eitaa logo
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
362 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰ 😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @F_Mokhtari_1382 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🌹 تازه از سوریه برگشته بودند.🍃 هم موقع رفتن وهم برگشتن،عجیب هوای مجید در دلشان افتاده بود.🥀 ساعت سه و چهار نیمه شب بود.🌙 عطیه(خواهرمجید) گوشی اش را روشن کرد. پیامی با این محتوا دریافت کرده بود: 《باسلام،بنده از پایگاه خبری مشرق نیوز هستم، می‌خواستم یک زندگی‌نامه کلی و چندتایی خاطره از مجید،که تاکنون گفته نشده،برای بنده بیان کنید.》 عطیه اخم آورد و شروع کرد به غرولند.🤦‍♀ - خدایا حالا من چی برا این بگم.😒 ما که این مدت،به این خبرگزاری و اون روزنامه،همه ی خاطرات رو گفتیم. حرف نگفته ای نمونده که بخوام بگم.😕 وخوابید.😴 درخواب دید با دارند شوخی می‌کنند. عطیه می‌خواست با کمربند،مجید را بزند که یکی از دوستان برادرش،از راه رسید و کمربند به مجید نخورد.😁 عطیه افتاد و همه غش غش بهش خندیدند.😅 دوست مجید گفت: - می‌خواستی مجید رو بزنی،خدا جوابت رو داد و افتادی زمین.😄😁 مجید گفت: - آبجی! اینم خاطره خوب. برو برا اون خبرنگار تعریف کن.🙂🖤 🌿 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ و سلاماً علی من راق له الرحیل... و سلام بر آنکهـ رفتن را خوش مۍداشت...🕊 :) 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ 🎈 بعد از دوستانش خبر دادند که فکر می‌کنیم به فلان رستوران بدهکار بوده.🤷‍♂ جویای قضیه شدم فهمیدم به آن رستوران سفارش کرده بوده که هرشب سه غذا سمت مهرآباد بفرستند وهرماه پولش را حساب می‌کرد.🌾 یک بار دوتا بچه آمدند وسراغ مجید را گرفتند گفتند از وقتی شده کسی به ما سر نمیزنه...😞🖤 [پدرشهید] 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ به غِیر سینه‌ے صَد چاڪِ خویش در صَفِ مَحشرْ شهیدِعشقْ نَخواهَد نهـ شاهِدے، نهـ گُواهی...🖤 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ اگر الان آقا مجید بود روز مادر براتون چیکار میکرد...🍃🖤 - بوسه ی بنیامین بهادری بر چادر مادر شهید مجید قربانخانی❤️ 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 بعد از #شهادت #مجید دوستانش خبر دادند که فکر می‌کنیم #مجید به فلان رستوران بد
♥️ 🎈 تا پیش از سفرش به پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود.🔪 خالکوبی هم داشت. خیلی قلدر بودوهمه کوچک ترها باید به حرفش گوش می‌دادند.🤷‍♂ کسی بود که زیر بار حرف زور نمی‌رفت😒 بچه ای نبود که بترسد خیلی شجاع بود... اگر می‌شنید کسی دعوا کرده هردو طرف رو زور می‌کرد‌ آشتی کنند💞 وگرنه با خود طرف می‌شدند در عین مهربانی جوری رفتار می‌کرد که همه از او حساب ببرند🌿 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ گــناه ڪردم اسمشو جوونۍگذاشتـم😓 بعد یــاد جوونیت افتادم🙃 وفاصلہ ام باتـو...🍂 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 تا پیش از سفرش به #کربلا پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود.🔪 خالکوبی
♥️ ⛅️ وقتی از سفر کربلا برگشت🍃 مادر پرسیده بود: چه چیزی از امام حسین خواستی؟ گفته بود یک نگاه به کردم و یه نگاه به و گفتم: آدمم کنید🖤 :) سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد.💫 همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️ نمازهایش را سر وقت می‌خواند حتی نماز صبحش را اول وقت می‌خواند.🙂 خودش همیشه می‌گفت: نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم.🙃 در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش پناه حرم،کجا میری برادرم... بود.💔 [خواهرشهید] 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ گــناه ڪردم اسمشو جوونۍگذاشتـم😓 بعد یــاد جوونیت افتادم🙃 وفاصلہ ام باتـو...🍂 #شهید_م
♥️ اگر شما شدے رفیق شهیدم 😍 اگر شما شدے درمان اضطراب هام اگر شما شدے آرامش قلبم...💕 همہ ے اینها دست خودت بوده تو خواستی ڪه من رو به این آرامش برسونی تو خواستی ڪه حواست به زندگیم باشه...🍃 تو من رو انتخاب کردے :) 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره⛅️ وقتی از سفر کربلا برگشت🍃 مادر پرسیده بود: چه چیزی از امام حسین خواستی؟ #مجید
♥️ 🌾 یکی از دوستان که بعدها همرزمش شد در قهوه خانه مجید رفت و آمد داشت.🍃 یک شب مجید را به خودشان برد که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود.🎤 آنجا درمورد و ناامنی های سوریه و حرم می‌خوانند.🥀 ومجید آنقدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود وقتی بالای سرش می‌روند می‌گوید: مگه من مردم که حرم حضرت زینب درخطر باشه :) من هرطور شده میرم.... از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.✨ [پدر شهید] 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ هرچهـ در خاطرم آید تو از آن خوبترے...✨🌱 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#زندگینامه📚 #داداش_مجید♥️ #قسمت_اول🌱 کودکی و تحصیل💓 #شهید_مجید_قربانخانی🌹 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorb
♥️ 🌱 °|•کودکی و تحصیل•|° دریکی از جنوبی ترین مناطق تهران(یافت آباد)متولد شد.🌱 خانواده اش علاقه ی زیادی به او داشتند وهمه جور امکاناتی در اختیارش قرار داده بودند.💞 او هم تحت هر شرایطی به خانواده اش اهمیت میداد و حتی جانش را هم برای آن ها می‌داد.🌿 اغلب پیش مادربزرگش بود و هر دو آنقدر بهم وابسته بودند که مادربزرگش را مامان صدا میزد و مادر و پدرش را مریم خانم و آقا افضل خطاب می‌کرد.🌾 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ رفیق! در اوج غربت فقط تورا دارم :) ببین فلک چہ کرده باحـال و روزم... 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #قسمت_اول🌱 °|•کودکی و تحصیل•|° دریکی از جنوبی ترین مناطق تهران(یافت آباد)متولد شد.🌱
♥️ 🌿 °|•کودکی و تحصیل[2] •|° آنقدر برای خانواده اش جایگاه ویژه ای داشت که حتی پدرومادرش او را داداش مجید صدا می‌زدند🌸و هیچ وقت دلشان نمی‌آمد از مجید یا رفتارهایش عصبانی شوند.🍃 به مادرش آنقدر وابسته بود که تا مقطع راهنمایی هم باید مادرش او را به مدرسه می‌برد.🌾 دردسرهایی که در مدرسه درست می‌کرد آنقدر زیاد بود که تا مقطع سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند.... 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #قسمت_دوم🌿 °|•کودکی و تحصیل[2] •|° آنقدر برای خانواده اش جایگاه ویژه ای داشت که حتی
♥️ 🌿 °|•سربازی•|° سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود. در پادگان هم دست از شیطنت هایش برنداشت و صدای همه را در آورده بود. بعد از تمام شدن سربازی اش پدرش سرمایه ای در اختیارش گذاشت تا با آن کسب و کاری راه بیاندازد. مجید به فکر راه انداختن سفره خانه و قهوه خانه افتاد. بااینکه پدر و مادرش چندان موافق نبودند؛اما کمکش کردند و خوشحال بودند که سرش به کار گرم می‌شود 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
🕊 بزرگ ترین آرزویم این است که بشوم همنشین تو🌱 :) 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #قسمت_سوم🌿 °|•سربازی•|° سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود. در پادگان هم دست ا
🌷 🌾 °|•نان حلال•|° آقا افضل پدر مجید مرد زحمت کشی بود و نان حلال به خانه می‌آورد.🌱 او می‌دانست این نان حلال موجب عاقبت بخیری بچه هایش می‌شودکه همینطور هم شد.🙂🍃 آقا افضل مجید را به خاطر شلوغ کاری ها و شیطنت هایش مدام نصیحت می‌کرد؛اما گوش مجید بدهکار نبود. 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید🌷 #قسمت_چهارم🌾 °|•نان حلال•|° آقا افضل پدر مجید مرد زحمت کشی بود و نان حلال به خانه می‌
🌸 🌿 °|•مجید بربری•|° همه می‌دانستند پشت چهره ی پرجنب وجوش و خندان مجید یک قلب مهربان وجود دارد. 💕 دایی هایش نانوایی داشتند ومجید از وقتی دستش توی جیب خودش رفت و درآمدی پیدا کرد... گاهی ازصبح میرفت کنار پیش خوان نانوایی می‌ایستاد و به هرکسی که می‌دانست بضاعت مالی ندارد،نان رایگان می‌داد.🙂 از همان وقت معروف شد به 《مجید بربری 》.☘ دیگر همه می‌دانستند اگر مجید بربری دم نانوایی باشد ملاحظه ی فقیرترها را می‌کند. گاهی هم مجید تمام پخت یک روز را خودش از جیب خودش حساب می‌کرد و به همه نان رایگان می‌داد...🍃 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید🌸 #قسمت_پنجم🌿 °|•مجید بربری•|° همه می‌دانستند پشت چهره ی پرجنب وجوش و خندان مجید یک قلب
🌱 🦋 °|• بچه های بسیج و قهوه خانه •|° قهوه خانه اش محل رفت و آمد همه جور جماعتی بود و گاهی بچه های بسیج برای گرفتن یک خلافکار می‌دانستند که قهوه خانه ی مجید بهترین جا برای دستگیری یک نفر است... بچه های بسیج کم کم پایشان به قهوه خانه ی مجید باز شد و در آنجا بروبیایی پیدا کرده بودند و با او رفیق شده بودند.🍃 مجید هم کم کم با آنها هم صحبت و دوست شد و با املت و چای رایگان از آنها پذیرایی می‌کرد🙂 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
♥️ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم...🌾 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🌾 یکی از دوستان #مجید که بعدها همرزمش شد در قهوه خانه مجید رفت و آمد داشت.🍃 یک
♥️ ☔️ بالاخره یک شب مجید آمد گفت میخواهد برود سوریه.🍃 اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند...🥀 زمانی هم آمدو اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کارکند. تصور میکرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی‌دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم... من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد...🌙 شرایطش به گونه ای بود که تصور میکردیم با رفقایش جایی میرود...🍂 اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه میرفته است.🌿 [مادرشهید] 🌹 ─━✿❀✿🌻✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313