#عارفانه
✍ آیتالله #بهجت (ره):
خدا میداند #قرآن برای اهل #ایمان مخصوصاً اگر اهل علم باشند چه معجزهها و کراماتی دارد و چه چیزهایی از آن خواهند دید! برنامهی قرآن آخرین برنامهی انسانسازی است که در اختیار ما گذاشته شده است، ولی ما از آن قدردانی نمیکنیم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص۵۵
🌱🌹مکتب سلیمانی #سیرجان
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
@Maktabesoleimanisirjan
امروز افتتاحیه جام جهانی فوتبال در کشور قطر است
9 سال قبل در زمان انتخاب قطر (یک کشور مسلمان) بعنوان میزبان برگزاری جام جهانی فوتبال ، گروه تروریستی داعش فیفا و قطر را تهدید کرده بود که مانع برگزاری خواهد شد
همه فراموش کار شدند و کسی یادش نیست آن روزها را
و اگر نبود رشادت امثال سلیمانی ها الان نه جامی بود و نه بازی فوتبالی و نه افتتاحیه ای
فراموش نکنید برگزاری این جام را میدون سردار بزرگ ایران زمین قاسم سلیمانی هستید روحش شاد
دلتنگ سردارم ،شما چطور؟😔😔
#فوتبال
#جام_جهانی
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه صعود برای تیم ملی منتشر شد
🔴تقدیم به بدخواهان تیم ملی ایران🤜
🤝همه با هم همه با هم🤝
لحظهی صعودِ رویاتونه
🤝همه با هم همه با هم🤝
یه قلب و یه ایران باهاتونه
ایران من قهرمان
همه میگیم زنده باد ایران🇮🇷
🇮🇷 #لحظه_صعود #همه_باهم 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
مرکز موسیقی مأوا🔰
🇮🇷🇮🇷🇮🇷⚽️⚽️⚽️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
مکتب سلیمانی سیرجان
#به_وقت_رمان #پارت76 با شنیدن این حرفش سرگیجه میگیرم. کاش میشد با سلاح کمری خودش یکی از همین گلول
#به_وقت_رمان
#پارت77
دوم شخص مفرد
به نظرت کارم اشتباه بود؟ نباید اون مرمیها رو نشونش میدادم؟ واقعا قصد بدی نداشتم. حس کردم این کارم شاید کمکش کنه. راستش، این حسرتی بود که به دل خودم مونده بود. وقتی شهید شده بودی دل نداشتم گزارش پزشکی قانونی رو بخونم و بفهمم دقیقا چطور شهید شدی. بارها شده بود برم جنازه دوستها و همرزمهای شهیدم رو ببینم، اما تو فرق داشتی. تو خواهرم بودی... نتونستم. ندیدم و حسرتش به دلم موند. دونستنش یه طور آدم رو میسوزونه، ندونستنش یه جور. با خودم گفتم شاید اگه خانم منتظری بدونه برادرش چطوری شهید شده، مثل من حسرت به دل نمیمونه. اما یه طوری بهم چشم غره رفت که فهمیدم کارم اصلا درست نبوده!
خیلی تعجب کردم از چیزی که درباره ستاره گفت. حدس زدم ستاره توی شهادت یوسف و طیبه دست داشته باشه. شاید اینطوری میشد نقطه ابهام پرونده تصادف اون اتوبوس مشخص بشه.
هم ستاره، هم منصور، از بعد دستگیری یه کلمه هم حرف نزده بودن. منصور که تحت مراقبتهای پزشکی بود و توی یکی از خونههای امن نگهداری میشد، ستاره هم بعد از آتلبندی دستش نشسته بود توی اتاقش و خیره بود به یه نقطه. چون ستاره حالش بهتر بود، گفتم بیارنش برای بازجویی.
از قیافه خانم صابری که بیرون اتاق ایستاده بود پیدا بود دلش میخواد یه حال اساسی از ستاره بگیره، اما جلوی خودشو گرفته! توی این پرونده سه تا از نیروهای خوب ما شهید شده بودن و این چیز ساده ای نبود. اما خب ما هم حق نداریم ناراحتی و کینه شخصیمون رو سر متهم خالی کنیم.
