مکتب سلیمانی سیرجان
ریحانه لب پایینشو گاز گرفت و گفت: عهه این جوری نگو! از این افکار منحرف ناجور کی دست برمی داری تو!؟
#رمان
🔴 (قسمت دویست و بیست و نه)
پس از تموم شدن خوردن شربت و حرفای ریحانه، پرنیان لیوان های خالی رو تو سینی گذاشت و به آشپزخانه برد و بعدش با ظرف بلوری محتوی زردآلو و خیار به هال برگشت. ظرف رو رو عسلی جلوی مبل ها گذاشت و گفت: چه جالب اما من نمی تونم گروه رو همراهی کنم. قراره از اول ماه برم بیمارستان محل کار مامان و بابا و اونجا کار کنم.
ابروهای ریحانه بالا پریدن و چشمکی زد و گفت: به سلامتی. چه کاری هست حالا؟
پرنیان دوباره به آَشپزخانه رفت و با تعدادی بشقاب میوه خوری، وکارد و چنگال برگشت و جواب داد: ظاهراً میخوان قسمت اسناد پزشکی و دبیرخانه ی بیمارستان رو سر و سامونی بدن و به یکی که به امور کامپیوتری مسلط باشه نیاز دارن و البته نمیخوان مدارک و اطلاعات محرمانه بیمارستان به بیرون از بیمارستان بره!! احتمالاً نمیخوان لیست بیمارایی که پرستاراشون کشتن رو بشه!
ریحانه بشقابی برداشت، توش برای آلاء زردآلو قرار داد و گفت: نه بابا این جوری نگو! حرفات بوی تهمت داره ها!
پرنیان خندید و گفت: خیلی خب باشه حواسم نبود جلوی تو نمیشه غیبت کرد! خلاصه اینکه من قراره برم اونجا و تو کارهاشون بهشون کمک کنم. بعدش نگاهی به پارسا کرد و گفت: پارسا ول کن اون گوشی رو نکش خودتو بیا زردآلو بخور!
پارسا گوشیو رو میز تلویزیون که نزدیک آشپزخانه بود، قرار داد و به طرف مبل ها آمد.
پرنیان تو بشقابی زردآلو و خیار گذاشت و به پارسا داد.
ریحانه در حین خوردن زردآلو گفت: حالا چطوری شد که به تو پیشنهاد دادن؟ یعنی قراره همیشه اونجا باشی؟
پرنیان به خیاری که پوست کنده بود نمک زد و گفت: مسئول اون قسمت دوست صمیمی بابامه، همکارشون که به قول خودشون خیلی به کارها واردتر و مسلط تر بوده و این کارها رو براشون انجام می داده تشریف برده مرخصی زایمان و مسئول هم که عجله داشته برای انجام زودتر کارها، به بابام گفته کسی رو نمی شناسی که قابل اعتماد و مسلط به کامپیوتر باشه؟ و بابا هم گفت فوری تو به ذهنم رسیدی. اون جوری که بابا توضیح داد فکر کنم کارشون دو سه ماهی طول بکشه!
ریحانه گفت: عجب به سلامتی. ان شا الله که برات خیر داشته باشه. ممکنه همون جا هم استخدام بشی؟
پرنیان ابروهاشو بالا انداخت، لب هاشو کج کرد و پشت چشمی نازک کرد و گفت:
نه بابا مگه رئیس رؤسا اجازه میدن کسی غیر از آشناهای خودشون دستش به کاری برسه؟! اونم آشناهایی که مرتب دارن تو بیمارستان گند میزنن و هر غلطی بکنن کسی کاریشون نداره!! چون استخدام رسمی هستن و کسی هم نمیتونه بیرونشون کنه!! البته من خودمم علاقه ای به محیط بیمارستان ندارم محیط چندش آوری داره و به خصوص خاطره ی خوبی هم از رفتن به بیمارستان ندارم! بچه که بودم یه بار خیلی اصرار کردم که با مامانم به بیمارستان برم اونم ناچاراً منو برد و بماند که بوی الکل و ضدعفونی کننده ها و وایتکس تو بخش چنان حالمو بد کرد که گلاب به روتون یک شبانه روز در حال بالا آوردن بودم! من رتبم جوری بود که می تونستم رشته پرستاری شهرستان رو قبول بشم اما حتی یک دونه رشته پرستاری و کلاً علوم پزشکی رو در انتخاب رشته نزدم چون کلاً از این رشته ها بدم میاد.
🔴 (قسمت دویست و سی)
ریحانه و پرنیان مشغول حرف زدن بودن و آلاء و پارسا هم مشغول خوردن میوه بودن و هر دو با کنجکاوی همراه با جبهه گیری نسبت به طرف، مقابلشون به همدیگه نگاه می کردن.
پارسا میوه های داخل بشقاب رو که خورد دوباره به سراغ گوشی رفت.
آلاء نگاهی به دستای کوچیک چسبناکش و نگاهی هم به پارسا که نزدیک آشپزخانه با گوشی تو دستش سرگرم بود کرد و آرام از جا بلند شد و به آشپزخانه رفت. به طرف سینک ظرف شویی رفت و شیر آب رو باز کرد و دستاشو زیر باریکه ی مستقیم آب گرفت.
آلاء بعد از شستن دستاش، دست به طرف لیوان هایی که رو کابینت کنار سینک ظرف شویی قرار داشتن برد تا لیوانی برای خوردن آب برداره که با صدای پارسا که گفت: تو اینجا چکار داری؟ دستاش تو هوا خشک موند.
پارسا کنار ورودی آشپزخانه وایساده بود و اخم کوچیکی تو چهره ش بود و با لب های جمع شده به او خیره بود.
آلاء وحشت زده به پارسا نگاه کرد، آب دهانشو قورت داد و با صدای آهسته و بریده بریده جواب داد: ببخشید می خواستم آب بخورم. بعد سرشو پایین انداخت و خواست از آشپزخانه خارج بشه.
مظلومیت قیافه ش دل پارسا را جلوش به زانو درآورد و اخم چهره پارسا آروم آروم تبدیل به لبخند شد و به طرف کابینت رفت و لیوانی برداشت، پر از آب کرد و به آلاء داد.
لبخند ملیحی رو لب آلاء نشست و لیوان رو از پارسا گرفت و لاجرعه سرکشید.
پرنیان و ریحانه که حضور دو بچه در آشپزخانه کنجکاوی شونو تحریک کرده بود، دنبال اونا اومده بودن و اونا رو نگاه می کردن.
بعد از اینکه آلاء آب رو خورد ریحانه با لبخندی رو لب به خواهرش گفت: آلاء جونم نمیخوای از داداش گلمون تشکری بکنی؟
آلاء لیوان رو به طرف پارسا گرفت و گفت: من از شما خیلی متشکرم که به من آب دادید.
پرنیان با صدای بلندی خندید و گفت: ریحانه این مدل تشکر کردن لفظ قلمی رو تو بهش یاد دادی که حفظ کنه و در مواقع نیاز بگه؟
ریحانه سرش را به یک طرف متمایل و لبهاشو جمع کرد و گفت: نه اینو بابام یادش داده بود و همیشه هم روش تأکید داشت.
پرنیان آهی کشید و گفت: خدا بیامرزه امیرعلی رو دوباره اسمش اومد روحش شاد باشه.
ریحانه با صدای آرومی از دوستش تشکر کرد و همگی دوباره به هال برگشتن.
آلاء و پارسا هم که یخ رابطه شون آب شده و دیوار فاصله های بینشون ریخته بود مشغول صحبت کردن باهم شدن.
پارسا به این مهمان تازه وارد که اولین بار بود می دیدش اجازه داد به گوشیش دست بزنه و بازی های رو گوشیش رو هم به او نشان داد.
پرنیان هم به ریحانه گفت: فعلاً حداقل تا دو ماه آینده با گروه جهادی همراهی نمی کنه و برای ریحانه آرزوی موفقیت کرد.
بعد از ساعتی صحبت و دورهمی دوستانه، ریحانه تصمیم به رفتن گرفت و از آلاء خواست با دوست جدیدش خداحافظی کنه.
پرنیان موقع خداحافظی به ریحانه گفت: عزیزم گفتم بهت که ما اکثر ساعات شبانه روز اینجا تنهاییم. در این خونه به روت بازه هر وقت خواستی پیش ما بیا. شب هایی که ما تنهاییم هم می تونی بیای و اینجا بمونی.
ریحانه لبخندی به تعارف محبت آمیز دوستش زد و ازش تشکر کرد.
پارسا هم به آلاء گفت: بازم اینجا بیا.
پرنیان خندید و گفت: بفرما اینم از اینا! از الان دختر بازی و پسر بازیشون شروع شد.
ریحانه ابروهاشو بالا برد، لب پایینشو گاز گرفت و گفت: جلوی بچه حرف های ناجور نزن! به مامانت هم سلام گرم برسون. خدانگهدارتون.
پارسا و پرنیان هم با ریحانه و آلاء که از خانه خارج شده بودن و در حال کفش پوشیدن بودن خداحافظی کردن.
🔴 (قسمت دویست و سی و یک)
ریحانه در عصر گرم روز 30 اردیبهشت که در دفترچه ی خاطراتش سر تیترش نوشته بود پیش به سوی دومین سفر جهادی، زیر نگاه های نگران و دلسوزانه ی اهالی خانه چمدانشو در دست گرفت و بعد از بوسیدن قرآن تو دست مادر و رد شدن از زیر اون، همراه رضا سوار ماشین سمند به یادگار مونده از پدرش شد و به طرف ایستگاه قطار رفت.
موقع حرکت ماشین به سمت عقب برگشت تا از شیشه ببینه که مادرش امیدوار به سلامت و بازگشتش پشت سرش آب می پاشه و آیت الکرسی می خونه و آلاء حسرت بار براش دست تکان میده و حسنا با لبخند بدرقه ش می کنه.
در طول مسیر رضا غرق در سکوت غمگین و معصوم چند بار به خواهرش نگاه کرد و زبانش برای گفتن حرفی یاریش نمی کرد. فقط در آخر مسیر وقتی که به ایستگاه رسیدن، قبل از خروج ریحانه از ماشین، دستشو تو دستش گرفت و با لحن غمگین و لبخندی که بوی غربت می داد آهسته لب زد: ریحانه مراقب خودت باش اگه مشکلی برات پیش بیاد نمی بخشمت ها! من و مامان و آلاء خیلی خیلی بهت نیاز داریم.
ریحانه با گفتن «چشم» کش داری بوسی تو هوا برای تنها برادرش فرستاد و مهربان با او خداحاظی کرد و به بقیه اعضای گروه جهادی که در سالن انتظار جمع بودن پیوست.
برخی از اعضای گروه در سفر اول، در این سفر غایب بودن؛ از دخترای گروه فقط هاویر کارزان، نازگل فتاح، زهرا سادات خوش چشم و خانم عارفی حضور داشتن و از بین پسرا هم فقط محمدحسن عباسی، فرهاد فخری زاده، محسن حجتی، محمود رادمهر در سالن انتظار ایستگاه قطار بودن و همین طور مرد جوان و شیک پوش و بلندقدی که نازگل اونو عموش معرفی کرد
البته غیبت بقیه اعضای گروه در سفر قبل هم زیاد عجیب به نظر نمی آمد چون موقع فورجه و تعطیلات قبل از امتحانات بود و دانشجوها ترجیح داده بودن قبل از هر کار دیگه ای درسشونو بخونن.
به خاطر جمعیت نسبتاً کم گروه، خانم عارفی فقط دو کوپه در قطار گرفته بود؛ یکی برای مردا و یکی هم برای دخترا. با این که در هر دو کوپه یه نفر بیش تر از ظرفیت کوپه بود اما سرگرم شدن به گفتگو و بحث های مختلف، توجه افراد گروه را نسبت به مسأله تنگی جا کم می کرد.
قطار زوز کشان از کنار شهرها، دشت ها، و روستاها می گذشت و روشنایی روز تبدیل به شب و تاریکی شب هم بعد از قدرت نمایی چند ساعته رو به زوال رفت و دوباره روز پدیدار شد تا قطار پس از حدود 15 ساعت در اهواز متوقف بشه.
مسافران از قطار پیاده شدن و هر کدام برای فرار از آفتاب وسط روز به سایه بانی پناه می بردن.
خانم عارفی بعد از پیاده شدن از قطار، اعضای گروه رو به طرف مینی بوسی که مروه از قبل هماهنگ کرده و به نزدیکی ایستگاه قطار فرستاده بود، هدایت کرد.
نازگل موقع رسیدن مینی بوس آهسته زیر گوش ریحانه گفت: خدا کنه این یکی مثل اون یکی وراج نباشه! و هاویر هم این حرفشو شنید و با چشم غره به نازگل نگاه کرد.
ادامه رمان هر شب حوالی ۲۱ اینجا👇
@Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
🧡#بهوقتمطالعه امشب یادت نره قرارهرشبمون یه لیوان چای و کتابی که حالمون رو خوب میکنه😌 #حالـــــ
یک جـــــرعه از کتاب قشنگ من تقدیم شما👆😊
موافقی به این توصیه عمل کنیم ؟؟
#بهوقتمطالعه
#هرشبربساعتمطالعهکتابتیادتنره👌
@Maktabesoleimanisirjan
🌺🌺🌺🌺
حوزه علمیه نرجسیه سیرجان در سال تحصیلی ١۴۰۳-۱۴۰۲ درمقطع سطح دو (کارشناسی) از میان واجدین شرایط دانشپژوه میپذیرد.
📗
🛑 آدرس : بلوار سید احمد خمینی ، روبرو مجتمع آموزشی جهش
تلفن : ۴۲۳۰۱۹۳۲-۴۲۳۰۲۰۴۲
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸طریقه ثبت نام :مراجعه حضوری به حوزه علمیه نرجسیه یا از طریق سایت https://paziresh.whc.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋ジ
ســــــــــــــــــــلام صبح زیبای شما
بخیر باشه الهی😍
الهی روزتون
پراز رزق و برکت مادی
و معنوی باشه🌱
میدونی چرا خدا گفته روزیتونو
از جایی میدم که گمان
نمی کنید؟؟
اصلا تا حالا بهش فکر کردی🤔
کلیپ بالا رو باز کن تا دلیلش
رو بدونی😊
حالا کِرکِره زندگی رو با حال خوب
بده بالا🌱
وازخودش بخواه که خودش برات
بســـــازه اتفاق های خوب رو ♥️
[البتہ بگم اعمال و نیات شماهم بی تاثیرنیستا😉]
#روزتونعالی
#حدیث_روز
🌸 با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
#همسرداری
❤️
💢اگر همسرتون دوست دارید و میخواید رابطه پایدار داشته باشید شنونده خوبی باشید تا آرامش بدید😍
شنونده خوبی باشید تا وضعیت رو خوب کنترل کنید
❌اگه همسرتون چیزی گفت که باب میلتون نبود یهو نپرید بهش!
نزنید تو ذوقش!
فقط گوش بدید بعد با آرامش نظرتون رو بگید
اونوقت معجزه رو می بینید👌
🌼مکتب سلیمانی #سیرجان👇
.https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
#طب
پایین آوردن فشار خون به وسیله سالاد ترخون👇
▫️ترخون یکی از گیاهان معطر نسبتا پر استفاده می باشد که به عنوان سبزی نیز تولید و مصرف می گردد. ترخون بدلیل افزایش ترشح اسید معده و خاصیت اشتها آوری از قدیم الایام به عنوان ادویه مخصوص گوشت مورد توجه بوده است و سبب کاهش فشارخون می شود.
🌼مکتب سلیمانی #سیرجان👇
.https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
عزیزانی که جدید همراهمون میشن
و با مجموعه مون آشنایی ندارن
این سوال رو ازمون می پرسن 👆
بنده امروز تصمیم گرفتم با کمک گالری گوشیم یک نظر مشاورین مجموعه رو براتون معرفی کنم 😅👇
خدا حفظشون کنه که کارشون بیسته👌
#سوالات_پرتکرار
اذان شد
بریم نماز من بعد از نماز
براتون کلیپ رو میفرستم
#نماز_اول_وقت
✍آیت الله مجتهدی تهرانی«ره» :
📿 نماز اول وقت خیلی موثر است.
آنهایی که هرچه میزنند، کارو بارشان جور نمیشود،
به خاطر این است که نماز اول وقت نمیخوانند
@Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشاورین مکتب سلیمانی سیرجان👆
با #مشاوره : حضوری و تلفنی
در حیطه های ذیل در خدمت شما همراهان عزیز هستند.👇
🌱زوج درمانی ( اخلاقی، رفتاری، جنسی، رفتار با خانواده همسر و....)
🌱درمان اختلالات روان شناختی (افسردگی،وسواس،افکار خودکشی و...)
🌱فرزندپروری(بارداری، کودک، نوجوان)
🌱 مشاوره قبل از ازدواج
👈🏻جهت رزرو وقت مشاوره👇
☎️09938881825
@Maktabesoleimanisirjan