفرستید..↓↓↓
هرچه میخواهد دل تنگت بگو... :)
https://harfeto.timefriend.net/783354313
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥
#عکس های اربعین خودتون رو میتونید به آیدی زیر ارسال کنید↓↓
آیدی ادمین
@yazeynab_313_a
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
ماهاکه دیگه از #اربعین جاموندیم... هرچقدر دست و پاهم بزنیم نمیتونیم بریم ولی حداقل میتونیم خاطراتمون
#خاطره☔️
یکی از زیبا ترین و قشنگترین و به یاد موندترین خاطرات اربعینی من اینه.که اولین سال و برای اولین بار که تجربه کردم سفر پیاده روی اربعین به سمت حرم عشق و کشور عشق کربلا.وقتی رسیدیم کربلا برای بار اول که قرار بود بریم زیارت با چند از دوستان راهی حرم و بین الحرمین شدیم میون اون شلوغیا و ازدحام رسیدم به بین الحرمین وقتی وارد بین الحرمین شدم خیلی حالم عجیب و غریب و دگرگون شد من بعد از سالها چشم انتطاری اخر این دوگنبد زیبا و بین الحرمین رو دیدم.اشک از چشمم یه لحظه نمیاستاد به هردو بزرگوار سلام کردیم.دیدم یه گوشه بین الحرمین دارن روضه حضرت عباس میخونن به دوستام گفتم و رفتیم تو جمع اونا نشستیم خیلی خوب بود حس فوق العاده ای بود که کنار حرم خود آقا ابوالفضل داشتم روضه مشک رو گوش میکردم.خیلی جالبترش این بود سرم گرفتم بالا و به حرم آقا ابوالفضل نگاه کردم.دیدم آسمون صاف صاف بود.و ماه به طور نیمه دقیقا بالای گنبد آقام ابوالفضل میدرخشید.و این زیبایی و قمر بنی هاشم بودن آقام رو بیشتر بیشتر میکرد.تو دلم نشستم با آقام کلی درد دل کردم.انشاالله دوباره بتونیم این زیبایهارو تجربه کنیم.خیلی دلتنگ حرم و راه کربلام😭😭😭
#ارسالی_اعضا
#دلتنگحرم 🥀
#اربعین
#خاطره🌼
#شهیدمجیدقربانخانی
همیشه چاقو در جیبش بود:
پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🦋
#شهید_مجید_قربانخانی
با دمپایی وسط پادگان!
تفنگ خیلی دوست داشت هرچه پول تو جیبی جمع می کرد تفنگ می خرید.
تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می رفتم و می ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه.
خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی داد.
به جای پوتین با دمپایی در پادگان می گشت که با این کارها فرمانده اش را ناراحت می کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می زد خانه که من در برف نمی مانم. ما تماس می گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد.
همین چیزها بود که باعث تعجبمان می شد وقتی می خواست سوریه برود.
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره ☘
#شهید_مجید_قربانخانی
تاسیس قهوه خانه:
بعد از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار آهن مغازه داشت اما نمی خواست پیش او کار کند. می گفت یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی.
دایی اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می رفت.
حتی مدتی در یکی از قهوه خانه های کن و سولقان کار می کرد. پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می آمد و یک بار او را دعوا کرد که باعث شد مجید دو شب خانه نیاید و در ماشین بخوابد اما همین دو شب مجید که خیلی مهربان بود و بدون ما نمی توانست غذا بخورد. برای ما غذا می خرید و می فرستاد که مثلا با هم غذا بخوریم. بالاخره به خانه برگشت و پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کردیم.
خیلی #مردمدار بود. هفته ای دو بار نیمه شب ما را بیدار می کرد که کله پاچه خریده است.
#شهید_مجید_قربانخانی
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره☘
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
بعد از شهادت مجید دوستانش خبر دادند که فکر میکنیم مجید به فلان رستوران بدهکار بوده.