با یه لبخند مسخره ای نشسته بود پشت میز. پشت میز نشستم و چند دقیقه فقط به لبخند مسخره ستاره نگاه کردم که داشت حالم رو بهم میزد. همین امروز، اعترافات خیلی از دخترها و زنهای شبکه جاسوسی ستاره رو خوندم که پایین برگههاش از شدت گریههاشون خیس بود. بیچارهها با ندونمکاری خودشون گول ستاره رو خورده بودن و شده بودن متهم امنیتی. کسایی که بخاطر یه مشکل توی زندگی، یا هر دلیل دیگه ای از خدا و دین و پیغمبر شاکی بودن و افتاده بودن توی دام ستاره. نمیشه گفت فقط تقصیر ستاره ست. شاید اگه یه ذره حرفای ستاره درباره شعور کیهانی و درخت زندگی و اینها رو سبک سنگین میکردن که توی دام نمیافتادن!
پرونده پر و پیمون ستاره رو باز کردم و از روش خوندم: ستاره جنابپور، متولد 50، آلمان. تا بیست سالگیت آلمان بودی و بعد اومدی تابعیت ایران رو گرفتی. پدربزرگ پدریت از یهودیهایی بوده که اوایل دوره پهلوی با چندنفر از اقوامشون دسته جمعی مسلمون میشن. یهودی هستی، نه؟ به شماها میگن یهودی مخفی!
پوزخند زد. ادامه دادم: البته خیلی مخفی هم که نه! جنابپور یعنی پسر رأس جالوت، که کاملا مشخصه فامیل یهودیهاست! اصولا کسایی که فامیلشون جنابپور هست، از یهودیهای اصل و نسبدار هستن.
ستاره با یه حالت طلبکارانهای پرسید: جرمه؟
-یهودی بودن جرم نیست، صهیونیست بودن و جاسوسی کردن جرمه!
و بعد ادامه دادم: برادرت حانان، سال هفتاد و هشت توی جریان آشوبهای کوی دانشگاه و جبهه مشارکت و این مسائل بوده و دستگیر شده. اینطور که تا الان آمار حانان رو داشتیم، توی آلمان با اعضای سازمان مجاهدین و حتی بهائیهای ساکن اونجا در ارتباطه.
حالا نوبت من بود که نیشخند بزنم و بگم: میدونی که، انقدر بهتون نزدیک بودیم که آمار حانان رو از طریق پسرش درآوردیم! باورت نمیشه اگه بگم توی چندماه گذشته، تمام وقت تحت رصد ما بودین. غیر از موسسهتون که پر از دوربین و میکروفونهای ما بود، حتی نفس کشیدنت توی سفر عراق هم شنود میشد و آمارت رو داشتیم!
پیدا بود بهم ریخته و عصبانی شده اما خودش رو کنترل میکنه. با یه حالت عصبی میخندید. بین کاغذهایی که همراهم بود، عکس یوسف و طیبه رو درآوردم و گذاشتم جلوش: اینا میشناسی؟ اینطور که شنیدم، خیلی ازشون بدت میآد. یادمه چندبار به آقای صراف و آرسینه گفتی!
حس کردم رنگش عوض شد. خانم صابری که بیرون اتاق بود، توی بیسیم بهم گفت: دمای بدنش خیلی رفته بالا آقا مرصاد. ممکنه یه واکنش غیرعادی نشون بده.
پس دقیقا زده بودم وسط خال! ستاره بجای عصبانیت، بلند بلند شروع کرد به خندیدن. خندههاش یه صدای جیغ مانند داشت. باید دست میذاشتم روی همین نقطه ضعفش؛ همین کینه قدیمی که اونو تا اینجا کشونده...
***
ارمیا
رسم است بعد از یک وداع مفصل با شهید، برایش تشییع بگیرند و مداحی کنند و بنر و پوستر بزنند، اما برای ارمیا و مرضیه چنین اتفاقی نیفتاد. یک صبح سرد پاییزی، پیکرها را از پزشکی قانونی گرفتیم، بردیم به غسالخانه و از آنجا به طرف گلستان شهدا. تازه آن وقت عزیز را دیدم که در آغوشم گرفت. راشل هم آمده بود. به اصرار، در آمبولانس کنار ارمیا نشستم و هرجور که بود، پاسداری که کنار ارمیا نشسته بود را راضی کردم در تابوت را باز کند. حالا هم دستانم را دو طرف صورت سردش گذاشته ام و فقط نگاهش میکنم. لال شده ام.
