eitaa logo
•| مــکــتــب الــشـهــدا |•
11.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
[🌴﷽] خدایـــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را به ما عطــا فرمـا و مـارا جـزء ادامـه دهندگـان راه شهـدا قـرار بـده... 「🔴📞👤 ارتباط‌ وتبلیغ @ghfa51 📞👤#ایدی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت70 یه دفعه چشم امیر به من افتاد یه لبخندی بهش زدم دوباره سرشو پایین انداخت منو امیر کنار هم نشسته بودیم غذا که خورده شد بابا و امیر بلند شدن و رفتن تو پذیرایی منم به مریم جون کمک کردم و میزو جمع کردیم و ظرفا رو شستم بعد رفتم تو پذیرایی دیدم امیر رو مبل دونفر نشسته رفتم کنارش نشستم بابا رضا: سارا جان ما فردا داریم میریم مشهد میخواستم بگم اگه شما هم کار ندارین بیاین همراه ما - حتمن ، خیلی وقته که نرفتیم مشهد بابارضا: پس امیر آقا شما هم بیاین امیر: باشه چشم ( فکر نمیکردم قبول کنه بیاد ،نمیدونم چرا یه دفعه گفت چشم) ساعت نزدیک یازده شده بود امیر میخواست خداحافظی کنه بره که بابا رضا و مریم جون نزاشتن بره بابا رضا: الان دیر وقته پسرم برین بخوابین صبح برین ( واییی اینو کجای دلم بزارم) امیرم هر چی بهونه اورد بابا رضا قبول نکرد رفتیم تو اتاق نشستم روی تخت .امیرم کنار در ایستاده بود امیر: ببخشید من هر کاری کردم حاجی راضی نمیشد - اشکالی نداره پیش اومده دیگه امیر: اگه میشه یه بالشت به من بدین من همینجا میخوابم ( منم نمیتونستم چیزی بگم ،واقعن حرفی نداشتم بگم ) رو تختم دوتا بالش بود یکی و دادم به امیر امیرم کنار در خوابید روشو سمت در کردو شب بخیر گفت ( خوبیش واسه امیر این بود که هوا گرم بود نیاز به پتو نداشت ، بدیش واسه من این بود که من اینقدر گرمایی بودم شبا با لباس راحتی میخوابیدم هیچی دیگه مجبور شدم بخوابم نصف شب دیدم دارم خفه میشم از گرما خیس عرق شده بودم نگاه کردم امیر روش به سمت دره خوابیده لباسامو درآوردم پتو گذاشتم رو خودم که مشخص نباشه لباس تنم نیست صبح بیدار شدم به زور چشمامو باز یا خدااا پتو کو بلند شدم و دیدم گوشه تخت مچاله شده ، امیرو تو اتاق نبود زدم تو سرم واااییی خاک به سرم ابروم رفت،الان این پسره پیش خودش چی فکر میکنه تن تن لباسمو پوشیدم رفتم پایین نزدیکای ظهر بود مریم جون چادر سرش کرده بود داشت قرآن میخوند رفتم کنارش نشستم - مریم جون مریم: جانم - امیر کو مریم: صبح زود همراه حاجی رفت دانشگاه گفت بعد ظهر میاد اینجا که با هم بریم آخییییش مریم : چیزی شده؟ - نه هیچی ،التماس دعا فعلن بلند شدمو رفتم تو اتاقم خواستم زنگ بزنم بهش روم نمیشد ،چی میگفتم تصمیم گرفتم ناهار برم خونه امیر اینا که حضوری ازش عذر خواهی کنم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت71 بلند شدمو رفتم تو اتاقم خواستم زنگ بزنم بهش روم نمیشد ،چی میگفتم تصمیم گرفتم ناهار برم خونه امیر اینا که حضوری ازش عذر خواهی کنم رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا برام خریده بود و پوشیدم چمدونمم آماده کردم،گذاشتم کنار اتاق کیفمو هم برداشتم که برم خونه امیر به مریم جونم گفتم ناهار میرم خونه امیر اینا با امیر میایم توی راه رفتم گل فروشی یه تکی گل مریم گرفتم رفتم سمت خونه امیر اینا زنگ درو زدم ناهید خانم اینقدر خوشحال شده بود داشت بال درمیآورد ناهید: خیلی خوش اومدی عزیزم برو تو اتاق امیر ،امیر رفته دوش بگیره - ببخشید ناهید جون اگه میشه صبر میکنم امیر آقا بیاد ناهید: باشه عزیزم حنانه : زنداداش خیلی خوشحال شدم اومدی اینجا، چند بار یه امیر طاها گفتماا هی بهونه میآورد که تو سرت شلوغه - اخیی عزیزززم ..