🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
زنده شدن یک خانم توسط ایت الله قاضی
✍️مرحوم آیتالله سید عباس کاشانی که از آخرین شاگردان آقای قاضی محسوب می شود، جریانی نقل می کند که خود شاهد و ناظر آن بود. وی می گوید :
خانم یکی از علمای آن زمان که در فقه و اصول، شاگردان زیادی داشت مریض شد و روز به روز حالش بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که آن خانم از دنیا برود، آن فقیه، سراسیمه نزد آقای قاضی آمد، آقای قاضی فرمود: خانم چطور است؟ آن عالم، گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز او بمیرند فردا هم من می میرم. این زن و مرد، سی و هفت سال با هم زندگی می کردند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که به صورت کسی نگاه نمیکرد، همینطور که سرش پایین بود تند تند دعا میخواند و چشمهایش نیز بسته بود. بعد دستش را بلند کرده و چشمانش را پاک کرد و گفت: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و میدانست هر چه بگوید حق است. زمانی که آن عالم به خانه اش بر میگردد، میبیند خانمش که او را صبح به سمت قبله دراز کرده بودند و هیچ حرفی نمیزد، خوب و سر حال است و آن خانم به آقا میگوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید، من همان موقع از دنیا رفته بودم، چند دقیقهای بود که قالب، تهی کرده بودم، من را تا آسمان چهارم بردند و آن جا صدایی شنیدم که آقای قاضی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده و همان موقع مرا برگرداندند.
.
📚 منبع : کتاب عطش قسمت مصاحبه با مرحوم آیت الله سید عباس کاشانی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جایگزین عالی برای نوروبیون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا
🎥 تو زندگی مثل این لیوان باشید😁
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا❤️
سلام دوست عزیزی که خونه ش نا مرتب هست وتبلیغ میاد کار کنه.اول بگم که منم مثه خودتم دقیقا منتهی عاشق کارهای بیرون خونه هستم.ولی دیدم بقول شما شوهرم خستگیش دو برابر میشه وقتی از سر کار میاد خونه واصلا رو من یه جورایی حساب باز نمیکنه وکم کم دیگه اجازه نمیداد کارهای بیرون خونه انجام بدم خلاصه هر کی از راه میرسید به خودش اجازه میداد تو خنده وشوخی حرفش بچسبونه وبچه هامم متوجه تمیزی وکیفی میشدن روحم اصلا خسته وآشفته بود انگار کوه کنده بودم از مهمونم که دیگه فراری بودم.یه بار تصمیم گرفتم حموم ودستشویی تمیز وعالی بشورم درجه یک جوری که انگار سه تا داور میخوان بیان به من امتیاز بدهند.بعد سعی میکردم در طول هفته هی روزی دو مرتبه سر کشی کنم یعنی دقت کنم رو تمیزی حتی جفت بودن دمپایی های دستشویی.بعد اومدم سراغ سالن یه جارو برقی حسابی کشیدم در حد دوساعت زیر فرش ها وگوشه های دیوار وزیر مبل ها وشیشه های سالن در های اتاق اون سمتش که بسمت سالن بود حسابی برق انداختم شاید بگم یک روز سالن تمیز میکردم حتی قاب مهتابی ها.بازم انگار داورهای ذهنم میخواستن بهم امتیاز بدن پس کوچکترین کاری جا نمینداختم.حتی لکه های فرش اسکار کشیدم.
بعد فرداش به خودم استراحت دادم وفقط سعی کردم که حمام ودستشویی وسالن تمیز نگه دارم باورت نمیشه....
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی قسمت_هشتم هر هفته برای معصومه نامه میفرستادم و اون هم خیلی سریع جوابمو میداد…..معصومه
#خاطره_قدیمی
#قسمت_نهم
یک سال بعداز شهادت محسن یعنی سال۶۷منو معصومه ازدواج کردیم و زندگیمونو توی یکی از اتاقهای خونه ی بابا شروع کردیم…..
هم زمان کم کم زمزمه های آتش بس و پایان جنگ هشت ساله شد و بالاخره جنگ تموم شد و برادرام هم برگشتند سر خونه و زندگیشون…..
