پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
يخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ ، فَيُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْطَانَهُ
🔺 مردمى از مشرق قيام میكنند و زمينه حاكميت مهدى(عج) را فراهم میآورند.
📚بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۷
قیام خونین پانزده خرداد مبدأ نهضت اسلامی
ایـــــــــــ🇮🇷ـــــــــران گرامی میداریم🖤
چون که گل رفت و گلستان شد خراب 🖤
بوی گل را از چه جوییم از گــــــــلاب❤️
❤️🍃 صالحٌبعدصالح 🍃❤️
وهمچنین آغاز زعــــــــــامت و رهبری ولی امر مسلمینامید مستضعفین
امام سید علی الحسیني الخامنه اي روحي فداه فرخنده باد❤️
سلامتی و طول عمر باعزت آقامون امام خامنهای صـــــــــــلوات🍃❤️
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
امام خامنه ای (مدظله العالی) فرمودند:
در ۱۵ خرداد سه عنصر وجود داشت. یکی عنصر مردم بود، یکی عنصر رهبر و امام بود و سومی عنصر انگیزهی مذهبی و روح شهادتطلبی و فداکاری برای خدا بود. نطفهی انقلاب ما با این سه عنصر بسته شد.
۱۳۶۱/۰۳/۱۴
@Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رو بگو فکر میکردیم مثل سندباد میرن تو کوه و کمر دنبال سنگهای قیمتی میگردن که بزنن رو جواهرات!😐
#زنگ_تفریح
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ولی اومدم کوه اینارو دیدم 😍
البته بهشون دست نزدم اصلا
چونکه اینو خونده بودم👇
چنانچه هنگام دیدن تخم پرندگان یا نوزاد حیوانات از روی کنجکاوی یا علاقه دستی رویشان کشیدیم و لمسشان کردیم، بدانیم که عامل مرگشان خواهیم شد.
پرندگان و سایر حیوانات چنانچه بوی آدمیزاد از لانه، آشیانه و یا بچه ها و تخمهایشان بیاید احساس خطر کرده و به تصور اینکه مجددا انسان به سمت آنها خواهد آمد، خطر بیشتر نکرده و بچه های خود را بدون سرپرست و بزرگ کردن در طبیعت رها می کنند 😔
@Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا فضای مجازیه
هر چیزی که میبینی رو باور نکن،
سعی کن خود واقعیتو زندگی کنی
پ ن:
با دیدن این تصاویر اهمیت و ضرورت افزایش #سوادرسانه ای شهروندان بیشتر مشخص میشود.
ولی واقعا آیا تشخیص #حقیقت از #حقیقت_نما همیشه آسان است؟
چه باید کرد؟
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
#جنگ_رسانه
#سواد_رسانه
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عارفانه
خواهش میکنم حاضر جواب نباشید
🌱آیت الله فاطمی نیا
@Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: يخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ ، فَيُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْ
تو ذخیره انقلابِ خمینی بودی...
برای سالهای بدون بهشتی؛
بدون مفتح؛
بدون مطهری؛
برای سالهای سخت پس از روحالله!
روزگار سربازیات در کسوتِ
رئیس جمهور محبوب دهه شصت رو
به پایان بود که رحلت معمار انقلاب،
بار تازهای بر شانههای سترگت نهاد!
فتنهها؛
یکی پس از دیگری کلید خوردند...
تحریمهای مکارانه!
تبلیغات ِماهرانه!
بی وفایی دوستان!
بدعهدی بدخواهان!
تهدید های خارجی!
تحقیر های داخلی!
تو بودی و
بارسنگین یک رسالت تاریخی...
تو بودی و
جای خالی یک مرد کاریزما...!
تو بودی؛
و چنگالهای تیز شده
و دلهای مسخ شده!
برای عدهای سنگین بود
هضم رهبری یک رهبر پنجاه ساله!!
حالا که در قاب تاریخ،براندازت میکنم
حالا که از سالهای آغازین شبیخون
فرهنگی و سالهای تلخ دهه هفتاد،
و دریوزگی جمعی که هر روز از کینه
تو دندان به هم میساییدند میگذریم،
حالا که قصه استواری تو را در
لابلای صفحات تاریخ ورق میزنیم،
حالا که مواضعت را
در فتنه ها مرور میکنیم...
