eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش 🤩😋 امروز اومدیم با آموزش یه مدل نون متفاوت و خاص که ترکیبی از نان شیرین با رویه کوکی هست😋😋😋 که میتونه یه میان وعده عالی برای بچه هامون باشه😍 خمیر نان آرد ۲۶۰ گرم ( ۲ پیمانه) شکر ۴۰ گرم ( ۴ ق س) تخم مرغ ۱ عدد شیرولرم ۴۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه سرخالی) آب ۷۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه+۲ ق س) مایه خمیر ۶ گرم ( ۱ ق چ) نمک ۱ پنس کره نرم ۵۰ گرم 🔴استراحت خمیر در محیط 🔴دمای فر ۱۸۰ درجه ، مدت پخت ۲۰ تا ۲۵ دقیقه 🔴من آرد نان فانتزی استفاده کردم خمیر کوکی کره نرم ۳۵ گرم شکر ۵۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه) تخم مرغ ۱ عدد وانیل ۱/۴ ق چ آرد ۱۰۵ گرم ( ۳/۴ پیمانه + ۱ ق س) پودر کاکائو ۵ گرم ( ۱ ق چ) دستور در فیلم به طور کامل توضیح داده شده🌹 🔴استراحت خمیر در یخچال باشد 🔴همه مواد هم دمای محیط باشد https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه بالاییمون، وقتی ظهر میخوام بخوابم 🤣🤣🤣😅🤣😁😂😃😄😃 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
امروز بالاخره موفق شدم با مخابرات تماس بگیرم، پرسیدم: چرا همش اینترنت قطع میشه؟ گفت: اگه ما قطع نکنیم شما کی میری حموم؟ کی خانوادتو می بینی؟ کی به کارو زندگی میرسی؟ کی میری دستشویی؟ کاملا قانع شدم... من همینجا از مسئولین نهایت قدردانی رو دارم که اینقدر به فکرمونن😂😂😂✋ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ میخوام براتون یه پست انگلیسی بزارم حالشو ببرید،،، 🤓✌️ 👉 "Post" 👈 نه بابا قابل نداشت شرمنده م نكنيد 🤗 اگه تو ترجمه ش به مشکل برخوردید هستم درخدمتتون 😜😁☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ دیروز دوساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت. تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم بابام چهار ماهه بازنشسته شد خواهر کوچیکم نامزد کرده و جالبتر اینکه یه داداش دوساله دارم که اسمشو رامین گذاشتن !!! 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ حیف نون هرشب ازجلو در بانک رد میشد بوق میزد نگهبان بانک خیلی عصبانی میشه 😠 جلوشو میگیره میگه چته هر شب رد میشی هی دستتو میذاری رو بووووق آزار داری؟؟؟😠😡 حیف نون میگه: نه پولام تو بانکتونه میترسم خوابت ببره🙄😂 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️؛ فتح‌الفتوح ایرانی 🔹صبح امروز و با حضور رئیس جمهور، ابرموشکی رونمایی شد که چندی قبل مقامات غربی با تردید و نگرانی به آن نگاه می‌کردند. 🔹موشک هایپرسونیک فتاح، موشکی که حالا قرار است معادلات جدیدی را برای ایران رقم بزند. 🔹اما این موشک چه ویژگی‌هایی دارد که رونمایی آن اینقدر سر و صدا کرده؟ گزارش رو ببینید ایرنا https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: امام آمد نسلی را انتخاب کرد، که انتخاب این نسل ریسک داشت اما امام این ریسک را پذیرفت... بلکه مهمترین دستاورد انقلاب ما همین بود و آن 👈 اعتماد به نسل جوان بود.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
او می دونست شرایطش اجازه نمیده تصمیم خوبی درباره ی ازدواج با عموی نازگل بگیره، اما اجبار بود تصمیم گ
🔴 (قسمت سیصد و شانزده) قلب ریحانه نازک تر از اون بود که ناراحتی ها رو در خودش جمع کنه اما نترکه و سرریز نشه. او نیاز شدیدی به همدردی و هم فکری در خودش احساس می کرد و توانشو نداشت در سکوت مطلق بمونه و صداش در گلو خفه بشه. حسنا صمیمی ترین دوست دوران زندگیش بود که حالا می دونست از راز بزرگ زندگیش خبر داره پس چه باکی بود که بدونه او حالا با چه چالش سختی دست و پنجه نرم می کنه. سکوتشو شکست و هر چیزی که بین او و نازگل و عموش پیش اومده بود رو از همون اول دیدن اون دو تا، شرح داد؛ از رفتارهای محبت آمیز نازگل، از نگاه های عجیب عموش به او، از سؤال هایی که براش عجیب بود تا قرار ملاقات در پارک و خاستگاری اونا از او. حسنا با دقت به حرفای او گوش داد و بعد از شرح اتفاقا از زبان ریحانه، لبخندی زد و گفت: خب .... اومدن خاستگار .... که خیلی خوبه ..... حالا چکارس این آقا؟ کجا زندگی می کنه؟ خونوادش کجا هستن؟ ریحانه با دست موهای ریخته رو صورتشو به عقب هول داد و جواب داد: اهل تبریزه و همون جا با مادرش زندگی می کنه. مادرش خیلی پیره و همه ی بچه هاش ازدواج کردن به جز همین آقای فتاح که بچه ی آخره. گفت شرطش برای ازدواج اینه که خانمش با مادرش زندگی کنه چون مادرش بیماری قلبی داره. حسنا پلک هاشو باز و بسته کرد و گفت: آخی طفلک! خب بعدش؟ ریحانه آرنجشو به زانوش تکیه داد و صورتشو رو کف دستش گذاشت و گفت: هیچی دیگه دکترای اقتصاد سیاسی داره و تو دانشگاه تدریس می کنه البته برای خبرگزاری ها هم مطلب و تحلیل می نویسه در کل درآمدش بد نیست برای زندگی در شهرستان به قول خودش. البته از اینا مهم تر اینکه آدم پایبند و معتقد و مذهبیه و به قول خودمون بچه ولاییه و افکار و عقایدش مثل خودمونه. حسنا سرشو چند بار بالا و پایین و لب هاشو به سمت پایین کج کرد. چونه شو با انگشت سبابه و شصتش گرفت و گفت: خب اینکه خیلی خوبه. از عرفان هم بهتره. ان شا الله که خیره. شنیدن اسم عرفان لرزه ای خفیف به دل ریحانه انداخت. یادآوری خاطراتی که از عرفان در قلبش مونده بود دوباره بهش نهیب زد که به همون دلیلی که عرفان رو کنار گذاشت باید از یاسر فتاح هم با همه ی ویژگی های خوبش بگذره. اما تو قلبش عرفان جایگاه خاصی داشت که هیچ کس دیگه نمی تونست اونو تصرف کنه. عرفان اولین مردی بود که ریحانه اونو به قلبش راه داده و به دلش نشسته بود و با عرفان برای اولین بار طعم عشق رو چشیده بود. با هر جان کندنی بود فکر، قلب و زبان خودشو راضی کرد بپرسه: از .... آقا .... عرفان .... خبری داری؟ حسنا یه قاچ کوچیک هندوانه تو دهنش گذاشت و گفت: آخی الهی بمیرم هنوزم بهش فکر می کنی؟ مادرش که خیلی سخت تلاش می کنه ازدوجش بده. مطمئنم دو سه جا هم خاستگاری رفتن. انگاری برای این آخری همه چیز مورد پسنده و دو طرف همدیگرو قبول دارن و فکر می کنم خبرایی باشه هرچند آقا عرفان چیزی بروز نمیده. ولش کن. اون ماجرا رو فراموش کن. به این خاستگار جدید فکر کن اونو بچسب که به نظرم خیلی مورد خوبیه. ریحانه لب های لرزانشو گاز گرفت و با بغض گفت: نه بهش فکر نمی کنم. اون که برای من خیلی وقته تموم شده! به آقای فتاح هم فکر نمی کنم اون دنبال یه دختر پاک و دست نخورده و با حجب و حیا می گرده که من نیستم! 🔴 (قسمت سیصد و هفده) حرف ریحانه حسنا رو عمیقاً متأثر و ناراحت کرد. دستش تو بشقاب بلوری میوه خوری خشک شد و چنگال رو در بشقاب رها کرد و سرشو پایین انداخت. هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کرد روزگاری این حرف رو از ریحانه بشنوه. حسنا در دلش بر مسببان این حرف لعنت فرستاد و دوباره به چهره ی مغموم ریحانه نگاه کرد و گفت: تو که نمی تونی تا آخر عمر به خاطر اون قضیه ازدواج نکنی! باید اونو فراموش کنی و به زندگیت برگردی. می دونم که هیچ کس قادر نیست درکت کنه اما بالاخره یه جا باید در موردش صحبت کنی! خاستگار به این خوبی داری و نمیشه که همین جوری الکی ردش کنی! تو که مقصر اون اتفاق نبودی مطمئن باش اگه قسمتت باشه و خدا برات بخواد خودش به دل همین آقای فتاح میندازه که اون مسأله رو هم ندید بگیره. از خدا بخواه گره از کارت باز کنه. خدا خودش خوب می دونه تو هیچ گناهی نداری پس الکی رو خودت عیب و گناه نزار. ریحانه با دست لرزانش یه قاچ بزرگ هندوانه از داخل ظرف بلوری برداشت و تو بشقاب میوه خوری مقابلش گذاشت و گفت: و اگه همین آقای فتاح منو پس زد آبروم برای همیشه جلوی اون و نازگل میره! دیگه نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم! اگه در همچین شرایطی نبودم حتماً در مورد پیشنهاد آقای فتاح فکر می کردم. اون از نظر من خیلی مورد خوبیه هم از نظر اخلاقی و اعتقادی و هم از نظر شخصیت و پرستیژ اجتماعی و ویژگی های ظاهری. اما من آبروی خودم و خونوادم برام از خاستگاری اون و اما و اگرهای اینکه شاید ممکنه با مسائل من کنار بیاد و اونارو ندید بگیره، مهم تره!
حسنا دستشو رو شونه ی ریحانه گذاشت و گفت: اما و اگر چیه دختر خوب! به خدا توکل کن! میگم از خدا بخواه که دلشو برات نرم کنه! خودت که خوب می دونی ناامیدی بزرگترین گناهه پس انقد ناامید نباش! هزاران دختر هستن با مسائل خیلی بدتر و گرفتاری های خیلی بزرگتر ازدواج های خوب و موفق دارن! مثلاً یکی از همسایه های خونه ی پدریم یه دختری بود که پدرش یه معتاد خیلی داغون بود، مادرشم که طلاق گرفته بود و رفته بود دنبال زندگی خودش، برادرش هم که یه چاقوکش بود و هر روز یه دردسری درست می کرد و با یکی درگیر میشد و همسایه ها می گفتن این کارا رو می کنه که دیه بگیره و همیشه تو کلانتری پلاس بود، اما دختره خودش خیلی آدم پرتلاشی بود تونست دانشگاه بره، درس بخونه، یه کار تو یه شرکت خوب پیدا کنه و اتفاقاً یکی از همکاراش که خیلی هم پسر خوش تیپ و با وضعیت مالی خوبی بود ازش خاستگاری کرد و وضعیت خونواده دختره براش مهم نبود. بعدش هم با هم ازدواج کردن و الانم یه دونه بچه دارن. این فقط یه موردشه و کلی دختر با وضع بدتر از اینم هست تو دنیا که عاقبت به خیر و خوشبخت شدن. تو از خدا بخواه، خودش یه راهی جلوی پات میزاره و شرایط رو به نفعت درست می کنه. حرفای حسنا امیدوار کننده و بی خدشه بودن. ریحانه نمی تونست با اونا مخالفت کنه اگرچه در عمق قلبش به بهبود شرایط زندگی خودش و پیش اومدن اتفاقات مثبتی در زندگیش امید زیادی نداشت. حسنا برای امید دادن به ریحانه حرفای زیادی گفت، از معارف دینی، از اصول روانشناسی، از نظرات بزرگان دین و دانشمندا و .... تا اینکه ریحانه قبول کرد درباره ی گفتن مشکلش به آقای فتاح و دادن فرصت خاستگاری به او، فکر کنه. 🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
شاعر میگه که بگذار بگویند و بگویند و بگویند! بگذار ببُرند و بدوزند و بپوشند. تو بخند، گوش بده، خیره بمان، هیچ مگو!
•💗‌• روی دیوار قبر من با گِل، بنویسید السّلامُ علیٰ حَجَهٌ‌الاغنیاءِ والفقرا، انت فی قلبنا امامِ رضا... ســــــــــلام امام رضایی ها 😍👋 صبــــــــــح چھارشنبه تون بخیر ... آدما شبیه کسی میشن که باهاش حالشون خوبه خوش به حال کسایی که با امام رضاعلیه السلام حالشون خوب میشه ... پاشو روزمون رو قشنگ و شیرین شروع کنیم حیف نیست ؟ خدا بهت عمر دوباره داده یه روز جدیده که خورشید رو می بینی ☀️ پس الکی با فکرای الکی خرجش نکن عمرت گـــــرونه به خوبی خرجش کن🍃 امروز اخم ممنوعہ ها 🚫 امام رضا جاݩ ناراحت میشن ♥⃢ ☘@Maktabesoleimanisirjan