eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#زینب_علوی #رمان (قسمت پانصد و یازده) فرود ماشین رو به طرف پاساژهای لاکچری تجریش و اطرافش برد. به
(قسمت پانصد و دوازده) ریحانه که به خونه رسید صدای اذان گوشیش هم بلند شد . غروب هوا سردتر میشد و سردی هوای غروب به جان ریحانه که تا چند دقیقه پیش داخل ماشین گرم و مطبوع فرود نشسته بود رخنه کرد . چادرشو به خودش پیچید و به یه عالمه وسیله که جلوی در مونده بود نگاه کرد. دوست نداشت به کسی بگه بیاد اونارو براش برداره . ماشین تو حیاط بود و این یعنی رضا هم خونه بود . مادرش که منتظر آمدنش بود همین که صدای در رو شنید از پنجره به حیاط نگاه کرد و ورود ریحانه به داخل حیاط رو که دید به حیاط اومد . ریحانه با دیدن مادرش دوباره روحیه گرفت و خیلی خونگرم سلام کرد . مادرش جواب داد: سلام مادر . اینا چیه ؟ قرار بود شام باهم بخورید چی شد زودتر برگشتی خونه ؟! ریحانه دو کیسه پلاستیکی حاوی بسته های کادو پیچ شده رو برداشت و گفت : دیگه خسته بودیم چون ناهارم باهم خورده بودیم و کلی گردش و این طرف و اون طرف، دیگه گفتم بهتره برگردیم خونه و فرود هم قبول کرد. پروانه سرشو به طرف آسمون یخ زده ستاره بارون گرفت و زیر زبون خدارو شکری گفت و بعد به دخترش کمک کرد که بسته هارو داخل خونه بردن . آلا تند تند همشونو باز میکرد و کلی براشون ذوق میکرد و پشت سر هم می‌گفت وای آبجی چقدر خوشگله . اینا همش برای خودته ؟! و ریحانه با لبخند روی لبش می‌گفت شاید آره شایدم نه ! ریحانه همشون رو دوباره به داخل جعبه هاشون و کیسه پلاستیکیشون برگرداند و اونارو به داخل اتاق خودش و آلا برد و داخل کمدش خودش جاشون داد بعد از خوردن شام ظرف هارو شست و به اتاق رفت و با پرنیان تماس گرفت و از نیم ساعتی درباره کارها و برنامه هاشون صحبت کردن . صحبت هاشون که تموم شد و تماس رو قطع کرد، نفس عمیقی کشید و گفت : آخیش خدارو شکر که تا حالا همه چیز خوب پیش رفته ان شا الله از این به بعدم همین طور بشه . از روز بعد دیگه کم کم خودشو آماده کرد برای رفتن به سفری که از هیجان فکر کردن بهش هم قلبش به تپش سریعتر میفتاد و نفس هاش تندتر میشد . ادامه دارد ...... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه هست ارزویم💔 ❤️ باید از خویش بپرسیم که چرا حضرت خیمہ را امن تر از خانہ‌ےما میداند…💔 ابانا یا صاحب الزمان....جان مادرت دریاب ما را...
2_144151472472317901.mp3
6.52M
✍دیگر سحرهای آخر است و ما... همچنان چشم به انتظار یوسف.... https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
18.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 با اشک بر ابی عبدالله(ع) درخت روزه را آبیاری کنید. 👈 شکر یک روزِ ماه رمضان در قدرت ما نیست! https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
Joze 26-Aghaie Tahdir.mp3
33.41M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥 استاد معتز آقایی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
🤍بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🤍 خدای من🤍 صبحى كه طلوعش☀️ بدمد با ، یاد ، تو🤍 ☀️آن صبح ببالم به خود و بختِ خوشِ خود 🤍 به نام خدای خوبیها🤍 صبح شنبه ‌تون بخیر 😘 @Maktabesoleimanisirjan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان🌙 @Maktabesoleimanisirjan
چه دعایی کردی سردار کنار مزار دوست وهمرزم شهیدت حاج حسین خرازی که بعد از یک هفته در همان جایی که ایستادی مزارت می شود صبح جمعه هفته گذشته، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳، ۱۸ رمضان، سردار زاهدی کنار مزار شهید خرازی و امروز بعد از یک هفته در جوارش آرام میگیرد... و خدای رمضان دعایش را مستجاب کرد... @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنگ مشكى عاملى شد جذب يكديگر شويم پس عزيزم ريش مى آيد به من چادر به تو... از گپ حوزه همین الان کش رفتم😂😂😂😂😂😂😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ داداش کوچیکم از بابام پرسید دعای خیر یعنی چی؟ بابام گفت دعای خیر یعنی ما هرچی دعا میکنیم خدا میگه خیر 😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨ یک شباهت اساسی بین مهندس های کامپیوتر و دکترها هست و اونم اینه که از هر چی سر در نمیارن می گن ویروسه !😂😂🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌✨✨✨✨✨✨✨ ‌تنها جایي که مثلث عشقي رو تجربه کردم موقعي بود که دو تا راننده تاکسي سر من با هم دعوا کردن😂😂😂 ‌ ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
پرسش: کشیدن دندان برای روزه دار اشکال دارد؟ @Maktabesoleimanisirjan
چطوری از نمازمون بیشتر لذت ببریم؟ @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#رمان_عاشقانه #قسمت_بیست‌ودوم وارد دانشگاه شدم. به طرف کتابخانه رفتم تا در مورد پایان‌نامه‌ام تحقی
بعد از رسیدن به خانه، ملوک را دیدم که مشغول انجام کارهایش بود. سلام و خسته نباشیدی گفتم، ملوک جوابم را با محبت داد و گفت: _برای شب مهمان داریم. خانواده ی بی بی را دعوت کردم اگر کاری داری انجام بده. - خانواده ی بی بی مگر چند نفراند !؟ - خب بی بی و نرگس شاید پسر بی بی هم بیاید. به اتاق ام رفتم. بهتر بود که کمی به ملوک کمک کنم ولی باید از اتاق خودم شروع میکردم مشغول تمیز کردن و جمع کردن وسایل ام بودم. که چشمم به چند عکس افتاد که در آتلیه با لباس شب گرفته بودم. بهتر بود آنها را از دیوار برمیداشتم. آخر خیلی مزخرف بودند با آن ژست های لوس و لباس های باز...به قول ملوک جای این عکس ها در صندوقچه هست نه بر روی دیوار و جلوی دید عموم. بالاخره کارهایم تمام شد. بیرون رفتم که ملوک لیست خریدی را به من داد تا کار خرید با من باشد. بعد از خوردن چند لقمه سریع لباس پوشیدم و به فروشگاه رفتم و خریدهارا تمام و کمال انجام دادم. نزدیک غروب بود که دیگر کاری نداشتم و همه چیز به لطف سلیقه ی ملوک آماده بود. دوش گرفتم، بلوز و سارافن زیبا و پوشیده‌ای را انتخاب کردم تا جلوی عموی نرگس راحت باشم. داخل اتاق سرگرم کارهایم بودم که صدای زنگ در آمد. در را که باز کردم بی بی را دیدم، مثل همیشه با رویی باز و لبخندی دلنشین، همراه نرگس به داخل آمدند. در را باز نگه داشته بودم که نرگس با خنده گفت: - ببند در را باد می آید. - دیگر کسی نیست؟ - نه دیگر... یک عموی تنبل داشتیم. چون درسهایش را نخوانده بود ما هم تنبیه اش کردیم ودنیاوردیمش حالا نگران نباش من خودم یک لشکرام. ملوک با خوش آمدگویی به طرفشان آمد و گفت: - چرا؟.. پسرتان قابل ندانستند؟ - نه عزیزم،چون جمع خانم ها بود گفت: بهترِ نیایم تا راحت باشید. دور هم نشسته بودیم. ملوک و بی بی گرم صحبت بودند من هم با نرگس به اتاقم رفتیم. وارد اتاق که شدیم اولین چیزی که نظرش راجلب کرد عکس پدرم بود. به طرف عکس رفت و گفت: _حاج آقا را یادم آمد...تو مسجد همیشه نقل های درشتی را به بچه ها میداد. میدانی تو بچگی بابایت را توی دلم چی صدا میکردم؟ با شیطنت گفتم: - چشم ملوک روشن بابای ما تو دل شما چه اسمی داشت؟ - حاجی نقلی...تازه کلی بابایت را دوست داشتم. آخه هر موقع من را می دید برایم نقل سفارشی می آورد بین خودمان باشد حسمان دوطرفه بود... - به به نرگس خانم از بچگی دلربا بودی، رو نمیکردی؟ - بله دیگر... می بینی نصف مذکرهای محله آواره اند نصف دیگرشان هم معلول شدند آثار عشق بنده است...من ناز می کنم آقایون ناز می کشند...ولی نمی دانم چرا زود منصرف می شوند... 🤪😂 - احسنت به اعتماد به نفس بالایت😂 🌴ادامه دارد.... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«أللّٰهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْروب» خدایا، غم هر غم‌زده‌ای را برطرف کن...
4_6023663470539441619.mp3
11.14M
✍ نقطه... سر خط... این 👆 داستان همیشگیِ توست! ای مهربان دلبرم ✦✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 از وقتی بدنیا اومدم تا الان، همش داری آبروداری میکنی... 👈 همیشه منتظر برگشتنِ ما هستی... https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
خدایا؛ گاهی مرا در آغوش بگیر... وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی. وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد، کمی آرامش، کمی تسکین... بی خبر از راه برس و مرا بغل کن باور کن آدمِ جا زدن نیستم! اما؛ از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم، از یک جایی به بعد، خودت برایم معجزه کن!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام كـاظـم عليه‌السلام إنّ للّهِ عِباداً في الأرضِ يَسْعَونَ في حوائجِ النّاسِ، هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَةِ. خدا را در زمين بندگانى است كه براى رفع نيازهاى مردم مى‌كوشند. اينان در روز قيامت در امان هستند. 📚 بحار الأنوار، ج٧۴، ص٣١٩، @Maktabesoleimanisirjan
🌙 دعای روز بیست‌وهفتم ماه مبارک @Maktabesoleimanisirjan
4_5904543261254487968.mp3
4.34M
📖 تندخوانی جزء بیست‌وهفتم قرآن کریم ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه کوفته هات وا نمیره😉🥘 مواد لازم : پیاز ۱ عدد لپه خام ۴ ق غ برنج خام ۵ ق غ سبزی معطر خشک ۴-۳ ق غ گوشت چ.ک ۳۵۰ گرم آرد نخود ۲ ق غ تخم مرغ ۱ عدد ادویجات : نمک، فلفل زردچوبه @Maktabesoleimanisirjan