#تلنگر👌🏻😔 .......دونه........ ..........دونه.......... ..............گناه .......... ................."من".......... ...................لحظه .......... ........................لحظه............ ...................ظهور.............. .....مهدي فاطمه............ روعقب.................... ميندازه................ #اَلّلهُمَّـ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج شبتون مهدی

°-{❤️}-° - •°🌱 •امام رضای خودم باش #سید_محمدرضا_نوشه_ور🎙 #چهارشنبه_های_امام_رضایی

🌸ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ 🌸 حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: قال رسول الله صلی الله و آله قالَتِ الحَواریّونَ لِعیسَی یَا رُوحَ اللهِ مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللهَ وَ یَزِیدُ فِی عِلمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الاخِرَةِ عَمَلُه. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حواریون به عیسی علیه السلام -روح خدا- گفتند با که بنشینیم؟ عیسی گفت: کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و سخنش به علم شما بیفزاید و کارش شما را به آخرت راغب گرداند. اصول کافی، ج ١، ص ٣٩ کتاب فضل العلم، باب المجالسة العلماء، حدیث ٣. #اربعین

🕋 كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ 👌 هر نفسی در گرو عملی است که انجام داده است. ➖➖➖🚥➖➖➖ یعنی اگر الان تند خو ،زودرنج ،تنبل و بی‌حال ،ناارام هستیم نتیجه کسب هایی است که حاصل کردیم و افکار ،روابط،رفتارها،انتخابهایی است که داشتیم. برای رسیدن به زندگی صحیح باید در انتخابها،روابط و رفتارهایمان تجدید نظر کنیم. 🌿 سوره مدثر آیه 38 🌿 #هر_روز_یک_آیه_قرآن ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

🍃🦋🖤🌷 هرکه آمد به تماشای تو،بی دل برگشت دلربایی هنر ماه بنی هاشمیان است #دلتنگ_کربلا #محرم #اربعین #امام_حسین

جبـران گناهـان....... امام‌رضا'ع': «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً» هر کس نمی تواند کفاره ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد. ‹عیون اخبارالرضا علیه السلام ج1ص294 #محرم #اربعین #امام_حسین ━⊰🌼🦋🌼⊱━

فقط و فقط اونهایی که حال دلشون خوبه و دلتنگ هستن ببینن! الهی بحق الحسين عجّل لوليک الفرج 🤲 #نماهنگ🌷🌿

🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 #مهرومهتاب پارت۵۱ نویسنده:ت،حمزه لو بلاخره بعد از کلی بحث و جدل بابا و مامان راضی شدن که حداقل برای دیدن گلرخ و آشنایی با خانواده ش یک جلسه به خونه شون بریم. صدای عصبی سهیل بلند شد:«مهتاب،زود باش دیر شد!!!» با خنده جواب دادم:«نترس،در نمیرن!!» موهایم رابا یک دستمال حریر بستم وآخرین نگاه را در آینه به خودم کردم،راضی و خوشحال وارد سالن شدم . پدرو سهیل آماده بودند اما مادر هنوز نیامده بود. به سهیل نگاه کردم که صورتش از شدت هیجان گل انداخته بود،کت و شلوار زیبایی خریده بود که به هیکل ورزیده اش خیلی برازنده بود. سبد گل بزرگی که سفارش داده بود حالا آماده روی میز قرار داشت. سرانجام مادر هم حاضر و آماده از اتاقش بیرون آمد.سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. در راه سکوت حاکم بود و کسی حرفی نمیزد. وقتی رسیدیم با دیدن خانه شان خیال پدر و مادرم کمی راحت شد و این را میشد از لبخند رضایتشان فهمید. یک خانه ی بزرگ ویلایی با سقف های اسپانیایی به رنگ زرشکی. در که باز شد حیاط بزرگ و زیبایی نمایان شد . همزمان با بستن در حیاط ،در خانه باز شد ومرد میانسالی با کت و شلوار قهوه ای و صورت بسیار جدی بیرون آمد و با صدای بلند خوش آمد گفت. سهیل زیر لب گفت:«پدرشه ،آقای نوایی!!» پدرم جلو رفت و با آقای نوایی دست داد.وارد خانه که شدیم مادرم دیگر به وضوح خوشحال بود ،خانه ی انها بدتر از خانه ما مثل موزه بود. مادر گلرخ وارد سالن شد و خوش آمد گفت.کنار مادرم نشست و مشغول صحبت کردن شدند. به سهیل نگاه کردم که خیالش تا حدودی از رضایت پدر و مادرم راحت شده بود .کمی که گذشت گلرخ با سینی شربت وارد شد. به پدر و مادرم نگاه کردم که سراپا چشم و گوش شده بودند و به گلرخ خیره مانده بودند. قرار بود این جلسه،جلسه ی معارفه باشد تا اگر دو طرف مورد پسند یکدیگر واقع شدند جلسه ی بعد حرفهای اصلی زده شود. اما از آنجا که گلرخ حسابی به دل مادرم نشسته بود بعد از کمی سکوت مادرم پرسید:«خب عزیزم،شما الان چیکار میکنید؟!منظورم اینه که دانشجو هستید؟؟!» گلرخ پاسخ داد:«بله،البته هنوز دو ترم مونده!» مادرم گفت:«چه رشته ای؟!» گلرخ گفت:«تغذیه!!» مادرم با لبخند گفت:«بهترین رشته برای خانوما!!» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