#رمان_شاخه_زیتون
@Maktabeso
مکتب سلیمانی سیرجان
« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین » 📖 روایت «هزار و دوازدهمین نفر» 🔻این قسمت :کادو بیست سال قبل و پیش
« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »
📖 روایت «هزار و دوازدهمین نفر»
🔻این قسمت : فرار
حاج قاسم یک بار از ناحیه دست مجروح شد؛ به گونه ای که جراحت باعث شد چند انگشت او بی حس و حرکت شود، اما شبانه از بیمارستان فرار کرد تا از مبارزه در جبهه جا نماند.
شاید اگر همان موقع در بیمارستان مانده بود و اجازه می داد، دستش را جراحی کنند، انگشت هایش به این مشکل دچار نمی شدند.
🗣صادق خرازی، فعال سیاسی، نشریه رایحه
✅#حاج_قاسم #ایران
🌱🌹مکتب سلیمانی #سیرجان 👇
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan
🌱ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود!..💔
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
#عکس_خام
#مکتب_سلیمانی_سیرجان
•┈┈••✾📸✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
•┈┈••✾📸✾••┈┈•
#صبحتون_بخیر
برخیز، هوای #صبحدم میچسبد
در باغ بزن کمی قدم، میچسبد
با نانِ صفا و مهر، شیرینیِ عشق
نوشیدن چای تازه دم میچسبد
سلااااااام رفقا 🤗
#صبحتون به شیرینی عسل😊
کامروا باشید 🌼🌼🌼
#لبیک_یا_خامنه_ای
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
مکتب سلیمانی سیرجان
#همسرداری 🔹 گام هایی برای بهبود روابط زناشویی 🔅 گام اول: صمیمیت جسمی: ✨ هر کدام دست های خود را
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#همسرداری
🔹 گام هایی برای بهبود روابط زناشویی
🔅 گام دوم: صمیمیت عاطفی
✨ به همسرتان بگویید چه رفتارهایی نشان دهنده این است که او شما را دوست دارد؟ برای رفع مشکلات زندگی زناشویی که در آن یکی یا هر دو زوجین دچار فراموشی شده و از یاد برده که در قبال زندگی مشترک خود چه مسئولیتهای مهمی دارد، یادآوری تمام اصول فراموش شده برای تجدید حیات آن زندگی بسیار موثر خواهد بود.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌱🌹مکتب سلیمانی #سیرجان
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
@Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گروه سرود تیم ملی فوتبال تقدیم میکند😂😂
#طنز #کلیپ #فیلم #جام_جهانی #فوتبال
#قطر #جوک #خنده
@Maktabesoleimanisirjan😂
اگه دیدید پسری در جمع خانواده :
آخر تماس تلفنیش میخنده و اصرار داره قطع کنه
و فقط از کلماتی چون :
شما لطف دارید...
منم همینطور...
همچنین...
استفاده میکنه فکر نکنید با کلاسه نه....!!!
داره از رفقا فحش میخوره نمیتونه جبران کنه😂
به جان خودم عین واقعیته😂
#طنز #کلیپ #فیلم #جام_جهانی #فوتبال
#قطر #جوک #خنده
@Maktabesoleimanisirjan😂
به امید خدایی که
بازی اعداد را بهم میریزد.
با آرزوی موفقیت برای تیم ملی کشورمون، ایران🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#برای_ایران
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه بازیکنان تیم ملی سرود رو نخوندن چیکار کنیم؟
حتما گوش بدید، چقدر خوب توضیح داد
هم عقلی، هم نقلی از نقلهای مقام معظم رهبری
#برای_ایران
#جام_جهانی
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فوتبال
📍پولپاشی قطر برای یک نماد پر رمز و راز
قطر برای لوگو و نماد جام جهانی 5 میلیون دلار هزینه کرده، حال سوال اینجاست این لوگو چه رمز و رازی دارد که این کشور حاضر شده این همه پول برای آن خرج کند؟
#جام_جهانی
#برای_ایران
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://pay.eitaa.com/?p=90995238"
🔴 کافه مشهدی حامی تیم انگلیس پلمپ شد ❌❌
انسان چقدر میشه وقیح و بی ریشه باشه😡😡
⛔️ درس عبرتی بشه برای تمام متخلفین
⚠️ فعالیت تمام متخلفین تحت رصد دقیق است و سریعا اقدام می شود 🚫
❌ عکس سمت راست استوری یک کافه در مشهد است.