خانم محسن که در طول چند سال بچه دار نشده بود با شهادت محسن رفت خونه ی باباش و گاهی به ما سر میزد…..
هر بارکه میومد مامان باهاش صحبت میکرد تا راضیش کنه به ازدواج مجدد و به خواستگاراش جواب مثبت بده اما قبول نمیکرد….
منو معصومه هم خوشبخت و راضی بودیم و کم کم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم…..
تقریبا یک سال از زندگیمون گذشت ولی خبری از بچه نشد…..این وسط دو تا زن داداشام برای بچه ی سوم حامله شدند و خبر بارداریشون کل خونه رو گرفت ولی ما همچنان منتظر بودیم…………..
زن داداشام هر روز صبح با حالت تهوع میدویدند حیاط و بالا میاوردند و بعد بی حال گوشه ایی از بالکن دراز میکشیدند….
یه بار صبح با دیدنشون با خنده به معصومه گفتم:همین روزهاست که تو هم بری پیش جاریهات دراز بکشی و باهم بالا بیارید….
اینحرف رو گفتم و قهقهه زدم و معصومه هم خندید و با دستش محکم زد به شونه ام….
اون روز حس کردم درسته که معصومه میخنده ولی انگار غم بزرگی پشت نگاه و خنده هاش وجود دارد…..
چند ماه گذشت و زن داداشهام ۷ماه و ۶ماه شدند ولی از بچه ی ما خبری نبود…..میدیدم که معصومه با حسرت به اونا نگاه میکنه و کاری جز دلداری دادن نداشتم…..
مامان وقتی نگاهها و ناراحتیهای معصومه رو دید دیگه اصلا اسم بچه رو نیاورد که مبادا دلش بشکنه………..
چند ماه گذشت وپسر احسان (برادر بزرگه)بدنیا اومد و تعداد بچه هاش شد سه تا پسر…..چند هفته بعداز اون هم دختر حسن بدنیا اومد و تعداد بچه هاش شد دو پسر و یه دختر…..
روزی که برای دیدن دختر حسن رفتیم داخل اتاقشون معصومه خیلی گرفته و ناراحت بود….برای اینکه کسی متوجه ی ناراحتیش نشه ،زود سردرد وخستگی رو بهونه کردم و به معصومه گفتم:پاشو بریم دیگه…..
معصومه هم بدون حرفی سریع بلند شد…….به محض اینکه وارد اتاق خودمون شدیم معصومه بغضش ترکید و شروع به گریه کرد…..هر چی دلداریش دادم فایده نداشت تا اینکه بهش قول دادم در اولین فرصت میریم دکتر…..
با این حرفم یه کم اروم گرفت…….از فرداش کار ما شد این دکتر و اون دکتر رفتند…..ماهها گذشت و ما همچنان هر دکتری رو که معرفی میکردند میرفتیم اما خبری از بارداری نبود…….
اینم بگم که من بعنوان مهندس توی کارخونه ی ریسندگی کار میکردم و برادرام هم بعنوان کارگر…..درآمدمون خوب بود و زندگیمون میچرخید…..
تعداد نوه ها زیاد شده بود و همیشه حیاط شلوغ و سر و صدا بود و گاهی بچه ها هم با هم دعوا میکردند ،،همین باعث اختلاف بین جاریها شد………..
بعداز این اختلافات جزیی که باعث بگو و مگو میشد داداشا تصمیم گرفتند تا اوضاع بدتر نشده و تا بین برادرا هم اختلاف نیفتاده برای خودشون خونه اجاره کنند و از خونه ی بابا برند…..
به این طریق هر کدوم جداگانه دو تا اتاق تودرتو اجاره کردند و خیلی زود اسباب کشی کردند و رفتند…..
با رفتن داداشام ما موندیم و مامان و بابا و خواهرام…….حیاط خلوت شده بود و یه جورایی دل آدم میگرفت آخه ما به شلوغی عادت کرده بودیم………….