جویای قضیه شدم فهمیدم به آن رستوران سفارش کرده بوده که هرشب سه غذا سمت مهر آباد بفرستند و هرماه پولش را حساب میکرد.🍂
یک بار دوتا بچه آمدند و سراغ مجید را گرفتند و گفتند:
از وقتی آقا مجید شهید شده دیگه کسی به ما سر نمیزند.☔️
#کارخیر🌾
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره💓
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
وقتی از #سفرکربلا برگشت،مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین خواستی؟🍃
مجید گفته بود: ↓
یه نگاه به گنبد حضرت ابالفضل کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین🧡و گفتم:
آدمم کنید. :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌱
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌾
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا وگریه بود.🌱
نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نمازصبحش را اول وقت میخواند،
خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که اینطور عوض شده ام و دوست دارم همیشه در حال عبادت باشم.🙂❤️
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش [پناه حرم کجا داری میری برادرم] بود... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره💫
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
یکی از دوستان مجید که بعدها هم رزمش شد،در قهوه خانه مجید رفت و آمد داشت.
یک شب مجید را به هیئت خودشان برد که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود،انجا درمورد #مدافعانحرم و ناامنی های سوریه و حرم #حضرتزینب می خواندند🥀و مجید آنقدر سینه میزند و گریه می کند که حالش بد میشود .
وقتی بالای سرش میروند ،میگوید:
مگر من مرده ام که حرم حضرت زینب در خطر باشد. من هرطور شده میروم... :)
از همان شب تصمیم می گیرد که برود.🍃
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌱
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
بالاخره یک شب #مجید آمدو گفت میخواهد برود سوریه.🙂
اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شدو مرا بیمارستان بردند.🥀
زمانی هم آمد و اصرار کرد میخواهد برود آلمان وکارکند.
تصورمیکرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمیدهیم و اکر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم.
من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود مدتی بود شب ها خیلی دیر میآمد.🌙
شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور میکردیم با رفیقاش جایی میرود که دیر میآید.
اما بعدها فهمیدیم برای آموزشی اعزام به سوریه میرفته🍂
#مادرشهید
#شهیدمجیدقربانخانی❤️
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌱
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
وقتی متوجه شدم که میخواهد برود لباس هایش را خیس می کردم...
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌿
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
روزهای آخر رفتنش وقتی از موضوع خبردار شدیم هرکاری کردیم تا نرود.🍂
وقتی که توانست برود اصلا باورمان نشد چون ممنوع الخروج بود.
فرمانده اش،از #مجید خواسته بود که رضایت نامه از طرف ماببرد که مجید خودش رضایت نامه ای تهیه کرده و انگشت خودش را زده بود.
فرمانده که به موضوع شک داشت خواسته بود با من یا مادرش صحبت کند، مجید هم رفته بود با پیرزنی هماهنگ کرده بود که با فرمانده صحبت کنه تا راضی شود اما فرمانده اش راضی نشده بود.🤦♂🤷♂
آخرسرهم فرمانده اش را به #پهلویشکستهحضرتزهرا قسم داده بود... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
مافرزندانمادرپهلوشکستهایم
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🦋
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
آخرین باری که باهم صحبت کردیم ساعت هفت غروب بود که درحال پهن کردن جانماز بودن که #مجید تماس گرفت.📞
پدرش گفت مجید تنها آرزویم این است تو را در لباس #دامادی ببینم. :)
این را گفت و خداحافظی کرد...
دیگر خبری از او نداشتیم وبه هوای اینکه چند روزی در عملیات است سراغی از او نگرفتیم.
گویا فردای همان روز به #شهادت رسید اما کسی نمی توانست خبر را به ما بدهد.🥀
پنجشنبه بود که گفتند مجید در #محاصره است.
گفتم چه میخورد؟
بیشتر از همه نگران غذایش بودم...
تا اینکه هفته بعد #خبرشهادتش را دادند.🕊💔
#مادرشهید
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#خاطره🌾
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا وگریه بود.🌱
نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نمازصبحش را اول وقت میخواند،
خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که اینطور عوض شده ام و دوست دارم همیشه در حال عبادت باشم.🙂❤️
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش [پناه حرم کجا داری میری برادرم] بود... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره💞
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
تازه از سوریه برگشته بودند.🍃
هم موقع رفتن وهم برگشتن،عجیب هوای مجید در دلشان افتاده بود.🥀
ساعت سه و چهار نیمه شب بود.🌙
عطیه(خواهرمجید) گوشی اش را روشن کرد.
پیامی با این محتوا دریافت کرده بود:
《باسلام،بنده از پایگاه خبری مشرق نیوز هستم،
میخواستم یک زندگینامه کلی و چندتایی خاطره از مجید،که تاکنون گفته نشده،برای بنده
بیان کنید.》
عطیه اخم آورد و شروع کرد به غرولند.🤦♀
- خدایا حالا من چی برا این بگم.😒 ما که این مدت،به این خبرگزاری و اون روزنامه،همه ی خاطرات رو گفتیم.
حرف نگفته ای نمونده که بخوام بگم.😕
وخوابید.😴
درخواب دید با #مجید دارند شوخی میکنند.
عطیه میخواست با کمربند،مجید را بزند که یکی از دوستان برادرش،از راه رسید و کمربند به مجید نخورد.😁
عطیه افتاد و همه غش غش بهش خندیدند.😅
دوست مجید گفت:
- میخواستی مجید رو بزنی،خدا جوابت رو داد و افتادی زمین.😄😁
مجید گفت:
- آبجی! اینم خاطره خوب. برو برا اون خبرنگار تعریف کن.🙂🖤
#داداش_مجید🌿
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید♥️
#خاطره🎈
بعد از #شهادت #مجید
دوستانش خبر دادند
که فکر میکنیم
#مجید به فلان رستوران
بدهکار بوده.🤷♂
جویای قضیه شدم
فهمیدم به آن رستوران
سفارش کرده بوده که
هرشب سه غذا
سمت مهرآباد بفرستند
وهرماه پولش را حساب میکرد.🌾
یک بار دوتا بچه آمدند
وسراغ مجید را گرفتند
گفتند از وقتی #آقامجید
#شهید شده کسی به ما
سر نمیزنه...😞🖤
[پدرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 بعد از #شهادت #مجید دوستانش خبر دادند که فکر میکنیم #مجید به فلان رستوران بد
#داداش_مجید♥️
#خاطره🎈
تا پیش از سفرش به #کربلا
پسر خیلی شری بود.
همیشه چاقو در جیبش بود.🔪
خالکوبی هم داشت.
خیلی قلدر بودوهمه کوچک ترها
باید به حرفش گوش میدادند.🤷♂
#مجید کسی بود که
زیر بار حرف زور نمیرفت😒
بچه ای نبود که بترسد
خیلی شجاع بود...
اگر میشنید کسی دعوا کرده
هردو طرف رو زور میکرد آشتی کنند💞
وگرنه با خود #مجید طرف میشدند
در عین مهربانی جوری رفتار میکرد
که همه از او حساب ببرند🌿
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 تا پیش از سفرش به #کربلا پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود.🔪 خالکوبی
#داداش_مجید♥️
#خاطره⛅️
وقتی از سفر کربلا برگشت🍃
مادر پرسیده بود:
چه چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید گفته بود یک نگاه به
#گنبدحضرتابلفضل کردم و یه نگاه
به #گنبدامامحسین و گفتم:
آدمم کنید🖤 :)
سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه
به کلی متحول شد.💫
همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️
نمازهایش را سر وقت میخواند
حتی نماز صبحش را اول وقت میخواند.🙂
خودش همیشه میگفت:
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که
این طور عوض شده ام و دوست دارم
همیشه دعا بخوانم و گریه کنم
و همیشه در حال عبادت باشم.🙃
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی
شده بود همیشه زمزمه لبش
پناه حرم،کجا میری برادرم... بود.💔
[خواهرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره⛅️ وقتی از سفر کربلا برگشت🍃 مادر پرسیده بود: چه چیزی از امام حسین خواستی؟ #مجید
#داداش_مجید♥️
#خاطره🌾
یکی از دوستان #مجید که بعدها
همرزمش شد در قهوه خانه مجید
رفت و آمد داشت.🍃
یک شب مجید را به #هیئت خودشان برد
که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود.🎤
آنجا درمورد #مدافعانحرم و ناامنی های
سوریه و حرم #حضرتزینب میخوانند.🥀
ومجید آنقدر سینه میزند و گریه میکند
که حالش بد میشود وقتی بالای سرش
میروند میگوید:
مگه من مردم که حرم حضرت زینب درخطر باشه :)
من هرطور شده میرم....
از همان شب تصمیم میگیرد که برود.✨
[پدر شهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🌾 یکی از دوستان #مجید که بعدها همرزمش شد در قهوه خانه مجید رفت و آمد داشت.🍃 یک
#داداش_مجید♥️
#خاطره☔️
بالاخره یک شب مجید آمد گفت میخواهد برود سوریه.🍃
اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند...🥀
زمانی هم آمدو اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کارکند. تصور میکرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمیدهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم...
من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود.
مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد...🌙
شرایطش به گونه ای بود که تصور میکردیم با رفقایش جایی میرود...🍂
اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه میرفته است.🌿
[مادرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🍃
#داداش_مجید♥️
همیشه دوست داشت پلیس بشه...🌱
مجید پسر شروشور محله بود که دوست داشت پلیس بشه.
دوست داشت بیسیم داشته باشه،
دوست داشت قوی باشه تا هوای خانواده، محله و رفقاش رو داشته باشه،از بس که مهربون بود...💕🙃
مادرشهید میگوید:
«همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش.
وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود،تمام بچهها را تکهتکه کرده است.😑
میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم... عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد.😌 چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود...💓
بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم: این را بگیر و دست از سر ما بردار🤦♂😅
در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود...🙂
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
پناه حرم کجا داری میری بگو برادرم...💔 با نوای کربلایی نریمان پناهی حاج حسین سیب سرخی https://eita
#حر_مدافعان_حرم🕊
#خاطره⛅️
وقتی از سفر کربلا برگشت🍃
مادر پرسیده بود:
چه چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید گفته بود یک نگاه به
#گنبدحضرتابلفضل کردم و یه نگاه
به #گنبدامامحسین و گفتم:
آدمم کنید🖤 :)
سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه
به کلی متحول شد.💫
همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️
نمازهایش را سر وقت میخواند
حتی نماز صبحش را اول وقت میخواند.🙂
خودش همیشه میگفت:
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که
این طور عوض شده ام و دوست دارم
همیشه دعا بخوانم و گریه کنم
و همیشه در حال عبادت باشم.🙃
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی
شده بود همیشه زمزمه لبش
پناه حرم،کجا میری برادرم... بود.💔
[خواهرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🖤✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
سلام🌱
امیدوارم که حال دلتون خوب باشه✨
رفقا تا #اربعین ان شاءالله هرکدوم از عزیزان که #خاطره ای از #کربلا دارن میتونن برامون خاطره هاشون رو بفرستن
و #جامانده ها و کربلا نرفته هاهم میتونن برامون #دلنوشته حتی یک خط بفرستن🙂
از دو طریق میتونید با ما در ارتباط باشید
۱- پیام از طریق لینک ناشناس👇🏼
https://harfeto.timefriend.net/16287113672412
۲- پیام به ادمین ها👇🏼
@F_mokhtari_1382
🌹🌹با بهترین جملات عکس نوشته ساخته میشود و در کانال ارسال میشود🌹🌹
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
سلام🌱
امیدوارم که حال دلتون خوب باشه✨
رفقا تا #اربعین ان شاءالله هرکدوم از عزیزان که #خاطره ای از #کربلا دارن میتونن برامون خاطره هاشون رو بفرستن
و #جامانده ها و کربلا نرفته هاهم میتونن برامون #دلنوشته حتی یک خط بفرستن🙂
از دو طریق میتونید با ما در ارتباط باشید
۱- پیام از طریق لینک ناشناس👇🏼
https://harfeto.timefriend.net/16287113672412
۲- پیام به ادمین ها👇🏼
@F_mokhtari_1382
🌹🌹با بهترین جملات عکس نوشته ساخته میشود و در کانال ارسال میشود🌹🌹
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313