بیشتر به حقانیت کلام
روحالله ایمان میآوریم،
آنروز که فرمود:
شما با وجود این آقای خامنهای
در بن بست نمیمانید!!
چقدر تو را نشناختیم...!!
آنروزکه از اعتماد بر کدخدا برحذرمان
میداشتی و ما به حکم رای اکثریت!!
روبه رویت،سینه سپر میکردیم!
چقدر تو رانشناختیم!
سالیانی که، دردمندانه شعار پر شعور
حمایت از تولیدداخلی سر میددادی
و ما به حکم برخی کج فهمی هایمان
باز هم... دیر فهمیدیم!
خیلی دیر ...
درست زمانی که دستهای
پینه بسته کارگر ایرانی ،
پر ازحسرت شده بودند!!
ما سالیانیست که از شعاع
نگاه تو عقبتر مانده ایم.!!
اما در این میان،
میبالم به امنیت وطنم که هنوز
"فرماندهی کل قوا"یش به دستان
تدبیر توست....
درست آن روزها که هنوز کسی
عمق خطر ناامنی را درک نکرده بود
تو مردانه ایستادی و غیرت
مدافعانحرم را سُتودی.!!
میبالم که هنوز
در سایه نفسهایت
نفس میکشم!
میبالم که روزگارت را درک کردم
و در میان همه هیاهوهای تبلیغاتی
و شیطنت های رسانهای،
هنوز سرباز توام!
#الحمداللهعلیماهدانا
#لبیکیاخامنهای🌱•°
@Maktabesoleimanisirjan
حق👌اصلا بنظرم اونجا که امام فرمودن با دلی آرام و قلبی مطمئن...
داشتن خیال ملت رو از رهبری امام خامنه ای آسوده میکردن
مکتب سلیمانی سیرجان
ریحانه ی معذب و دستپاچه حتی فرصت به زبون آوردن کلامی در قبول یا رد اون پیدا نکرد. چادر رو محکم تر به
#رمان
🔴 (قسمت سیصد و چهارده)
یاسر فتاح مقداری درباره ی عقاید و شرایط زندگی خودش گفت و بعدش سکوت کرد.
ریحانه سنگ فرش پارک رو ول کرد و چشم به دو کبوتری داد که رو پشتی یه صندلی در فاصله ی چند متری اونا که آفتاب کاملاً پوشانده بودش، نشسته و در حال سر و صدا بودن.
آفتاب آهسته آهسته در حال گسترش قلمرو خود بود و پرتوهای طلاییش رو پاهای یاسر فتاح و قسمت پایین چادر که رو پاهای ریحانه بود افتاده بود.
یاسر فتاح پاهاشو به سمت عقب کشید که از زیر نور آفتاب دورش کنه و چشم از توپِ بازی بچه ها گرفت و به سیاهی چادر ریحانه داد و گفت: خانم فضلی من تصور می کنم آنچه باید می گفتم رو گفتم. حالا شما صحبتی نظری دارید خیلی خوشحال میشم بشنومش. اگه لطف کنید از ملاک هاتون برای ازدواج و همسر آینده تون بگید.
ریحانه نفسی عمیق کشید و چادرشو جمع تر و به خودش نزدیک تر کرد که از هجوم پرتوهای آفتاب در امان باشه.
خیره به سیاهی چادرش یه آن به خودش گفت: ملاک؟! من چه ملاکی می تونم داشته باشم؟! آرزوها و رویاهای من برای یه زندگی مطلوب و آروم از دست رفت.
لحظاتی سکوت کرد. خودشم نمی دونست چه حسی چه واکنشی نسبت به یاسر فتاح داره یا باید داشته باشه. در سردرگمی عجیبی غرق شده بود.
سکوت ریحانه که از حد گذشت یاسر فتاح گفت: عذر میخوام نظرتون رو نگفتید؟
ریحانه نفسشو با آه بیرون داد و با صدای آرومی گفت: من ... برای جواب دادن به سؤالاتون .... باید .... فکر کنم .... الان .... به این سرعت ... نمی تونم جوابی بدم.