مامان که طاقت دوری نوه هاشو نداشت در هفته دو بار مهمونی میداد و پسراشو دعوت میکرد تا هم بچه ها داخل حیاط بازی کنند و هم همگی دور هم باشیم چون شنیده بود اونجایی که مستاجر هستند بچه ها اجازه ی سرو صدا و بازی ندارند……
همون روزها بود که برای خواهرم زینب خواستگار اومد……در طول ازدواج زینب سرگرم شدیم و برای مدتی فراموش کردیم که بچه دار نمیشیم…..
اما بالافاصله بعداز اینکه زینب به خوبی و خوشی رفت خونه ی بخت(خداروشکر خوشبخت هم شد)دوباره یاد بچه و دکتر و دارو افتادیم…….
ادامه دارد ...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 #تجربه_اعضا❤️ سلام دوست عزیزی که خونه ش نا مرتب هست وتبلیغ میاد کار کنه.اول بگم که من
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ادامه...
....که کل سالن ودستشویی تمیز کاری کل همه جاش فقط نیم ساعت از من وقت گرفت.
بعد رفتم سراغ آشپزخونه م و اول سراغ یخچال رفتم.یه دوساعتی یخچال ووعصر هم یه دوساعت فریزر ریختم بیرون وقفسه ها شستم وکشوها وخلاصه پشت ورو یخچال فریزر حتی رو سقف یخچال واریزی حسابی شستم با سرکه وجوش شیرین آخه گال بسته بود وبعدم سلفون کشیدم رو سقف ها که دوباره چربی نشینه واینقدر بدبختی بکشم.خلاصهاز کاشی های بالا سر کابینتها شروع کردم به شستن ردیف ردیف برای هر روزم علامت میزدم که مثلا ده تا کاشی در حد اعلا تمیز کنم که تار نباشه بعد اومدم کابینت هام یه دونه یه دونه اول درهاش حسابی تمیز کردم وبعدم برای تو کابینت هام موکت بریدم وانداختم وخلاصه جا حبوبات وروز به روز میشستم وجا گیر میکردم خیلی چیزهام دور ریختم با اینکه خییییلی سختم بود ولی تا دور نریزی باورت نمیشه هیجا تمیز نمیشه.بعدم سراغ اتاق ها ولباسها رفتم حالا اگه بخوام بگم خیلی زیاد میشه ولی در کل بهت بگم که باید جایی که تمیز کردی سرکشی کنی که دوباره کثیف نشه واینکه نگو میخوام آشپزخانه امروز تموم کنم بگو یه کابینت میخوام در حد اعلا تمیز کنم اگه هم حال نداری بگو فقط ۵دیقه میرم سر کابینت بعد پا میشم این قانون ۵دیقه هم خیلی به کار میاد مثلا اگه حال نداری ظرف هات بشوری بگو فقط قابلمه هام میخوام بشورم بعد میبینی که یهو ظرفها شسته شده ظرفشویی خالی شده .خلاصه من اینجوری تا یه حدی کارم راه افتاده انشاالله بقیه هم بیان ایده بدهند ببینم چه جوری خونه هاشون همیشه تمیز هست من هنوز به مرحله تمیزی کل خونه نرسیدم البته من۶تا بچه دارم زیر ۷سال وخونه م ۲۰۰متر هست خیلی خداییش سخته.کمکی هم ندارم.تازه بیرون خونه هم که کار درست میکنم برا خودم.🙈🙈🙊😂😂😂
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
#تازه_مسلمانان #اروپا #حجاب
❇️ رهیافتهای که به خاطر حضرت زهرا
سلاماللهعلیها حجاب را برگزید
🔹رهیافته مریم بالی به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها حجاب را انتخاب کرده و میگوید که اگر ایشان که دختر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده و اینچنین اهمیت ویژهای به حجاب میداده، ما چگونه میتوانیم حجاب را نادیده بگیریم؟!
🔸اینگونه برخیها مسیر صد ساله را یک شبه میروند و به این درجه از معرفت میرسند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حس خوب
پیشنهاد دانلود
واکنش نوزاد به اولین بوسه مادر🥺😍❤
ازین لحظه های فوق العاده برا همه خانومای کانالمون آرزو میکنم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88