🔹در سالهای گذشته تا توانسته از بازیهای #تیم_ملی پول درآورده و حالا همراه با ایرانستیزان مینویسد «برای حمایت تیم ملی انگلیس».
🔸«کاسبی بی وطنی» وقیحانهترین استراتژی بیزینس است.
#برای_ایران
🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#طب
درمان لکهای صورت
👈 سرکه انگبین (۲ واحد عرق نعنا + ۲ واحد عسل + ۱ واحد سرکه انگور طبیعی ) یک سوم
لیوان از این شربت ریخته و باقی را آب ریخته و شبها قبل از خواب میل شود .
👈 استفاده از حنای سدر + سرکه
👈حجامت عام ماهی یکبار (۲ الی ۳ مرتبه )
🌱🌹مکتب سلیمانی #سیرجان
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
@Maktabesoleimanisirjan
✍#حسین_دارابی
میدونید چرا بچههای تیمملی نسبت به چهارسال قبل اینقدر تغییر کردن و یهجورایی تمرکز ندارن؟ چون یه عده یک ماهه دارن به اینها فشار میارن، تو پیجهاشون فحش ناموسی میدن که نباید برید قطر، شما وطنفروش و بیشرفید. سلبریتیها و فوتبالیستهای قدیمی هم همراه این جو شدن. خب واقعا انرژیی و انگیزه میمونه براشون؟
#حرف_حق👌
گلی که طارمی زد، توی دفتر اینترنشنال نشست😂 نه توی دروازه انگلیس
#جام_جهانی
مکتب سلیمانی سیرجان
#به_وقت_رمان #پارت77 دوم شخص مفرد به نظرت کارم اشتباه بود؟ نباید اون مرمیها رو نشونش میدادم؟ واقع
#به_وقت_رمان
#پارت78
میخواهم انقدر نگاهش کنم که باور کنم رفته است، اما صورتش انقدر آرامش دارد که فکر میکنم خوابیده است. راشل هم کنارم نشسته اما فقط گریه میکند.
روی کفن متبرک به ضریح ارمیا، جوشن کبیر نوشته اند و زیارت عاشورا. پایین کفن ارمیا کمی خونین است. صبح مقابل غسالخانه که منتظر تحویل پیکرشان بودیم، شنیدم یک نفر به دیگری گفت یکی از شهدا انقدر خونریزی کرده است که نشده غسلش بدهند و پیکرش تیمم داده اند. مگر چند تیر به پیکر ارمیا خورده است که بعد چند روز خونش بند نمیآید؟
قبلا اگر تشییع شهیدی میرفتم، حتما چفیهام را میبردم که به تابوت شهید متبرک کنم، اما الان هیچ چیز همراهم نیست. چادر و روسریام را به صورت ارمیا میکشم تا متبرک شوند.
نزدیک گلستان که میرسیم، پاسدار در تابوت را میبندد و یک پرچم سرخ «لبیک یا حسین» روی آن میکشد. گویا پرچم هم هدیه حشدالشعبی ست که به ضریح متبرک شده است. دست روی پارچه لطیف و نوشتههای پرچم میکشم تا دلم آرام بگیرد.
چندنفر پاسدار زیر تابوت ارمیا را میگیرند و تکبیر و تهلیل گویان میبرند به طرف جایگاه ابدیاش. تعداد تشییع کنندگان ارمیا و مرضیه به سی نفر هم نمیرسد. من و راشل و عزیز هم دنبالشان راه افتاده ایم. مرضیه هم پشت سر ماست و صدای ضجههای مادرش با صدای گریه راشل مخلوط شده است. کاش مادرش من را نبیند. اصلا دل ندارم با مادرش مواجه شوم.
مزار ارمیا و مرضیه، جایی آخر گلستان است. طرف قطعه جاویدالاثرها، زیر دو درخت کاج. ارمیا را روی زمین میگذارند و من اولین کسی هستم که کنارش مینشینم. نشستن که نه، میافتم. مادر مرضیه دائم فریاد میزند:
-شهید دخترم... شهید دخترم...
پدرش اما ساکت است و با موهایی سپید، داخل قبر رفته تا مرضیه را با دست خودش به خاک بسپارد. انگار میداند مرضیه دوست ندارد دست نامحرم به او بخورد. یک دختر نوجوان کنار مادر مرضیه نشسته که باید خواهرش باشد. یک پسر جوان هم که احتمالا برادرش است، از ته دل داد میزند. نگاهم را برمیگردانم به سمت ارمیا. طاقت نگاه کردن ندارم.
راشل جیغ میکشد و ارمیا را صدا میزند اما من با بهت فقط نگاهش میکنم. دوست دارم برایش حرف بزنم اما نمیتوانم. مهم نیست؛ ارمیا نگفته میفهمد من را. عزیز نوازشم میکند و میگوید:
-گریه کن مادر. گریه کن اینجوری دق میکنی! تو رو خدا گریه کن! تو خودت نریز!
نمیتوانم گریه کنم. هنوز بهت زده ام؛ با این که با چشمان خودم پیکر غرق در خونش را دیدم. خودم صدای گلولههایی که به تنش خورد را شنیدم. خودم چشمانش را بستم و دستانش را کنار بدنش قرار دادم. جلوی چشم خودم پارچه سپید روی صورتش کشیدند؛ اما باز هم باور نکرده ام. ارمیا هنوز زنده است.
این تشییع انقدر خلوت است که لازم نشده دور مزار داربست بزنند تا خانواده شهید راحت با او وداع کنند. حتی گلستان شهدا خلوتتر از روزهای قبل است. سینه ام سنگین شده؛ بس که بغض و ناله و ضجه و درد و دلهایم را در آن حبس کرده ام. صدای کسی را میشنوم که بدون بلندگو و انگار برای خودش مداحی میکند:
-نمیشه باورم، که وقت رفتنه/ تموم این سفر، بارش رو شونه منه...
باز خوب است یکی موقع خاکسپاری ارمیا روضه خواند. مردم با صدای مرد زار میزنند، اما من اشکم بند آمده است. فقط خیره ام به ارمیا؛ میترسم اشک مانع شود برای لحظات آخر ببینمش. عزیز به صورتم آب میپاشد و دوباره میگوید:
-مادر گریه کن. اینطوری دق میکنی...
هیچ واکنشی به حرفش نشان نمیدهم. وقتی میخواهند ارمیا را که بلند کنند تا داخل قبر بگذارند، دستم را دور کفن حلقه میکنم تا نبرندش. صدای گریه راشل و عزیز بلندتر میشود. عمو دستهایم را از دور کفن باز میکند و میگیردشان که دوباره کفن را نگیرم.
-کجا میخوای بری؟/چرا منو نمیبری؟/ حسین...! این دم آخری چقدر شبیه مادری...
وقتی دستانم را از دست عمو بیرون میکشم، ارمیا را داخل قبر گذاشته اند و تلقین میدهند. عمو تربت را به مردی میدهد که داخل قبر رفته است تا ارمیا در قبر هوای یار را نفس بکشد و اذیت نشود.
سرم را داخل قبر خم میکنم که ارمیا را بهتر ببینم. عمو شانههایم را میگیرد و قربان صدقه ام میرود. دلم میخواهد از ته دل جیغ بکشم اما صدایم درنمیآید. احساس خفگی میکنم و خاکها را چنگ میزنم. سنگهای لحد را یکییکی میچینند تا آخرین امیدهایم هم به باد برود.
-باید جوابتو، با نفسم بدم/ بدون من نرو! تو رو به کی قسم بدم؟ حسین...
سنگ آخر را که روی صورتش میگذارند، هرچه در سینه ام حبس کرده بودم با یک فریاد یا حسین بیرون میریزد. بعد از آن فریاد هم دیگر هیچ نمیگویم و فقط آرام اشک میریزم تا روی ارمیای من خاک بریزند و تمام! حسرت میخورم که چرا زودتر خودم را در قبر نینداختم تا همراه ارمیا دفن شوم؟
#رمان_شاخه_زیتون
مکتب سلیمانی #سیرجان 👇
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan