*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام عزیزم در دوران مجردی همیشه آرزو داشتم کسی نصیبم بشه که حرفامو بفهمه درکم کنه نازمو بکشه وقتایی که حال یا حوصله ندارم سرحالم کنه احساساتمون برابر باشه اهل شوخی بگو بخند پایه دیوونه بازیام ولی متاسفانه کسی نصیبم شد که خییییییلی آروم کم حرف بی احساس حتی اگه جلوش جون بدم میگه اشکال نداره بهش فکر نکن خلاصه اون زندگی که من آرزوشو داشتم کاملا برعکس واسم رقم خورد🥺😢
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌸منتظر زمان مناسب نمانيد: اقدام كنيد.
💐از شكست نترسيد: از آن استفاده كنيد.
🌸منتظر مسير نباشيد: ايجادش كنيد.
💐منتظر فرصت نباشيد: خلقش كنيد.
🌸به كم قانع نشويد: بهترين ها را بدست آوريد.
💐مقايسه نكنيد: منحصر به فرد باشيد.
🌸با بدشانسی ها نجنگيد: تغيير وضعيت دهيد.
💐به اشتباهاتتان فكر نكنيد: از آنها ياد بگيريد.
🌸عقب نشينی نكنيد: عبور كنيد.
💐چشم هايتان را نبنديد: ذهنتان را باز كنيد.
🌸از زندگی نگريزيد: آن را بپذيريد.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاس جووونم
علت سفید شدن موهای صورت و ابرو چیه؟
کسی این مشکل رو داشته
راه حلی دارید لطفاً کمک کنید
من سنم پایینه ولی اکثر موهای سرم و حالا صورت و ابروم سفید شده
سلام یاس جان
برای دور کردن یه مرد که مزاحم زن متاهل میشه وبه هیچصراطی مستقیم نیست چکار باید کرد؟دعایی ختمی چیزی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
و چه احساس قشنگیست
تو را داشتن ❤
سالگرد عاشقیمون مبارک آرامش زندگیم🎁
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔸داستان کوتاه، بخونید زیباست😊
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم»
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهتر از این بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف، از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...👌
ارسال از طرف یه دوست محترم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✍🏼 امام سجاد علیه السلام فرمودند:
چهار خصلت اســت كه در هر كس باشد،
ایمــانـش كامــل و گناهــانش بخشـــوده
خواهدبود، و درحالتی خداوند را ملاقات
میكند كه از او راضی و خوشنود است:
۱- تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم
به دوش میكشد ..
۲ - راست گوئی و صداقت با مردم ..
۳ - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام
زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم ..
۴ - خـوش اخلاقی و خوش برخوردی
با خانوادهی خود ..
مشكاةالانوار ص۱۷۲
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
#ایده_زیبایی #مو
دوباره سلام. اینجا شده پاتوقم.
درباره اینکه چجوری موهای دخترامون رو سالم نگه میداریم تجربه خودمو بگم،من دوتا دختر ۵ و ۸.۵ ساله دارم. کوچیک که بودن قبل از حمام موهاشون رو با روغن بادام شیرین چرب میکردم نیم ساعتی میموند بعد میبردم حمام میشستم. بزرگتر شدن از اب برنج استفاده کردم. برنج رو میپختم ابش رو بعد از شامپو به سرشون میزدم و یکم ماساژ میدادم بعد ابکشی میکردم. موخوره خیلی کم گرفته بود سر موهاشون روغن زیتون رو با سرکه سیب به ساقه موها مالیدم و بعد یه ربع بردم حمام خیلی بهتر شد البته سه چهار بار تکرار کردم. الان که موهاشون بلنده هفته ای یکبار ساقه موها رو بعد از شامپو ماسک مو میزنم هم نرم میشه و راحت شسته میشه هم موخوره نمیگیره. نکته اخر هم اینکه از شامپو بچه فیروز استفاده نکنین. موها رو خیلی خشک میکنه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
َ
📚داستان زیبا📚
⚡️پسر نمونه⚡️
💞در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند ، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود ، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرمارا احساس نکند ، وگفت : پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید : آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت : برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته هارا پخش کنیم
پدر جواب داد: هوا خیلی سردو بارانیست امروز ممکن نیست .
پسر بااصرار ازاو خواست که بروند و گفت : مردم دربیرون به طرف آتش میشتابند .
پدر گفت : من دراین سرما نمیتوانم بیرون بروم .
پسر گفت : پس اجازه دهید من برومو کارتها را پخش کنم ؟
بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و اورا فرستادو پسر از او تشکر کرد .
وپسر بااینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد دربیرون بود ، او درهمه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری رابه او بدهد ولی کسی رانیافت ، بنابراین یک خانه روبروی خود راانتخاب کرد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد . زنگ آن خانه رابه صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر همتکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در راباز کرد و گفت : پسرم چه میخواهی دراین باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟
پسر باچشمانی پرامید و پاک و بالبخندی دلنشین گفت : ببخشیدباعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشمارا واقعا دوست دارد وبه شماتوجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شمارااز همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است وغرض از خلق انسان و وهمه چیز این است که رضای او بدست آید .... . سپس کارت را به او دادو خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام از خطبه تمام شد پیرزن ایستاد و گفت : هیچ کدام از شماها مرانمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجانیامده ام ، وتا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرس راهم نمیکردم که مسلمان شوم ، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم وطناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرورمیکردمو باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاصکنم !!! ..
که ناگهان زنگ به صدادر آمد ، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در راکوبید و زنگ راهم میزدبار دیگر گفتم که کیست ؟!!!
به ناچار طناب را از گردنمپایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد ، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداندو صدایی قشنگ گفت : خانم ؛ آمده ام که به شمابگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت !
پس در رابستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...
چونمن دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کرده ام ...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ
و چشمان نماز گذارانپر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند ...الله اکبر ...
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ...
واینجا این سوال مطرح میشود که مابرای دعوت در راه خدا چه کرده ایم.
آیا این وسایل پیام رسانی مثل تلگرام و غیره را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...
جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم...
❤️أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ❤️
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
دوستان همراه من در حال بارگذاری روایت واقعی باران هستیم
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
ارسالی اعضا
داستان عروس شیطان صفت
اسم من مرحمت است
یک پسر ۲۴ ساله و یک دختر ۱۸ ساله دارم
وقتی که پسرم موضوع عشق و عاشقی خودش با دختری به اسم آوا را مطرح کرد
من و پدرش خیلی خوشحال شدیم
چون به نظرمون وقت ازدواج پسرمون بود
القصه شال و کلاه کردیم و به خواستگاری آوا رفتیم
ولی وقتی آوا با اون تیپ و آرایش غلیظ دیدیم همان لحظه متوجه شدیم فرهنگ ما با خانواده آوا خیلی فرق میکند
آوا دانشجوی رشته ریاضی بود
دختری بسیار باهوش و فرز بود
ولی با همه محسنات ظاهری که داشت
به هیچ عنوان به اعتقادات ما ارزش نمیگذاشت
و هرچی که منو دخترم محجبه و مهجور بودیم آوا بسیار سبک سر و خودخواه بود
از همان دوران نامزدیش سر ناسازگاری گرفت
ما هیچ وقت مجبورش نکردیم طبق خواسته ما رفتار کنه
من به عنوان مادر شوهرش حتی یک بار هم نگفتم باید حجاب کنی
ولی راجع به صحبت با نامحرم بهش تذکر میدادم که آداب را رعایت کنه
انگار با ما لجش گرفته بود
سعی میکرد درست خلاف چیزی که ما هستیم رفتار کند
با اینکه طبقه بالای خونمون رو برای پسرم در نظر گرفته بودیم ولی هم خود آوا و هم منو همسرم به خاطر رفتارهای آوا برای اینکه احتراممون حفظ بشه و جنجالی به پا نشه خصوصاً که با دخترم زهرا بسیار لج و لجبازی داشت راضی شدیم که آپارتمان دیگری اجاره کند و دور از ما زندگی کند
ما هم از نصیحت و حرص خوردن خسته شده بودیم
پسر من اداره راه کار میکرد
و هرچند گاهی به ماموریت چند روزه میرفت
عروسم آوا موقعهایی که پسرم سجاد به ماموریت میرفت به خونه مادرش میرفت و ما خیالمون راحت بود
تا اینکه روزی از روزها برادر یکی از همکلاسیهای دخترم زهرا به خواستگاری دخترم آمد
پسر متین سرب زیر و مودبی بود
بعد از تحقیقات سوروسات عروسی و عقد مهیا شد
عروسی دخترم زهرا ، آوا بهترین آرایش رو داشت
بهترین لباس و طلاها رو داشت
طوری که بیشتر از عروس آوا تو چشم بود
همه با انگشت نشونش میدادند
لباسهای باز و گرون قیمتی پوشیده بود
از اونجا که ما خانواده با اعتقادی بودیم طبق رسم و رسوماتمون با پوشش بودیم
ولی آوا اصلاً رعایت نمیکرد
بگذریم از اینکه چقدر به خاطر آوا خجالت کشیدم
و متلک شنیدم
ولی درست از همان شب رفتار آوا با ما و خصوصاً دخترم و شوهرش ۱۸۰ درجه فرق کرد
آواایی که تا دیروز جواب سلام زهرا را نمیداد امروز پاگشا زودتر از همه دعوت کرد
برای کادوی پاگشا کادوی خوب و معقولی داد
و مدام با دخترم و شوهرش با ملایمت و عطوفت رفتار میکرد
من و همسرم خیلی متعجب بودیم
آخه بیشتر از ما آوا با زهرا بد رفتاری میکرد
ولی الان مهربان شده بود و تقریبا ماهی دو بار مهمانی میگرفت و هممون رو دعوت میکرد
ما هم جرات نداشتیم از پسرم بپرسیم که چه اتفاقی افتاده
راستش از سوء تفاهم و اینکه از حرف ما برداشت بدی بکنند میترسیدیم
کم کم این روی مهربان آوا برامون عادی شد
و مثل یک خانواده خوب کنار هم بودیم
آوا هنوز هم در پوشش و رفتارش مثل ما نبود
ولی خوب از اینکه خیلی تغییر کرده بود
و مهربانتر با من و دخترم برخورد میکرد راضی بودیم
فکر میکردیم کم کم بقیه موارد هم درست میشه
گذشت تا اینکه ۶ ماه بعد درست روزی که پسرم به یک ماموریت پنج روزه رفته بود عروسم ما رو شام دعوت کرد
راستش انتظار نداشتیم چون پسرم منزل نبود
ولی گفتیم حالا که دعوت کرده بهتره بریم
مثل همیشه آوا شیکترین لباسها و بهترین غذا رو آماده کرده بود
همش میگفت و میخندید
و از ما پذیر پذیرایی میکرد
خصوصاً با دامادم سجاد بسیار خوش برخورد بود
بعد از شام و انجام دادن کارها خداحافظی کردیم و راهی منزلمون شدیم
نیمههای راه بود که متوجه شدم گوشیم خونه آوا جا مونده
ولی چون نزدیک خونه بودیم سختمون شد که برگردیم
با خودم گفتم فردا صبح موقعی که به خرید میروم سر راهم میرم و گوشی رو هم میگیرم
اون شب به همسرم گفتم که چقدر خوشحالم آوا هم رفتارش درست شده و دیگه بحث و کینه و کدورتی نیست
فردای اون روز بعد از رفتن همسرم چادرم رو سر کردم و سوار اتوبوس شدم
وقتی به سر کوچه رسیدم همزمان با من ماشین دامادم هم درست دم در خونه عروسم پارک کرد و دامادم با یک گلدون زیبای گل و چیز دیگری که داخل کیسه بود وارد خونه عروسم شد
تعجب کردم که این وقت صبح دامادم با گل و اون چیزی که داخل کیسه بود اینجا چیکار میکند
فکرهای ناجوری به کلهام آمده بود
پس بیخود نبود که آوا انقدر مهربان شده بود
خاک بر سر من چه ساده بودم که فکر میکردم آوا عاقل شده و میخواد زندگی بدون تنشی با ما داشته باشه
رنگم هر لحظه به تیرگی میرفت
فکر رابطه.... وای حتی گفتنش در ذهنم هم سخت بود
به سرعت خودم رو به دم در رسوندم
خوشبختانه در هنوز باز بود
دست ها و پاهایم از شدت خشم و ناراحتی میلرزید باورم نمیشد....
ادامه دارد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
4_5811931259407962366.mp3
7.24M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🎵#چش_تو_چش👁👁
🎤#گرشا_رضایی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88