واهد داشت.
اگر من این حقایق را آن روزهامی فهمیدم چقدر سرنوشتم فرق می کرد. منتها چون آن زمان من هم بدبخت نادانی بودم که فرق عشق واقعی و عشق صوری و جسمانی را نمی فهمید، مسیر را اشتباه رفتم و قدر گنجی را ندانستم که آسان به دست آورده بودم، تا وقتی که از دستش دادم و دیگر هیچ وقت نه حسرت و داغ از دست دادن آن راحتم گذاشت و نه توانستم به عشق صوری راضی شوم و داغ از دست دادن خوشبختی ام را فراموش کنم.
بیش تر آدم ها فکر می کنند ، آنچه خیلی مهم و سخت است به دست آوردن خوشبختی و سعادت است، در حالی که من حالا مطمئنم آنچه خیلی سخت تر است حفظ سعادت است و نگهداری خوشبختی، خود خوشبختی ممکن است با مساعدت الهی یا شانس یا تقدیر و یا.... به دست بیاید ولی آنچه مسلم است حفظ آن بدون عقل و تدبیر میسر نیست.
عید و بهار آن سال هم رسید و گذشت و تمام شد.مثل برق، مثل یک چشم برهم زدن، مثل همه دوران های خوش زندگی که با سرعت باد می گذرند و درست برعکس ایام تیره روزی که انگار زمان ، سلانه سلانه و از سر صبر می گذرد و عجله ندارد.
یک موقع به خودمان آمدیم که اوایل تابستان بود و سالگرد عقد من و محمد و موقع رفتن زری.
سه هفته آخری که زری ایران بود، چقدر سرمان شلوغ بود. مهمانی های پی در پی و رفت و آمد و خرید و در عین حال دلهره.
#پارت_102
انگار حتی خود زری تازه رفتنش را باور می کرد. زری نگران بود و من و مریم غمگین بودیم. سه چهار روز آخر دیگر خواب و خوراک و شب و روز همه قاطی شده بود.
سه شب مانده به رفتنش مادرم یک مهمانی بزرگ گرفت و همه قوم و خویش های عروس و داماد را دعوت کرد. شب رفتنش هم محترم خانم همه را دعوت کرد.
ولی آن شب خانم جون که حالش از عصر خوب نبود، عذرخواهی کرد و نیامد .
زری سرشب خودش آمد خانه ما تا از خانم جون خداحافظی کند. خانم جون انگار که یکی از نوه های خودش به راه دور برود، نگران و غمگین بود. بقچه ترمه ای را که زری خیلی دوست داشت به عنوان سرراهی به زری کادو داد و صورتش را بوسید و از بالای عینکش با مهربانی چند لحظه توی چشم های زری که نم اشک داشت، خیره شد و گفت:
این یادگاری رو از من داشته باش، این ها یک جفت بود، یکی مال تو یکی مال مهناز، که خدا می دونه ، اندازه مهناز دوستت دارم.
بعد همان طور که دست زری توی دستش بود گفت: ایشاالله که سفید بخت بشی و هر جا هستی خدا نگهدارت باشه.
زری یک دفعه زد زیر گریه و خانم جون همان طور که دست به سرش می کشید گفت: گریه نکن مادر، مسافر خوب نیست گریه کنه. به سلامتی عروسی، گریه برای چیه؟! می دونم غربت هست، دوری هست و دلت گرفته. اما مادر جون، زن وقتی شوهر کرد دیگه همه کس و کارش اول شوهرشه. مبادا بری اون جا بی قراری کنی و جای مرهم دل اون بنده خدا ، بشی بار دلش!
مردها طاقتشون به غصه از یک بچه کمتره، خصوصا اگر زنشون هی بیخ گوششون نق بزنه. هر وقت دلت گرفت سوره والعصر رو بخون با توجه هم بخون تا دلت آروم بگیره. خدا یار غریبونه، ولی پیش شوهرت ناآرومی نکن مادر، زن باید آستر زندگی باشه. حالا اگه تو ته تغاری هستی و نوه خودم یکی یکدونه، گناه شوهرهاتون که نیست مادر جون، هست؟!
کم کم با شوخی های خانم جون اشک های زری بند آمد و آخر سر پس از آن که چندین و چند بار صورت خانم جون را بوسید، خم شد تا دستش را هم ببوسد که خانم جون نگذاشت و هر چه من و زری برای بردنش به مهمانی اصرار کردیم قبول نکرد و گفت: مادر، حالم روبراه نیست، وگرنه خودم از خدایم بود ، بیام . شماها برین خوش باشین.
رفتم، اما بعدها همیشه خودم را لعنت کردم که چرا خانم جون را آن شب تنها گذاشتم.
آن شب زری تمام مدت اشک ریخت و توی فرودگاه هم موقع خداحافظی آن قدر توی بغل هم گریه کردیم که صدای محمد در آمد.
احساس عجیب و بدی داشتم. دلشوره ای عجیب که آدم وقتی از کسی برای آخرین بار خداحافظی می کند دارد، دلم را بی تاب می کرد. انگار فکر می کردم دیگر زری را نمی بینم و شاید او هم همین حس را داشت که آرام نمی گرفت. توی راه برگشتن، محمد غرق فکر، آرام رانندگی می کرد و من غرق اندوه، بی صدا اشک می ریختم.
خوب به یاد دارم: آن شب ، شبی مهتابی بود. ماه قرص کامل بود و هوا صاف، ولی از آن جا که دلم گرفته بود بیش تر از قرص ماه، زمینه سیاه آسمان را می دیدم. در طول مسیر هر چه محمد سعی کرد با حرف و سوال و صحبت به حرف زدن وادارم کند، موفق نشد تا این که نزدیکی های خانه یکدفعه گفت: مهناز هیچ می دونستی این دوستت کاملش هم به قشنگی خودت نیست؟!
پرسان نگاهش کردم دوستم؟!
آهان.
#پارت_103
کدوم دوست؟!
با لحنی شوخ گفت: اگه گفتی؟!
من که فکرم خسته و مغشوش بود، بی حوصله گفتم: نمی دونم، خودت بگو.
نه فکر کن. خودت باید بگی.
بدون فکر گفتم: کی؟ زری؟!
خندان گفت: به به، چشم زری روشن. بفرمایین زری کی ناقص بود که حالا کامل شده؟!
خنده ام گرفت: محمد اذیت نکن، بگو دیگه.
ای تنبل، می خوای همه چی حاضر و آماده باش
نظرات و توصیه یکی از همراهان عزیز گروهمون در رابطه با رمان👆
همراهان عزیز واقعا ممنونم که وقت می گذارید و دقت میکنید ودر رابطه با بخش هاو پیام های گروه نظراتتون رو برامون ارسال می کنید❤️
همه نظرات شما عزیزان چه نقد و انتقاد باشه چه تعریف و تمجید واقعا برامون ارزشمنده 😍😍
عزیزانی که لطف دارن و تشکر میکنن که تاج سرن و کلی انرژی مثبت بهمون میدن 🥰
عزیزانی هم که نقد و انتقاداتتون رو میفرستید بازم برامون ارزشمند و شیرینه چون مطمن میشیم شما هم ما و گروه خودتون رو دوست دارین 🤭و دلتون میخواد گروه کاملی باشه😍
شبتون آروم .در پناه حضرت حق❤️✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
🔆 #حدیث روز
بد اخلاقی🍂
↫◄✓ إِنَّ سُوءَ الْخُلْقِ لَيُفْسِدُ الْعَمَلَ، كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ.
بداخلاقي، عمل را تباه ميسازد، همچنان كه سركه عسل را.❌
📚[ بحارالانوار، ج 70، ص 296]
═✼🍃🌹🍃✼═
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلااااام ودرووود ....ب قلبـــــ پاک تک تک شمااا همراهااانم..☺️
صبح زیبای پاییزیتون بخیرعزیزااان. ..🌹
📝 یادمون باشه ؛
مسیر من تا خدا؛ مسیری سربالاییست!
نه میتونیم با نیم کلاج، مدتهای طولانی، اتومبیل رو نگه داریم،
و نه میتونیم پدال گاز رو رها کنیم... سقوط حتمی است!
اینجا، فقط باید تخته گاز بریم ❗️
برای همین قرآن گفته؛
السابقون السابقون، اولئک المقربون!
تأخیر، توقف، عقبگرد ممنوع ⛔️
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🍃💞با ما همراه باشید 💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• آیا امام زمان عجل الله از دیدن ما لذت می برند؟
🔸 امیرالمومنین علی(علیه السلام) یارانش رومیدیدلذت میبرد،ماچی امام زمانمون همین حس روداره بهمون؟🤔😔💔
🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
| اگر دست خودت بود، دوست داشتی کدوم دوره از تاریخ به دنیا بیای؟
.
.
♡ من کجا دلم راضی میشد
پا به این دنیای پر از آشوب بگذارم؟!
.
تنها، باورِ اینکه قصه دنیا
به شما ختم میشود آرامشم داد!
تنها، باور اینکه شما هم روی این زمین،
کنار ما قدم برمیداری،
راضی ام کرد به این دنیا بیایم! 🌍
.
عزیز قلبم!
مردمک چشمانم خسته شده،
از بس تمام شهر را
دنبال نگاه مهربانت دویده است؛
زودتر برگرد،
ای نور دیده دنیا! 🌤
.
.برای آمدنش چکار میکنی؟
.
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔰 سردار دلها، متعلق به تمام بشریت است
✍️حجتالاسلام قدرتی، معاون حقوقی و امور مجلس قوه قضاییه در نشست با قضات استان کرمان: سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی چهرهای جهانی است، این شهید گرانقدر، تنها مربوط به ایران و تشیع نیست و متعلق به جهان بشریت است زیرا با بصیرت، فهم، رشادت و اخلاص خود در برابر خط کور فتنه جهانی (داعش) ایستاد و توانست آن را زمینگیر کند و در ادامه استکبار جهانی را مجبور به عقبنشینی کرد.
اخلاص، از ویژگیهای اصلی سردار سلیمانی بود، ایشان همواره در جلسات عمومی در جایی مینشست که کمتر در معرض دوربینها باشد و کمتر دیده شود، ما هم باید تلاش کنیم تا اخلاص در عمل، اندیشه و رفتار را در وجود خود پرورش دهیم.
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
♥️⃟📿
رفقا✋🏻آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمیهدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
🍂بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🍂
❀اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ
❀وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
❀وَ انْکَشَفَ الْغِطآء
❀وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
❀وَ ضاقَتِ الاَْرْض
❀وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
❀وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان
❀وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
❀وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✿ฺالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✿ฺاَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✿ฺالسّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✿ฺالْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✿یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
✿ฺبِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین
◎دعای غریق◎
یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّت قَلْبِی عَلَى دِینِک
شب بخیر مولا جانم♥️
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔:@Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•