یاسر فتاح سرشو به نشون تأیید بالا و پایین کرد و گفت: صحیح می فرمایید. بهتون حق میدم. شما فکراتونو بکنید و پاسختون رو به برادرزاده م بگید.
ریحانه حس می کرد نمیتونه در اون محیط تنفس کنه و هوا برای نفس کشیدن سنگین تر از حد توانشه. ریحانه در فضای آزادی که افراد کمی در اون حضور داشتن و به ندرت کسی از کنار صندلی محل نشستن اونا عبور می کرد، حس خفقان و زندانی بودن داشت.
دلش می خواست از اون محیط فرار کنه اما شرط ادب نبود که یه دفه و بدون شنیدن حرفهای یاسر فتاح و موافقت او و نازگل با تموم کردن صحبت، از اونجا بره.
به ناچار نشسته بود و ادامه ی حرفای یاسر فتاح با ته لهجه ی ترکی درباره ی وضعیت زندگی و خانواده و شغلش رو گوش می داد.
یاسر فتاح که از ظاهر ریحانه نمی تونست به منویات او و مکنونات قلبیش پی ببرد، بعد از گفتن چند جمله ی دیگه از خودش و خانواده ش ناچاراً سکوت کرد.
اما اجازه نداد سکوت طولانی بشه و با توجه به اینکه حس کرد ریحانه بی حوصله س، گفت: به نظرم برای امروز کافی باشه. مخصوصاً که شما هم انگار برای رفتن عجله دارید و گویا ما مزاحم کارتون هم شدیم. عذرخواهی می کنم که این جوری وقت شما رو هم گرفتیم.
ریحانه چشم از چادر گرفت و به یقه ی کت طوسی رنگ یاسر فتاح که با پیراهن سفید زیرش در رنگ و تمیزی هماهنگی جالبی برقرار کرده بودن، داد و گفت: اختیار دارین ... این چه حرفیه .... بودن در کنار نازگل جان و آشنایی و حرف زدن با شما برای من خیلی ارزشمنده.
یاسر فتاح به نازگل که قدم زنان در حال نزدیک شدن به صندلی بود، نگاه کرد و گفت: نازگل هم دیگه پیداش شد. منم خوشحالم از آشنایی با شما. شما بسیار خانم متین و موقر و باشخصیتی هستید و من به شخصه براتون آرزوی موفقیت می کنم.
ریحانه پلک هاشو باز و بسته کرد و با صدایی آهسته لب زد: همچنین شما هم.
🔴 (قسمت سیصد و پانزده)
ریحانه طوری مبهوت و متحیر بود که خودش هم نفهمید چطور از پارک به خانه برگشت. از اون لحظه ها فقط طعم شیرین بستنی که نازگل برای هر سه نفرشون خریده و با اصرار زیاد به خورد او هم داده بود، رو همراه خودش داشت و خاکی که از برخورد توپ بازی بچه ها به ساق پاش، رو چادرش نشسته بود.
در حیاط آلاء و حسنا سطل و اسفنج در دست در حال شستن ماشین بودن. در رو که باز کرد جیغ آلا و فریاد «وای مراقب باش آب روت نپاشه» حسنا اونو به خودش آورد و به ماشین کف آلود نگاه کرد و به آلاء و حسنا سلام داد. بعد چادرشو جمع کرد و از کنار ماشین رد شد و به داخل ساختمان رفت.
صدای ملایم سخنرانی که از گوشی مادر پخش می شد در فضای آشپزخانه پیچیده و مادرش در حال تدارک ناهار در آشپزخانه بود. به او هم سلام داد و بعد از تعویض لباس هاش به کمکش رفت.
حرفای نازگل و عموش در سرش جولان می داد و اجازه نمی داد توجهی به حرفای مادرش که صدای سخنرانی رو قطع کرد بود و با او صحبت می کرد، داشته باشه.
به نازگل گفته بود حداقل یکی دو هفته زمان نیاز داره که بتونه درباره ی پیشنهاد اونا فکر کنه و تصمیمی بگیره اما از همون لحظه ی جدا شدن از نازگل و عموش در پارک، نگران سر رسیدن زمان اعلام تصمیمش بود.
او می دونست شرایطش اجازه نمیده تصمیم خوبی درباره ی ازدواج با عموی نازگل بگیره، اما اجبار بود تصمیم گرفتن و او هم تسلیم جبری بود که دوستش نداشت.
اون روز گذشت و روزها و شب های دیگه هم همین طور و ریحانه همچنان اندر خم کوچه ی تردید و تشویش مونده بود و ناراحت از ناتوانی در تصمیم گیری، سکوت کرده بود.
یاسر فتاح خیلی از معیارهای خواستنی و دوست داشتنی از نظر اونو داشت؛ هم عقیده و هم فکر او بود، تحصیلات بالایی داشت و اهل تحقیق و پژوهش بود، اهل کار و تلاش بود و برای بهتر شدن شرایط زندگی خودش می جنگید و نگاهی نوع دوستانه و دغدغه مند به جامعه و مردمش داشت.
ریحانه زیاد یاسر فتاح رو با بقیه خواستگارهاش مقایسه می کرد و اونو نسبت به همه ی اونا در رده ی بالاتری می دید و همین باعث سخت تر شدن تصمیم گیریش می شد.
مادرش چند بار که اونو غرق در فکر و بی توجه به اطرافش دید، ازش پرسید چی شده مادر؟ تو فکری؟ اتفاقی افتاده؟ و او هم هر دفه برای فرار از جواب دادن لبخندی می زد و شروع به بیان خاطراتی از سفر اردوی جهادی می کرد و این جوری حرفای دردمندانه دلش و احساس زخم خورده ش و ناله های از سر عجز قلبش زیر قالی سکوت و لبخندهای دروغی پنهان میشد تا مشخص نباشه کی زمان فورانش سر می رسه.
اما حسنا تیزتر از مادر شوهرش بود و با توجه به حقایقی که درباره ی ریحانه فهمیده بود مطمئن بود رفتارهای ریحانه اون قدر عجیب هست که اتفاقی نباشه و دلیلی پشتش باشه.
به همین دلیل بیشتر از 6 روز نتونست صبر کنه و یه روز عصر که می دونست ریحانه تو خونه هست و قصد بیرون رفتن از خونه را نداره، اونو یواشکی و بدون اینکه آلاء متوجه بشه به صرف عصرانه در زیرزمین دعوت کرد و بعد از خوردن نان و کره و مربای آلبالو و هندوانه ی سرخ رنگ، بهش گفت متوجه تغییر نامحسوس رفتارش شده و دلیل تغییر و تحولات احوالش رو جویا شد.
🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
🌺🌺🌺🌺تمدید مهلت ثبت نام حوزه علمیه خواهران تا ۲۰ خرداد ماه👇👇
حوزه علمیه نرجسیه سیرجان در سال تحصیلی ١۴۰۳-۱۴۰۲ درمقطع سطح دو (کارشناسی) از میان واجدین شرایط دانشپژوه میپذیرد.
تحصیل رایگان در مکانی تازه تأسیس دارای مهدکودک
📗
🛑 آدرس : بلوار سید احمد خمینی ، روبرو مجتمع آموزشی جهش
تلفن : ۴۲۳۰۱۹۳۲-۴۲۳۰۲۰۴۲
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸طریقه ثبت نام :مراجعه حضوری به حوزه علمیه نرجسیه یا از طریق سایت https://paziresh.whc.ir/
1_5097100753.mp3
5.53M
صبح 16 خرداد ماهتون بخیر و نیکی 😍✋
هرچی میخوای از خدا بخواه🙏
#رادیو_مرسی
@Maktabesoleimanisirjan
.
#همسرداری
هر دو بدانیم از امروز تیکه انداختن ممنوع⭕️⭕️❌❌
این رفتار مزخرف رو از زندگیتون دور کنین 😊
یکی از ناعادلانه ترین رفتارها در یک رابطه عاشقانه حرف زدن با "کنایه" است.
صحبت کردن از روی دلخوری...
این که در حرفهایت نشان دهی ناراحتـــی اما دلیلش را نگویی…
این که با رفتارت طرف مقابلت را وادار کنی بارها و بارها از خودش بپرسد مرتکب چه گناهی شده و دلیل این همه دلسردی چیست؟
و جوابی نداشته باشد.
یعنی او را به تنهایی متهم کنی
برایش حکم صادر کنی
و فرصت دفاع کردن را از او بگیری …
یادمان نرود
نه زندگی صحنه نمایش است …
و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم!
در یک رابطه باید همه چیز را واضح فهمید و درست فهماند
دوست داشتن را …
محبت را …
شادی و غم را
و قهر و دلخوری را …
پس روراست باشیم و از عکس العمل ها نترسیم
اگر قرارمان به "ماندن" است
@Maktabesoleimanisirjan
#طب
🍃 آب فاتر 🍃
(آب جوشیده ولرم)
🔻 چه کسایی صبح ناشتا آب فاتر بنوشند؟؟؟؟
👈 افرادی که کمردرد دارند
👈 افرادی که زود عصبانی میشوند
👈 افرادی که بیماریهای عفونی دارند
👈 افرادی که استرس بیش از حد دارند
✅️ خواص نوشیدن آب فاتر در صبح:
🔹️ روده بزرگ را پاک میکند
🔸️ خون جدید تولید میکند
🔹️ وزن بدن در افراد چاق کم میشود
🔸️ چهره را صاف و شفاف میکند
🔹️ جلوگیری از سکته قلبی
@Maktabesoleimanisirjan
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش#نان_آفتابگردان 🤩😋
امروز اومدیم با آموزش یه مدل نون متفاوت و خاص که ترکیبی از نان شیرین با رویه کوکی هست😋😋😋
که میتونه یه میان وعده عالی برای بچه هامون باشه😍
خمیر نان
آرد ۲۶۰ گرم ( ۲ پیمانه)
شکر ۴۰ گرم ( ۴ ق س)
تخم مرغ ۱ عدد
شیرولرم ۴۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه سرخالی)
آب ۷۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه+۲ ق س)
مایه خمیر ۶ گرم ( ۱ ق چ)
نمک ۱ پنس
کره نرم ۵۰ گرم
🔴استراحت خمیر در محیط
🔴دمای فر ۱۸۰ درجه ، مدت پخت ۲۰ تا ۲۵ دقیقه
🔴من آرد نان فانتزی استفاده کردم
خمیر کوکی
کره نرم ۳۵ گرم
شکر ۵۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه)
تخم مرغ ۱ عدد
وانیل ۱/۴ ق چ
آرد ۱۰۵ گرم ( ۳/۴ پیمانه + ۱ ق س)
پودر کاکائو ۵ گرم ( ۱ ق چ)
دستور در فیلم به طور کامل توضیح داده شده🌹
🔴استراحت خمیر در یخچال باشد
🔴همه مواد هم دمای محیط باشد
#آشپزی
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه بالاییمون، وقتی ظهر میخوام بخوابم 🤣🤣🤣😅🤣😁😂😃😄😃
#طنز
#جوک
#لبخند
#شوخی
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
امروز بالاخره موفق شدم با مخابرات تماس بگیرم،
پرسیدم:
چرا همش اینترنت قطع میشه؟
گفت: اگه ما قطع نکنیم شما کی میری حموم؟
کی خانوادتو می بینی؟
کی به کارو زندگی میرسی؟
کی میری دستشویی؟
کاملا قانع شدم...
من همینجا از مسئولین نهایت قدردانی رو دارم که اینقدر به فکرمونن😂😂😂✋
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
میخوام براتون یه پست انگلیسی بزارم حالشو ببرید،،، 🤓✌️
👉 "Post" 👈
نه بابا قابل نداشت شرمنده م نكنيد 🤗
اگه تو ترجمه ش به مشکل برخوردید هستم درخدمتتون 😜😁☝️
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
دیروز دوساعت برقمون قطع شد
گوشیمم شارژ نداشت.
تو این دوساعت چیزای زیادی
فهمیدم
فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم
بابام چهار ماهه بازنشسته شد
خواهر کوچیکم نامزد کرده
و جالبتر اینکه یه داداش دوساله دارم که اسمشو رامین گذاشتن !!!
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
حیف نون هرشب ازجلو در بانک رد میشد بوق میزد
نگهبان بانک خیلی عصبانی میشه 😠
جلوشو میگیره میگه چته هر شب رد میشی هی دستتو میذاری رو بووووق
آزار داری؟؟؟😠😡
حیف نون میگه:
نه پولام تو بانکتونه میترسم خوابت ببره🙄😂
#طنز
#جوک
#لبخند
#شوخی
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#فتاح؛ فتحالفتوح ایرانی
🔹صبح امروز و با حضور رئیس جمهور، ابرموشکی رونمایی شد که چندی قبل مقامات غربی با تردید و نگرانی به آن نگاه میکردند.
🔹موشک هایپرسونیک فتاح، موشکی که حالا قرار است معادلات جدیدی را برای ایران رقم بزند.
🔹اما این موشک چه ویژگیهایی دارد که رونمایی آن اینقدر سر و صدا کرده؟ گزارش رو ببینید
ایرنا
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: امام آمد نسلی را انتخاب کرد، که انتخاب این نسل ریسک داشت
اما امام این ریسک را پذیرفت...
بلکه مهمترین دستاورد انقلاب ما همین بود و آن
👈 اعتماد به نسل جوان بود..
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
🌱🌹مکتب سلیمانی #سیرجان 👇
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
مکتب سلیمانی سیرجان
او می دونست شرایطش اجازه نمیده تصمیم خوبی درباره ی ازدواج با عموی نازگل بگیره، اما اجبار بود تصمیم گ
#رمان
🔴 (قسمت سیصد و شانزده)
قلب ریحانه نازک تر از اون بود که ناراحتی ها رو در خودش جمع کنه اما نترکه و سرریز نشه. او نیاز شدیدی به همدردی و هم فکری در خودش احساس می کرد و توانشو نداشت در سکوت مطلق بمونه و صداش در گلو خفه بشه.
حسنا صمیمی ترین دوست دوران زندگیش بود که حالا می دونست از راز بزرگ زندگیش خبر داره پس چه باکی بود که بدونه او حالا با چه چالش سختی دست و پنجه نرم می کنه.
سکوتشو شکست و هر چیزی که بین او و نازگل و عموش پیش اومده بود رو از همون اول دیدن اون دو تا، شرح داد؛ از رفتارهای محبت آمیز نازگل، از نگاه های عجیب عموش به او، از سؤال هایی که براش عجیب بود تا قرار ملاقات در پارک و خاستگاری اونا از او.
حسنا با دقت به حرفای او گوش داد و بعد از شرح اتفاقا از زبان ریحانه، لبخندی زد و گفت: خب .... اومدن خاستگار .... که خیلی خوبه ..... حالا چکارس این آقا؟ کجا زندگی می کنه؟ خونوادش کجا هستن؟
ریحانه با دست موهای ریخته رو صورتشو به عقب هول داد و جواب داد: اهل تبریزه و همون جا با مادرش زندگی می کنه. مادرش خیلی پیره و همه ی بچه هاش ازدواج کردن به جز همین آقای فتاح که بچه ی آخره. گفت شرطش برای ازدواج اینه که خانمش با مادرش زندگی کنه چون مادرش بیماری قلبی داره.
حسنا پلک هاشو باز و بسته کرد و گفت: آخی طفلک! خب بعدش؟
ریحانه آرنجشو به زانوش تکیه داد و صورتشو رو کف دستش گذاشت و گفت: هیچی دیگه دکترای اقتصاد سیاسی داره و تو دانشگاه تدریس می کنه البته برای خبرگزاری ها هم مطلب و تحلیل می نویسه در کل درآمدش بد نیست برای زندگی در شهرستان به قول خودش. البته از اینا مهم تر اینکه آدم پایبند و معتقد و مذهبیه و به قول خودمون بچه ولاییه و افکار و عقایدش مثل خودمونه.
حسنا سرشو چند بار بالا و پایین و لب هاشو به سمت پایین کج کرد. چونه شو با انگشت سبابه و شصتش گرفت و گفت: خب اینکه خیلی خوبه. از عرفان هم بهتره. ان شا الله که خیره.
شنیدن اسم عرفان لرزه ای خفیف به دل ریحانه انداخت. یادآوری خاطراتی که از عرفان در قلبش مونده بود دوباره بهش نهیب زد که به همون دلیلی که عرفان رو کنار گذاشت باید از یاسر فتاح هم با همه ی ویژگی های خوبش بگذره.
اما تو قلبش عرفان جایگاه خاصی داشت که هیچ کس دیگه نمی تونست اونو تصرف کنه. عرفان اولین مردی بود که ریحانه اونو به قلبش راه داده و به دلش نشسته بود و با عرفان برای اولین بار طعم عشق رو چشیده بود.
با هر جان کندنی بود فکر، قلب و زبان خودشو راضی کرد بپرسه: از .... آقا .... عرفان .... خبری داری؟
حسنا یه قاچ کوچیک هندوانه تو دهنش گذاشت و گفت: آخی الهی بمیرم هنوزم بهش فکر می کنی؟ مادرش که خیلی سخت تلاش می کنه ازدوجش بده. مطمئنم دو سه جا هم خاستگاری رفتن. انگاری برای این آخری همه چیز مورد پسنده و دو طرف همدیگرو قبول دارن و فکر می کنم خبرایی باشه هرچند آقا عرفان چیزی بروز نمیده. ولش کن. اون ماجرا رو فراموش کن. به این خاستگار جدید فکر کن اونو بچسب که به نظرم خیلی مورد خوبیه.
ریحانه لب های لرزانشو گاز گرفت و با بغض گفت: نه بهش فکر نمی کنم. اون که برای من خیلی وقته تموم شده! به آقای فتاح هم فکر نمی کنم اون دنبال یه دختر پاک و دست نخورده و با حجب و حیا می گرده که من نیستم!
🔴 (قسمت سیصد و هفده)
حرف ریحانه حسنا رو عمیقاً متأثر و ناراحت کرد. دستش تو بشقاب بلوری میوه خوری خشک شد و چنگال رو در بشقاب رها کرد و سرشو پایین انداخت. هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کرد روزگاری این حرف رو از ریحانه بشنوه.
حسنا در دلش بر مسببان این حرف لعنت فرستاد و دوباره به چهره ی مغموم ریحانه نگاه کرد و گفت: تو که نمی تونی تا آخر عمر به خاطر اون قضیه ازدواج نکنی! باید اونو فراموش کنی و به زندگیت برگردی. می دونم که هیچ کس قادر نیست درکت کنه اما بالاخره یه جا باید در موردش صحبت کنی! خاستگار به این خوبی داری و نمیشه که همین جوری الکی ردش کنی! تو که مقصر اون اتفاق نبودی مطمئن باش اگه قسمتت باشه و خدا برات بخواد خودش به دل همین آقای فتاح میندازه که اون مسأله رو هم ندید بگیره. از خدا بخواه گره از کارت باز کنه. خدا خودش خوب می دونه تو هیچ گناهی نداری پس الکی رو خودت عیب و گناه نزار.
ریحانه با دست لرزانش یه قاچ بزرگ هندوانه از داخل ظرف بلوری برداشت و تو بشقاب میوه خوری مقابلش گذاشت و گفت: و اگه همین آقای فتاح منو پس زد آبروم برای همیشه جلوی اون و نازگل میره! دیگه نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم! اگه در همچین شرایطی نبودم حتماً در مورد پیشنهاد آقای فتاح فکر می کردم. اون از نظر من خیلی مورد خوبیه هم از نظر اخلاقی و اعتقادی و هم از نظر شخصیت و پرستیژ اجتماعی و ویژگی های ظاهری. اما من آبروی خودم و خونوادم برام از خاستگاری اون و اما و اگرهای اینکه شاید ممکنه با مسائل من کنار بیاد و اونارو ندید بگیره، مهم تره!
حسنا دستشو رو شونه ی ریحانه گذاشت و گفت:
اما و اگر چیه دختر خوب! به خدا توکل کن! میگم از خدا بخواه که دلشو برات نرم کنه! خودت که خوب می دونی ناامیدی بزرگترین گناهه پس انقد ناامید نباش! هزاران دختر هستن با مسائل خیلی بدتر و گرفتاری های خیلی بزرگتر ازدواج های خوب و موفق دارن! مثلاً یکی از همسایه های خونه ی پدریم یه دختری بود که پدرش یه معتاد خیلی داغون بود، مادرشم که طلاق گرفته بود و رفته بود دنبال زندگی خودش، برادرش هم که یه چاقوکش بود و هر روز یه دردسری درست می کرد و با یکی درگیر میشد و همسایه ها می گفتن این کارا رو می کنه که دیه بگیره و همیشه تو کلانتری پلاس بود، اما دختره خودش خیلی آدم پرتلاشی بود تونست دانشگاه بره، درس بخونه، یه کار تو یه شرکت خوب پیدا کنه و اتفاقاً یکی از همکاراش که خیلی هم پسر خوش تیپ و با وضعیت مالی خوبی بود ازش خاستگاری کرد و وضعیت خونواده دختره براش مهم نبود. بعدش هم با هم ازدواج کردن و الانم یه دونه بچه دارن. این فقط یه موردشه و کلی دختر با وضع بدتر از اینم هست تو دنیا که عاقبت به خیر و خوشبخت شدن. تو از خدا بخواه، خودش یه راهی جلوی پات میزاره و شرایط رو به نفعت درست می کنه.
حرفای حسنا امیدوار کننده و بی خدشه بودن. ریحانه نمی تونست با اونا مخالفت کنه اگرچه در عمق قلبش به بهبود شرایط زندگی خودش و پیش اومدن اتفاقات مثبتی در زندگیش امید زیادی نداشت.
حسنا برای امید دادن به ریحانه حرفای زیادی گفت، از معارف دینی، از اصول روانشناسی، از نظرات بزرگان دین و دانشمندا و .... تا اینکه ریحانه قبول کرد درباره ی گفتن مشکلش به آقای فتاح و دادن فرصت خاستگاری به او، فکر کنه.
🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
شاعر میگه که
بگذار بگویند و بگویند و بگویند!
بگذار ببُرند و بدوزند و بپوشند.
تو بخند، گوش بده، خیره بمان، هیچ مگو!
#شرح_دل
#شبتونبخیر♥
•💗•
روی دیوار قبر من با گِل،
بنویسید السّلامُ علیٰ
حَجَهٌالاغنیاءِ والفقرا،
انت فی قلبنا امامِ رضا...
ســــــــــلام امام رضایی ها 😍👋
صبــــــــــح چھارشنبه تون بخیر ...
آدما شبیه کسی میشن که باهاش حالشون خوبه
خوش به حال کسایی که با امام رضاعلیه السلام حالشون خوب میشه ...
پاشو روزمون رو قشنگ و شیرین شروع کنیم
حیف نیست ؟
خدا بهت عمر دوباره داده
یه روز جدیده که خورشید رو می بینی ☀️
پس الکی
با فکرای الکی خرجش نکن
عمرت گـــــرونه
به خوبی خرجش کن🍃
امروز اخم ممنوعہ ها 🚫
امام رضا جاݩ ناراحت میشن
#یهیاعلیموسیالرضابگو
#سلطانمددمیکنه
♥⃢ ☘@Maktabesoleimanisirjan
#تربیت_فرزند
مراقبتهای جنسی در کودکان رو باید از سن کم شروع کرد👆👆👆
@Maktabesoleimanisirjan
#طب
🌱تبخال
❶ با جوش شیرین
و اب خمیر درست کنید
و روی تبخال بمالید
❷ پنبه ای رو به چای آغشته کنید
و روی تبخال قرار بدید
❸ عسل وی تبخال بمالید
@Maktabesoleimanisirjan