eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
437 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش ابراهیم هست✋ پهلوانِ گمنام...🕊️ شهید ابراهیم هادی🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: کانال کمیل 🌹دوست در باشگاه کُشتی آماده تمرین بودیم🤼‍♂️ ابراهیم پهلوان هم وارد شد🌙چند دقیقه بعد یکی از دوستان گفت: ابراهیم وقتی داشتی میومدی با این شلوار🍃و پیراهن شیک و ساک به دستت🍃دو تا دختر مرتب از تو حرف میزدند❌ابراهیم با این حرفها جا خورد‼️و از آن روز به بعد پیراهنش بلند🍃 شلوارش گشاد🍃و به جای ساک از پلاستیک استفاده میکرد🍃صدای زیبایی داشت🌙بیشتر برای حضرت زهرا(س) می‌خواند🌙یکبار او را مسخره کردند🥀گفت: دیگر مداحی نمی‌کنم! 🍂 حضرت زهرا (س) را در خواب دیده بود🌙 فرموده بودند: نگو نمی‌خوانم🥀ما تو را دوست داریم💕 هرکس گفت بخوان، تو هم بخوان.»🎤همرزم← مرتب صدای انفجار می‌آمد💥 بدون آب🥀ضعف و گرسنگی🥀بچه ها غرق خون بودند🩸اما فقط یکی بود که این 5 روز را سر پا نگه داشت🥀۲۲ بهمن ۶۱ بود از یک طرف آرپی‌جی میزد💥 یک طرف تیر بار شلیک میکرد💥 به مجروح ها رسیدگی میکرد🌙اما با انفجاری💥روی زمین افتاد🥀و دیگر کسی او را ندید🥀ابراهیم همیشه از خدا میخواست گمنام بماند🥀و چه زیبا به آرزویش رسید🕊️🕋 جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی شادی روحش صلوات❤️🌹
‹🌸✨› ‏²²بھمن داغ نبودنت را برایمان تازه‌تر ڪرد💔! ڪاش بودی ...🥀:)! 🥀¦↫ ♥️¦↫ 🌿¦↫
202030_1575582472.pdf
3.54M
پی دی اف کتاب سلام بر ابراهیم،هر کس نخونده بسم الله🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز دلتنگ تو هستیم کجایی ای مرد جانِ سالم ببرد قاتل تو، نامردیم 🔹شعرخوانی حاج میثم مطیعی در مورد حاج‌قاسم امروز،میدان آزادی
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۱۶۴ نویسنده:ت،حمزه لو سر چرخاندم و به مادر لیلا که دور از چشم بقیه اشکهایش را پاک میکرد نگاه کردم.بقیه مراسم را فقط نظاره گر بودم،انگار تمام گرسنگی ها و غذا نخوردن ها امشب در من،اثر کرده بود،سالن دور سرم میچرخید و چشمانم سیاهی میرفت. هر چه گلرخ و شادی با من صحبت میکردند،متوجه حرفهایشان نمیشدم و فقط سرم را تکان میدادم. در بین آدمهای حاضر در سالن،که همه را مات میدیدم،شخصی را دیدم که به طرفم آمد،چشمانم را باز و بسته کردم،بلکه بشناسمش،لیلا بود که کنارم نشسته بود و دستم را در دست گرفته بود.با من حرف میزد و من بعد از کلی تمرکز شنیدم که میگفت:"مهتاب.چی به روز خودت آوردی،چرا انقدر لاغر شدی؟!پای چشمات گود افتاده!!" از شدت ضعف حتی نتوانستم دهانم را باز کنم تا جواب لیلا را بدهم،گلرخ تکانم داد و گفت:"مهتاب جون،حداقل یه شیرینی بذار دهنت،اینجا که دیگه مامان نیست ببینه،یه چیزی بخور،خیلی رنگت پریده!!!' بعد سر و صداها قاطی شد،صدای مادر لیلا را شنیدم که گفت:" خانوما،بفرمایید شام." به کمک گلرخ از روی صندلی بلند شدم،پاهایم میلرزید،لحظه ای به میز رنگین شام خیره شدم و بعد در آݝوش گلرخ از حال رفتم. 🌻🌙🌻🌙🌻 اطرافم پر از سکوت بود،چشم باز کردم.خیال کردم در اتاقم خوابیده ام اما با دیدن زن سفید پوشی که بالای سرم ایستاده بود ،فهمیدم که در بیمارستان هستم.سرم سنگین و دهانم خشک بود،سر چرخاندم و روی میز یک گلدان پر از گلهای مریم و رز دیدم،یک سبد بزرگ گل هم روی یخچال خودنمایی میکرد. با صدای باز شدن در اتاق سرم را به سمت در برگرداندم و پدرم را دیدم که وارد اتاق شد،با دیدن چشمان باز من لبخندی زد و با بغض گفت:"خدایا شکرت" بعد سرش را از در بیرون کرد و گفت:"بیاید چشماش بازه..." ولحظه ای بعد اتاق پر شد از هیاهو و سر و صدا.مادرم،گلرخ و سهیل،شادی،عمو فرخ و زن عمو ودایی و زن دایی همه وارد اتاق شدند و مشݝول صحبت با من و باوهمدیگر شدند،خسته و بیحال چشمانم را بستم و وقتی دوباره چشمانم را باز کردم سرو صدایی در اتاق نبود.تشنه بودم،به سختی سرم را چرخاندم و مادرم را دیدم که روی مبل نشسته و چشمان سرخش را به من دوخته،با دیدنم بلند شد ،به طرفم آمد و آهسته گفت:"مهتاب جون،قربونت برم،درد وبلات به سرم مادر،نزدیک بود از ضعف و کم خونی بمیری،آخه چرا این کار رو میکنی؟" حوصله ی بحث مجدد با مادرم را نداشتم،دوباره چشانم را بستم که صدای پدرم به گوشم خورد:"دخترم،ما صلاح تورو میخوایم،اما حالا که تو داری با زندگی خودت بازی میکنی یه حرف دیگه ایه......ما دیگه کاسه داغتر از آۺ نمیشیم،انگار همه جوونا باید خودشون سرشون به سنگ بخوره،باشه حرفی نیست." 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🎥داستان تشرف یک بودایی محضر (عج) بسیارتکان دهنده👌🏻♨️ ❤️ یا اباصالح المهدی ادرکنی 😭😭
🦋💙 الله‌اکبر... !🇮🇷" 『 🌿 』 . ✨هیچ‌گاه‌ازڪارها‌مایوس‌نشوید چون‌همه‌چیز‌یڪ‌دفعه‌درست‌نمۍشود وڪارهاۍ‌بزرگ‌باید‌بہ‌تدریج‌صورت‌گیرد. ــ امام‌خمینے‌(ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قبل از ظهور! ✖️ این روزهایی که به سرعت، در حال عبور ورسیدن به سرانجامِ خویشند، می‌توان گفت در کل تاریخ بشر، نظیر ندارند! شبیه بین‌الطلوعینند! و فرصتِ به‌دست‌آوردن و جذب کردن! که اگر تمام شوند و بیدار نشده باشیم، باخته‌ایم! 🔺از این موقعیت ویژه، چگونه باید استفاده کرد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12_2_Mohmud_Karimi_Milade_Hazrate_Ali_Asghar_www_rasekhoon_net.mp3
9.66M
🔊 پسرِ شیرِ خدا را پسر آمد! 👤 حاج محمود 🌺 ویژه ولادت و حضرت علیهماالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۱۶۵ نویسنده:ت،حمزه لو بارقه ای از امید در دلم روشن شد که شاید پدر و مادرم راضی شده باشند.از شدت بی حالی ضعف داشتم و زود خسته میشدم.به بازویم سرم وصل بود و برای شام و ناهار برایم کباب یا جوجه می آوردند که با اشتها میخوردم. آخر شب مادرم میخواست پیشم بماند که با اصرار من به خانه رفت،به فکر فرو رفتم و به رفتار مادرم فکر کردم که نرم تر شده بود،به گمانم تلاشهایم نتیجه داده بود و حسابی ترسیده بود که شاید دوباره کار دست خودم بدهم،احتمال می دادم سهیل و گلرخ هم حسابی پخته بودنش که اینگونه رفتار مادرم ملایم شده بود. در افکار خودم غرق بودم که در اتاق آهسته باز شد،گمان کردم که پرستار باشد سرم را برگرداندم و در میان تعجبم دیدم که حسین با دسته گل زیبایی وارد اتاق شد.به نظرم او هم لاغرتر شده بود.با دیدن چشمان باز من جلو آمد و سلام کرد. با لبخند گفتم:"سلام،تو چه طور اومدی تو،وقت ملاقات که خیلی وقته تمدم شده؟" حسین خندید و گفت:"انقدر منتظر موندم تا مامان بابات برن،بعدشم کلی به نگهبان التماس کردم تا گذاشت بیام بالا." خندیدم و گفتم:"ممنون ،چه گل قشنگی،خیلی لطف کردی." روی مبل نشست و با صدایی غمگین گفت:"ببخشید،همه ش تقصیر منه ،تو به خاطر من اینهمه اذیت شدی!! " متعجب پرسیدم:"کی بهت گفت؟" دوستت لیلا اومده بود دانشگاه،منم اوندم تو رو ببینم،وقتی نبودی سراغت رو ازش گرفتم،اونم همه چیز رو بهم گفت.گفت آوردنت بیمارستان ." حرفی نزدم،دوباره حسین بغض آلود گفت:"تصمیم گرفتم برم پیش مامان بابات و بگم حاضرم خودم رو از زندگی دخترتون بکشم کنار !!من راضی به رنج تو نیستم." عصبی گفتم:"باز دوباره شروع کردی؟تو هنینطوری میجنگیدی؟به خاطر یه ذره رنج و زحمت حاضر بودی خودت رو تسلیم کنی؟؟!" حسین آهی کشید و گفت:"من برای تو ناراحتم،تو داری اذیت میشی،وگرنه خودم حاضرم هر بدبختی و رو تحمل کنم،حاضرم از گرسنگی بمیرم ولی تو اذیت نشی..." خندیدم و گفتم :"لازم نکرده بمیری،منم دیگه قرار نیست اذیت بشم،فکر کنم پدر و مادرم یه کمی نرم شدن،فردا از بیمارستان مرخص میشم،تو بعد از ظهر یه زنگ به بابام بزن و باهاش دوباره صحبت کن،احتمالا اینبار جوابش فرق میکنه." حسین از جا پرید و،گفت:"راست میگی،از کجا فهمیدی؟؟!!" خندیدم و گفتم:"حرفایی میزدن که معنیش رضایت بود،میترسن اگه رضایت ندن اینبار بمیرم و داغم به دلشون بمونه." 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ عنْ اَبِى وَلاّدِ الْحَنّاطِ قالَ: سَاَلْتُ اَبا عَبْدِاللّهِ عليه السلامعَنْ قَوْلِ اللّهِ: «وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» فَقالَ: اَلاِْحْسانُ اَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُما وَلا تُكُلِّفَهُما اَنْ يَسْأَلاكَ شَيْئا هُما يَحْتاجانِ اِلَيْهِ ❓ ابى وَلاّد مى گويد: معناى آيه «وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» را از امام صادق عليه السلام پرسيدم 💗 فرمود: احسان به پدر و مادر اينست كه رفتارت را با آنها نيكو كنى 💎 و مجبورشان نكنى تا چيزى كه نياز دارند از تو بخواهند. ⚙️ «يعنى قبل از درخواست آنان نيازشان را برطرف كنى» 📚 بحارالأنوار، ج 74، ص 79
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Zyarat_mokhtaseyeh_aval_emem_javad.mp3
1.06M
🎙️زیارت امام محمد تقی،جواد(ع) 🤲السلام علیک یا أباجعفر محمد بن علی… التماس دعا 🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمه با دیدن تو خوانده ....ولاحول و لا .. و به آغوش کشیده ست ابوالفضل تورا🌺🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 💐باب المراد و در بزن ... 💐باب الجواد و در بزن... 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