ببخشید دیگه ( حنانه سال دوم دبیرستان بود،خیلی دختر اروم و مودبی بود) صدای در اومد... حنانه: امیر طاهاست حنانه رفت دم در حمام از پشت در پرید جلوی امیر امیرم ترسید ( خندم گرفت) بعد با لنگه دمپایی دنبال حنانه کرد یع دفعه اومد سمت پذیرایی تا منو دید دستش همون بابا با دمپایی خشک شده بود -فکر میکردم به غیر از تسبیح و قرآن خوندن کاره دیگه ای بلد نباشی رفتم جلو و گل و گرفتم سمتش : تقدیم به شما امیر صورتش قرمز شد : خیلی ممنون حنانه اومد جلو و با شیرین زبونی گفت : اقا داداش ببین چه خانمی داری ناهید : عافیت باشه مادر،انشاءالله حمام دومادیت امیر: ممنونم ناهید: امیر طاها ،سارا رو به اتاقت راهنمایی کن ،هر چی گفتم برو خودت گفت نه صبر میکنم تا امیر بیاد امیر : چشم مامان جان، بفرمایید سارا خانم رفتیم داخل اتاقش درو بست اتاقش خیلی مرتب بود دیوارش پر بود از شعر .یه کتابخونه خیلی بزرگی داشت همه شون یا شعر بودن یا مذهبی نشستم روی تختش وبهش نگاه کردم - امیر آقا امیر: بله - بابت دیشب عذر میخوام ،من همیشه عادت دارم بدون لباس بخوابم نفهمیدم کی پتو کنار رفت... امیر لبخندی زد : من چیزی ندیدم از اتاق رفت بیرون ، واییی این پسره دیگه کیه یعنی تا صبح روش به در بود ،نمیدونم چرا کم کم داشتم ازش خوشم میاومد ناهارمونو خوردیم منو حنانه میزو جمع کردیم و ظرفارو باهم شستیم امیر روی مبل نشسته بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت72 امیر آقا؟ امیر: بله - حاضر نمیشین بریم؟ امیر : چشم الان میرم وسیله هامو جمع میکنم ناهید جون: جایی میخواین برین؟ - امیر اقا نگفته بهتون؟ میخوایم همراه بابا و مریم جون بریم مشهد ناهید جون: واییی چه عالی؟ التماس دعا - چشم ( نیم ساعت بعد امیر با یه ساک اومد ،خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم) امیر: سارا خانم اگه میشه یه سر بریم دانشگاه من یه کتابی باید بدم به محسن - چشم امیر : چشمتون بی بلا رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم رفتم کنار امیر دستشو گرفتم ،رفتیم داخل محوطه محسن و ساحره رو دیدیم رفتیم کنارشون ساحره: بیعرفت قبلن بیشتر میدیدمت محسنم به امیر تیکه مینداخت قاطی مرغا شدی عوض شدی داداش - شرمنده ببخشید ،امروزم اومدیم خداحافظی کنیم باهاتون ساحره: کجا میخواین برین - مشهد (ساحره بغلم کرد):واییی عزیزززم التماس دعا فراوان دارم - چشم گلم محسن: آقا امیر ،رفتی حرم فقط واسه خودت دعا نکنیاااا ،ما رو هم دعاکن امیر : چشم با بچه ها خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه بابا و مریم جون منتظر ما بودن من رفتم چمدونمو برداشتم دادم به امیر که بزاره داخل ماشین بابا مریم جون: سارا جان چادر گرفتی واسه حرم رفتن - واییی یادم رفتن برگشتم تو اتاق چادری که مادر جون بهم داد و برداشتم و حرکت کردیم به خواست بابا ، مریم جون جلو نشست ،منو امیر عقب ماشین نشستیم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترجمه صفحه ۱۳۸
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت صفحه ۱۳۸🦋🦋🦋 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🦋🌷🦋🌷🦋
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه صفحه ۱۳۸🦋🦋🦋 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🦋🌿🦋🌿🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 و ارواح طیبه شهدا 🌷🌷 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی(ع) به دل می نشیند.... 🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📄 عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابی‌طالب علیه‌السلام. ✍️ پیامبراسلام (ص): سرلوحه پروند هر مؤمن (در روز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابی‌طالب (ع) است. 👈 کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٥.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آفرین به این اثر زیبا و تمیز خیلی عالیه ببینید 🔹چرا باید رای بدیم در سی ثانیه •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🌴أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج با ما همراه شوید:👇 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶فریب‌تان دادند! ➖آیا میدانستید هم اکنون بخشی از بدنه انقلابی و متدین بدون آگاهی در حال تکمیل پازل ضدانتخاباتی دشمن هستند؟ https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷اطــــــعـــام عــلـــوی غــــدیــــر کــمــک به اطـعــام عـیـد غــدیــر مــســاوی بــا ثــواب اطــعــام کــل پـیامبـران🌸 شماره کارت 🌹 5892107044938861 به نام:موسسه بنی فاطمه‌(س) لینک گروه جهت ارسال فیش واریزی👇 https://eitaa.com/joinchat/1320681848Cb8e6c2ce1e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوسه‌ی شهید رئیسی بر چادر مادر سه شهید در آخرین سفر استانی شهید رئیسی در آخرین سفر استانی خود که به استان مازندران انجام شد، در ایام سالگرد شهدای خان‌طومان با جمعی از خانواده‌ی شهداء این استان دیدار کرد. در حاشیه این دیدار پس از ابراز محبت مادر سه شهید دفاع مقدس، شهید رئیسی متواضعانه بر چادر این مادر شهید بوسه می‌زند. https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🇮🇷 ارزشی بیش از صدها سال عبادت علامه مصباح یزدی : شناسائی و انجام وظیفه در روزهای باقی مانده تا انتخابات می‌تواند ارزشی بیش از صدها سال عبادت داشته باشد؛ و در مقابل، کوتاهی و اشتباه در این امر ممکن است عقوبتی بیش از گناه صدها سال داشته باشد... https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️به بهانه انتخابات چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری 🎙حاج صادق آهنگران آزمونی که پیش ِ روی ماست فصل قول و قرار با شهداست راستی که شهید شاهد هست بر سیاه و سفید شاهد هست پس مبادا رهِ خطا برویم یا که با خصم همصدا بشویم یا مبادا بد انتخاب کنیم آبِ دشمن در آسیاب کنیم یا که از بیم کهنۀ تحریم برگزینیم سازش و تسلیم آی مردم ! بهوش باید بود غرق در جنب و جوش باید بود باز هم موسم جهاد شده موسم عشق و اتحاد شده رأی ما مثل تیرِ بنیان کن می نشیند به سینۀ دشمن رأی باید به آن کسی بدهیم که پشیمان ز کار خود نشویم به کسی که چو برگزیده شود خدمتش صادقانه دیده شود پیرو خط رهبری باشد خود «رئیسیِ» دیگری باشد که به مَقتل امـام را نبرد آبروی نظـام را نبرد دامن کار بر کمر بزند ریشۀ ظلم و زور و زَر بزند با پلیدان خونِ مردم خوار انقلابی عمل کند در کار تن به سیل شکست ها ندهد پُست ها را به پَست ها ندهد یاور انقلاب ؛ او باشد مثل آئینه راستگو باشد سرِ خود پیشِ خصم خم نکند کوه باشد که وزن کم نکند به هدر خون لاله ها ندهد دستِ ذلت به کدخدا ندهد دیپلماسیِّ او به آسانی نشکند اقتدار ایرانی باج بر هر ستمگری ندهد تن به " برجامِ" دیگری ندهد او به فامیل خود نپردازد خلق را از نَفَس نیاندازد او که باور کند جوانان را بشکند دست رانت خواران را وعده ای داد اگر ، عمل بکند مشکل اشتغال حل بکند باید ای هموطن به هشیاری کار خود را بزرگ بشماری برگ رأیی که می نویسی را یاد آری رهِ « رئیسی» را https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔴تصویری زیبا از آخرین حضور سید شهیدان خدمت و شهید سید مهدی موسوی در جشن بزرگ ده کیلومتری غدیر https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام هادی علیه‌السلام: کسی که از خدا اطاعت می‌کند، از خشم مردم باکی ندارد. 🌸 ولادت با سعادت امام هادی علیه‌السلام مبارک باد. علیه السلام ----------🔷🔷🔷--------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا