20.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#افطاری
#آشپزی
#شیر_برنج رو #ماه_رمضان به این روش درست کنین از خوردنش سیر نمیشین😋
برنج نیم دانه ایرانی یک پیمانه( نصف لیوان )
آب ۴ لیوان ( برا پخت برنج)
شیر ۲ کیلو ( ترجیحا شیر محلی )
خامه یک پاکت
کره یک قاشق غذاخوری
آرد برنج دو قاشق غذاخوری
گلاب
پودر دارچین و گل محمدی برای تزئین
@Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ربنا...
با صدای مصطفی راغب
@Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
#رمان_عاشقانه #قسمت_هفتم در کمدِ لباسی را باز کردم و دنبال یک لباس شیک برای قرار تخیلی ام بودم. ما
#رمان_عاشقانه
#قسمت_هشتم
غرق افکار خودم بودم به اطرافم توجه ای نداشتم که صدای ملایمی من را از این مرور خاطرات بیرون کشید.
آرام صحبت میکرد شاید من متوجه صحبت هایش نشده بودم که گفتم:
- جانم حاج خانم با من بودید؟
پیرزن با مهربانی گفت:
- چند بار صدایت کردم متوجه نشدی؟
باخجالت عذرخواهی کردم
کنارم نشست.
-دردپا امان ام را بریده. امروز که نذری داشتم نوهام نتوانست بیاید کمکم مجبور شدم خودم تمام راه این کیسه ها را بیاورم.
به پایین پایش که نگاه کردم دیدم دوتا کیسه ی بزرگ کنارش هست. پیش خودم گفتم
" احتمالا نوه اش هم مثل من سربه هواست که پیرزن بیچاره را تنها گذاشته و با او نیامده."
پیرزن نگاهم کرد و با مهربانی گفت:
- دعا کن برای نوه ام امروز مسابقه دارد.
خجل سرم را پایین انداختم و آرام گفتم:
- حاج خانم اگر خودتان دعا کنید به استجابت نزدیک تر است تا من...
پیرزن در مقابلم جبهه گرفت وگفت:
- تو بندهی خوب خدایی! مگر خدا از روح خودش به تو هدیه نکرده است؟ پس حق نداری خودت را دست کم بگیری..
سکوت من را که دید ادامه داد
- «نرگس» دخترم تنها یادگار پسر بزرگم هست. چند سالی می شود پدر و مادرش را از دست داده پیش من و عمویش زندگی میکند.
به خودم جرات دادم و پرسیدم
- نرگس خانم چند سال دارند؟
با لبخندی دلنشین گفت:
- بیست و دو سال دارد عزیزم. امروز هم مسابقه ی حفظ قرآن داشت. زیاد تمرین کرده ولی می دانم هُل می شود. همیشه همین جور هست موقع امتحانهای مدرسه هم هُل میشد کل درسها را یادش میرفت با اینکه قبلش عمویش همه را ازاو پرسیده بود ولی چه فایده...
وااای که چقدر این پیرزن آرام و دوست داشتنی بود.
صدای رادیوی مسجد محله بلند شد.
سر چرخاندم و با چه حسرتی به مسجد نگاه میکردم. مسجدی که تمام بچگیام همراه حاج بابا به آنجا میرفتم. در حیاط کلی بازی می کردم.
همیشه یک قایق کوچک باخود می آوردم تا در حوض بزرگی که وسط مسجد بود رها کنم کلی ذوق می کردم.
حاج بابا هم از خوشحالی من، خوشحال بود یک وقت هایی هم خودش قایقی را در جیبش داشت و همراه من در حوض می انداخت.
و بچگانه می گفت:
- تا ناخدا قایق ها را هدایت کند ما برویم نماز بخوانیم.
دستم را میگرفت و باخود به مسجد میبرد همیشه چادر سفیدم را در کیسهای همراهش می آورد. چادر راروی سرم می انداخت و دست درجیبش میکرد و نُقل درشتی را به من می داد
و ملایم می گفت:
-نُقل بابا، کنارم بشین تا نمازم تمام شود.
_امروز نوهی من میشوی؟
با تعجب سرم را چرخاندم که پیرزن با لبخند گفت:
- عزیزم اگر مزاحمت نیستم عصری کمکم باش.
وای خدایا...الان چی باید بگم!
نمیدانم به اجبار بود و یا چون حس خوبی داشتم که آرام گفتم:
- اگر بتوانم حتما حاج خانم
- نرگس، «بی بی» صدایم می کند تو هم مثل دخترم هستی
لبخندی زدم و گفتم:
رها هستم... رها علوی.
- تازه به این محله آمدید؟
- نه حاج خانم از قدیمیهای محله هستیم. چند سالی هست از این محله رفتیم. شاید پدرم رابشناسید. دختر حاج آقا علوی هستم.
با دست اشاره ای به خانه ی قدیمی جلوی رویم کردم وگفتم:
- خانه ی ما این بود. چند سال پیش اینجا زندگی می کردیم.
با تعجب گفت:
- پس دختر حاج آقا علوی هستی؟میشناسم پدرت را..پدر، خوب هستند؟
سر را پایین انداختم و باغمی سنگین گفتم:
- حاج بابا قلبشون مشکل داشت. مدتی هست پدر فوت کردند.
حال زارم باعث شد پیرزن جوری مرا درآغوش بکشد که تمام غم دنیا را از یاد ببرم. خودم را در بغلش حل کردم. جوری که عطر مهر ومحبت، بوی خوش زندگی را در خود ذخیره کنم.
🌴ادامه دارد....
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
امید دل.mp3
7.02M
#مناجات
✨سحر هفتم
🎙 سید رضا نریمانی
@Maktabesoleimanisirjan
🔻مراقبِ خودتان باشید🔻
✍ یکی از نصیحتهای مهمّ خدا به مومنین، این است که میفرماید:
🕋 یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُم. (مائده/۱۰۵)
☝️ ای کسانی که ایمان آوردهاید! مراقبِ خودتان باشید! و خودتان را حفظ کنید!
✅️ خیلی کوتاه و مهم!
فقط دو کلمه✌️ است، ولی یک دنیا حرف در همین دو کلمه وجود داره:
عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ:👇
✔ مراقبِ خودتون باشید!
✔ به فکرِ خودتون باشید!
✔ دلتون برای خودتون بسوزه!
#تلنگر
😔 واقعاً به عمری که بر ما گذشته فکر کنیم..
☝️ هر روز که از عمر ما میگذره، یک روز به مرگ نزدیکتر میشیم...⚰
⁉️ امّا برای خودمون چکار کردیم؟!
⁉️ برای آخرتمون چکار کردیم؟!
🤔 بیائید یه خورده به فکرِ خودمون باشیم...
به عمری که بر ما گذشت..😕
@Maktabesoleimanisirjan
4_293413254921716319.mp3
4.27M
🔹فایل صوتی تحدیر (تندخوانی قرآن کریم)
💢 استاد معتز آقایی 💢
#جزء_هفتم قرآن کریم
@Maktabesoleimanisirjan
دغدغه اصلی باباها وقتی خونواده رو میبرن رستوران اینه که
اگه همینو تو خونه درست کرده بودن چند در میومد؟!😂😂😐
✨✨✨✨✨✨✨✨
سر شام واسم پیام اومد رفتم سمت گوشي
دیدم بابام اس ام اس داده: حالا که پا شدي پارچ آبو هم بیار.😐😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨
رفتم درمونگاه، منشی گفت : مریض شمایین ؟
گفتم : نه ! من میکروبم ، اومدم خودمو معرفی کنم تا در جرمم تخفیف داده بشه😐😂😂
✨✨✨✨✨✨✨
مادراى اين دوره و زمونه واسه تربيت بچه ها از دی وی دی های آموزشی استفاده ميکنن!!
قديما مادرما از يه پکيج اموزشى که شامل:
دمپايى, يه متر شلنگ, فلفل قرمز, قاشق داغ و...استفاده ميکرد!!😁...
خیلی هم خوب تربیت شدیم...😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
من نمیدونم این مامانا چجوری ظرف میشورن خیس نمیشن؛
الآن دوتا لیوان دیگه شسته بودم غرق میشدم😐😂😂
#طنز
#جوک
#لبخند
#شوخی
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a