0558950349529.mp3
9.81M
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
#آن_سوی_مرگ
#قسمت_دهم
⭕️تجربه ای از جهان پس از مرگ ⭕️
#پیشنهاد_دانلود👌
─━✿❀✿♣️✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_دهم
بعد از کلی دور دور کردن و چرخوندن ما دور *شهرک پردیسان* که آقاجواد گفتن تقریبا ساکناش اکثر روحانی هستن حرکت کردیم به طرف پارک علوی😍
نزدیکای غروب بود و هوا بدجور دونفره😍
فاطمه و علی هم که نامردا دست تو دست هم قدم میزدن و از ما جلو افتادن😢
من و اقاسیدم که که سینگل😕😢
توی همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد مامان جونم بود😍 باهاش یکم صحبت کردم و بعد قطع کردم.
علی و فاطمه خیلی از ما جلوتر بودن🙄
سید: دوربین وسیله کارتونه یا به عکاسی علاقه دارید؟
_هردو😉
سید: اووووم یعنی شما کارم میکنید😳
_کار به اون صورت که نه ولی من خبرنگارم☺️
سید: حرفه جالبیه😏
بچه پرو یه جوری با غرور حرف میزنه که دهن آدم بسته میشه😡
ولی کور خوندی آقاجواد به حرفت میارم😈
_شما تا حالا آقا حامد رو از نزدیک دیدی؟؟؟
سید: عه خب راستش نه 😒 ولی جز بهترین روزای زندگیم میشه روزی که برا اولین خواننده محبوبم رو ببینم😊
_منم خیلی دوس دادم از نزدیک ببینمشون😊 راستی میشه امشب بریم مغازه ای که تسبیحتون رو ازش گرفتید ؟🙄 توی کرمان جفتشو پیدا نکردم🤓
سید: اگه وقت شد چشم😴
خدا بگم چیکارت کنه آقاجواد مغرور😡
دیگه حرفی نزدم و اونم چیزی نگفت... نمیدونم چرا این قدر راه میریم... خب یه جا بشینیم دیگه... همش تقصیر اون لیلی مجنونه دیگه 😡
وای خدای من حالا که دقت میکنم چقدر قدم کوتاهه😳 نه یا شایدم قد آقاسید خیلی بلنده🙄
من تا روی سینشم👫
توی افکار خودم غرق بودم که یهو احساس کردم یکی چادرمو کشید😨
عه این که سیده 😯 چرا داره منو میکشه طرف خودش😱
سید: عه حواستون کجاست😮اگه نکشید بودمتون که میرفتید تو بغل پسره😡
_من😳 چطور نفهمیدم😱
سید: سه ساعته دارم صداتون میکنم اصلا تو این دنیا نیستید😒 مجبور شدم چادرتونو بگیرم😐
_بب....مم....یعنی هم ببخشید هم ممنون😢
وای خدای من😳 گفت داشتم صداتون میکردم 😳 یعنی اسممو صدا زده😢
#قسمت_دهم_ایستاده_طوری
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#زندگینامه📚 #داداش_مجید♥️ #قسمت_نهم🌱 سفر کربلا [۲]✨💛 #شهید_مجید_قربانخانی🌹 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگینامه📚
#داداش_مجید♥️
#قسمت_دهم🌱
تحمل شرایط آموزشی🍂
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید🦋 #قسمت_نهم🌸 °|• سفر کربلا •|° سال۹۳ برای اولین بار به نیت پیاده روی اربعین به کربلا ر
#داداش_مجید🦋
#قسمت_دهم🌾
°|• سفر کربلا[۲] •|°
یک شب با شهید مرتضی کریمی به هیئتی رفته بود که روضه ای زیبا در آن هیئت خوانده میشد.
محید آنجا آنقدر گریه کرد و بر سینه کوبید که از حال رفت🥀 و مدام فریاد میزد:
مگه ما مردیم که داعشی ها به حرم بی بی زینب حمله و بیحرمتی کنند...🖤
در آنجا بود که عزم مجید برای رفتن به سوریه بیشتر از گذشته شد...🕊
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
بسم رب العشق #قسمت_نهم 😍علمــــــــدارعشـــــق میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم : نرگس
بسم رب العشق
#قسمت_دهم
😍علمــــدار عشــــــق
رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها🎒🎒🎒 تحویل دادیم
و سوار ✈️ هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند🛫 🛫 میشود
بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل 🏩 بعداز چندساعت استراحت
تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل
وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم
شما هم برو بخون
حاضرشو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیزجون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم 🙌 خوندم
بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا
آخرسر در چمدون 🎒 باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم
رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
ماشاالله نرگس سادات
چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقاجون شما پدری دعاکنید
عاشقش بشم هرچه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقاجون و عزیزجون رفتیم شاه چراغ زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادربشم
و عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیزجون یه دسته اسکناس 💴 درآورد از داخل کیفش👜 انداخت تو ضریح 🕌
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نمازچون پنجشنبه بود
دعای کمیل خونده شد
بعداز نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی🚶🚶 یک ساعته
طرفای ساعت ۱۲ شب 🕛بود که برگشتیم هتل
صبح بعداز نماز و صبحونه
قرارشد بریم حافظیه 🏛و سعدیه
تو حافظیه 🏛 به اصرار عزیزجون
یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه 😍😍
دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری من از شیراز
برگردون که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور
نویسنده بانــــــــــــو ......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313